استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

موسسه بیان معنوی

درباره وبلاگ

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا / پروردگارا مرا در هرکار صادقانه واردکن وصادقانه خارج نما وازسوی خود سلطان ویاوری برای ماقرار ده.
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی / پروردگارا سینه ی مرا گشاده دار و کار مرا بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشای تا سخنان مرا بفهمند.
-------------------------------------------
به امیدآنکه مقدمه سازان ظهورحضرتش باشیم
-------------------------------------------
لطفا در معرفی این وبلاگ به دوستان همت کنید.
شهید علمدار :
برای بهترین دوستانتان آرزوی شهادت کنید.
----------------------------------------------
لطفا با وضو معارف اهل بیت را مرور کنید.
-------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

دوشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۳، ۰۶:۲۱ ب.ظ

۷

داستان واقعی و زیبای فضیل بن عیاض راهزن

دوشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۳، ۰۶:۲۱ ب.ظ

داستان زیبای فضیل بن عیاض راهزن وعاشقی اش وخدا....

در کتاب مذکور در لفظ فضیل نوشته است : فُضیل بن عیاض در ابتداى جوانى یکى از راهزنان و سارقان و غارتگران و دزدان و بدکاران و هرزه گران و عیّاشان مشهور زمان خود بود که هر کس ‍ اسم او را مى شنید لرزه بر اندامش می افتاد که در آن زمان سلطان و خلیفه وقت خود هارون الرشید از دست او ناراحت بود و ترس ‍ داشت.
روزى از روزها سوار بر اسب آمد کنار نهرى ایستاد تا اسبش آب بخورد که ناگهان چشمش به دختر بسیار زیبائى افتاد که مشک خود را بدوش گرفته و مى خواست بیاید کنار نهر آب ، آب بردارد. عشق و محبت آن دختر در قلبش رخنه کرد و چشم از آن دختر برنداشت تا وقتى که دختر مشک را پُر از آب کرد و راه خود را گرفت و رفت . به نوکران و بادمجان دور قاب چین هایش دستور داد تا او را تعقیب کرده و بعد به پدر و مادر و دختر خبر دهند که دختر را شب آماده کرده و خانه را خلوت نموده زیرا فضیل راغب آن زیبارو گشته فرستاده فضیل پس از تعقیب در خانه را زد و گفته هاى فضیل را به آنها ابلاغ نمود.

تا این خبر به گوش پدر و مادر دختر رسید بسیار ناراحت و متوحش ‍ و لرزان گردیدند چون چاره اى نداشتند یک عده از پیران و ریش ‍ سفیدان شهر را دعوت کردند و با آنها مشورت نمودند که چه کنیم ؟

آنها گفتند: بیا و دخترت را فداى یک شهر کن زیرا اگر فضیل به مقصود خود نرسد همه این شهر را به غارت برده و همه چیز را به آتش مى کشد، پدر و مادر از روى ناچارى دختر را مهیا کرده و خانه را خلوت نمودند.
شب هنگام فضیل وارد شهر شد و قلاب و کمند انداخت از بالاى دیوار و پشت بام به روى بامهاى دیگر رفت همینکه خواست وارد منزل معشوقه خود گردد یک وقت شنید صدائى مى آید خوب که گوش داد شنید صداى قرآن مى آید و یکى قرآن مى خواند توجه خود را به این آیه جلب کرد.

الم یاءن للّذین آمنوا اَن تخشع قلوبهم لذکر اللّه .

آیا وقت آن نرسیده که قلب مؤ منان خاضع و خاشع گردد بذکر خدا (دیگر دست از گناه بردارند و بیاد خدا باشند) این آیه چنان در او اثر کرد که از نیمه راه از دیوار فرود آمد و زندگیش را دگرگون کرد و با کمال اخلاص و صفاى دل گفت پروردگا را چرا نزدیک شده و هنگام خشوع رسیده .

فضیل از صمیم قلب بسوى خدا بازگشت و توبه حقیقى نمود و همان شب راه خود را گرفت و رفت تا به یک خرابه اى رسید که در آنجا پناه آورد وقتى وارد خرابه شد دید عده اى تجار و مسافران دور هم نشسته اند و با هم صحبت مى کنند آنها مسافرینى بودند که از ترس فضیل و یارانش به آن خرابه پناه آورده بودند. و بار انداخته و اکنون در فکر کوچ و حرکت بودند با یکدیگر مى گفتند از شر فضیل چگونه خلاصى پیداکنیم قطعا در این موقع شب بر سر راه ما کمین کرده تا دستبرد به اسباب و اثاثیه مازند.

فضیل از شنیدن این حرفها بیشتر متاءثر شد که چقدر من بدبخت بودم که پیوسته خاطر آسوده خانواده ها را به تشویش انداخته و نگران کرده ام چرا باید دلهائى از ترس او در اضطراب و پریشانى در این شب سیاه و ظلمانى بسر برند. از جاى خود حرکت کرد و خود را به کاروانیان معرفى کرد و گفت فضیل من هستم از این ببعد آسوده باشید زیرا فضیل توبه کرده و راه خدا را گرفته .

فضیل کم کم طریق زهد را پیشه گرفت و یکى از عرفا و زهّاد زمان خود گردید که یک روز هارون به مکه جهت طواف آمده بود دید یک عده دور کسى را گرفته اند وبه سخنانش گوش مى دهند و گریه مى کنند پرسید این مرد کیست گفتند آقا این همان فضیل بد کردار بود که حال توبه کرده . هارون در آن وقت از دزدى و غارتش ناراحت و ترسان بود و حال از زهد و خدا ترسیش ناراحت و ترسان است .

عادت فضیل این بود هر کاروانى را که لخت مى کرد نام و نشان کاروانیان را در دفترش ثبت مى کرد چون موفّق به توبه گردید، در پى صاحبان مال به همان نام و نشانه هائى که در دفترش ثبت شده بود روان گردید.
بیشتر صاحبان مال را پیدا کرد و از آنان رضایت طلبید و آن عده اى را که پیدا ننمود از طرف آنان ردّ مظالم و صدقه داد، مگر یک نفر یهودى ، که از او مال زیادى در نواحى شام برده بود، هر چه از او رضایت طلبید او رضایت نداد، در پاسخ مى گفت : من نذر کرده ام تا در مقابل مال از دست رفته ام ، زر نستانم رضایت ندهم ، حالا که تو زیاد اصرار دارى و مالى هم در دست ندارى بسیار خوب مانعى ندارد، زیر بستر من زر و نقود زیادى موجود است ، برو از زیر بستر من زر بردار و به قصد اداء دین به من بده تا من بر خلاف نذر خود عمل نکرده باشم و تو نیز به مقصود خود رسیده باشى .

فضیل دست در زیر بستر نهاد و مقدارى زر و نقود بیرون آورد و به یهودى داد. یهودى فورا به فضیل گفت شهاتین را بر زبان من جارى کن که من به خداى محمد ایمان آوردم از این به بعد در دین یهودیت ماندن خطاى محض است ، چون من در کتاب تورات خوانده بودم ؛ یکى از صفات امّت پیغمبر آخرالزمان اینست که هرگاه یکى از آنان از عمل هاى زشت خود از صمیم دل و از روى حقیقت توبه نمود، خاک در دست آنان زر خواهد شد و به قدرت کامله حق خاک بى مقدار زر و درهم و دینار گردید.

بدان که در زیر بستر من جز خاک چیزى نبود من خواستم که تو را آزمایش و امتحان کنم چون خداى بزرگ خاک را به دست تو زر ناب گردانید بر من دو حقیقت آشکار شد.

یکى اینکه دانستم تو از روى حقیقت و از صمیم قلب توبه کرده اى و دیگر اینکه ، دینى که حضرت موسى از آن در تورات خبر داده و آن دین مقدس را ناسخ دین خود و دین بعد از خود (دین مسیح ) دانسته همین دینى است که تو دارى از این رو یهودى به دست فضیل مسلمان شد.

نظرات  (۷)

هیچ وقت دیر نیست
سلام ممنون از وبلاگتون میخواستم بپرسم سایت اصلی استاد پناهیان همان بیان معنوی است یا خیر؟
پاسخ:
سلام بله سایت رسمی استاد سایت بیان معنوی است.
با سلام جناب فضیل دزد از دیوار بالا رفت وعارف از دیوار پایین آمد،نکته : اون عارف وزاهدی که در عبادت نیمه شب خود چنان نفس وجودی خود را پاک کرده بود که از تلاوت آیات قران او دزد عارف میشود.
چقدر خوب میشد ما هم حداقل از دیوار منزل عارفی(ولی خدایی) بقصدی بالا میرفتیم...
بسیار عالی بود...مرسی
۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۴۸ زهره بروجردی
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
ای کاش خداوند همه ی ما را برگرداند.
خدایا
مرا هم مثل فضیل برگردان که خیلی دیرشده.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی