استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

موسسه بیان معنوی

درباره وبلاگ

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا / پروردگارا مرا در هرکار صادقانه واردکن وصادقانه خارج نما وازسوی خود سلطان ویاوری برای ماقرار ده.
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی / پروردگارا سینه ی مرا گشاده دار و کار مرا بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشای تا سخنان مرا بفهمند.
-------------------------------------------
به امیدآنکه مقدمه سازان ظهورحضرتش باشیم
-------------------------------------------
لطفا در معرفی این وبلاگ به دوستان همت کنید.
شهید علمدار :
برای بهترین دوستانتان آرزوی شهادت کنید.
----------------------------------------------
لطفا با وضو معارف اهل بیت را مرور کنید.
-------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۱۱ مطلب با موضوع «خاطره و لطیفه و داستان» ثبت شده است

داستان زیبای فضیل بن عیاض راهزن وعاشقی اش وخدا....

در کتاب مذکور در لفظ فضیل نوشته است : فُضیل بن عیاض در ابتداى جوانى یکى از راهزنان و سارقان و غارتگران و دزدان و بدکاران و هرزه گران و عیّاشان مشهور زمان خود بود که هر کس ‍ اسم او را مى شنید لرزه بر اندامش می افتاد که در آن زمان سلطان و خلیفه وقت خود هارون الرشید از دست او ناراحت بود و ترس ‍ داشت.
روزى از روزها سوار بر اسب آمد کنار نهرى ایستاد تا اسبش آب بخورد که ناگهان چشمش به دختر بسیار زیبائى افتاد که مشک خود را بدوش گرفته و مى خواست بیاید کنار نهر آب ، آب بردارد. عشق و محبت آن دختر در قلبش رخنه کرد و چشم از آن دختر برنداشت تا وقتى که دختر مشک را پُر از آب کرد و راه خود را گرفت و رفت . به نوکران و بادمجان دور قاب چین هایش دستور داد تا او را تعقیب کرده و بعد به پدر و مادر و دختر خبر دهند که دختر را شب آماده کرده و خانه را خلوت نموده زیرا فضیل راغب آن زیبارو گشته فرستاده فضیل پس از تعقیب در خانه را زد و گفته هاى فضیل را به آنها ابلاغ نمود

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۲۱
محمد رئوفی
به گزارش سرویس فرهنگی پایگاه 598، نقش روحانیت شیعه در تاریخ تحولات اسلام همواره یک نقش محوری واساسی بوده وهست.  تقریباً هیچ رویداد مهمی در تاریخ شیعه، به ویژه در ایران قبل و بعد از انقلاب اسلامی نمی توان یافت، مگر آنکه روحانیت به خصوص مراجع نقش مهمی در هدایت آن رویداد به سوی صلاح جامعه نداشته باشند.

حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان که سالیان نوجوانی و جوانی خویش را در جبهه‌ها گذرانیده است، از نقش روحانیت در دفاع مقدس خاطرات بسیاری دارد که بخشی از این خاطرات در گفتگویی که چندی پیش پایگاه 598 با ایشان صورت داده است بیان شده که در ادامه می آید:

من برای اولین بار بعد از فتح المبین در جبهه‌های شوش دانیال حاضر شدم و در سنگرهای پدافندی همراه رفقای دیگر بودم. رفقا زیاد نبودند؛ چون در دوره راهنمایی یک مقدار درس خوانده بودم، بچه‌ها ما را بردند و موظف کردند که برای سنگر‌هایِ چند نفره، نماز جماعت بخوانم. بنده خود به خود در معرض اصطلاح رزمی ـ تبلیغی که بعدها باب شد، قرار گرفتم.

سال‌های اول بیشتر رزمی شرکت می‌کردم؛ ولی از سال سوم به عنوان طلبه حضور پیدا کردم. امام جماعت بودم و سخنرانی هم می‌کردم. در بعضی عملیات‌ها هم رزمی بودم. در نهایت، سال‌های آخر بود که مسئولیتی بر عهده بنده قرار گرفت و آن، معاونت فرهنگی لشکر 27 بود. قبل از آن در کار طلبگی که انجام می‌دادم مسئولیت تبلیغ گردان‌ها را هم به عهده داشتم. بنده در یک مقطعی، مسئول تبلیغ گردان حبیب و در یک مقطع زمانی هم مسئولیت عقیدتی ـ سیاسی گردان‌های ارتش و توپخانه ارتش را بر عهده گرفتم که در عملیات والفجر خیلی مؤثر بودند.

روحانیان محترمی در یگان‌های ارتش بودند؛ برای نمونه مسئول ما شهید حجت الاسلام زمانی بود، خیلی جوان نورانی و باصفایی بود. همه دوستان طلبه با ایشان مراوده داشتند و ایشان را تحسین می‌کردند. دوستان طلبه‌ای که در یگان‌های مربوط به اعزام و راهنمایی بودند، از شهادت ایشان به شدت متأثر شدند. نمونه دیگر، شهید میثمی بود که من از نزدیک با ایشان ارتباطی نداشتم؛ اما بعدها که به شهادت رسید خاطرات ایشان را که می‌شنیدم خیلی تحت تأثیر قرار می‌گرفتم. شهید میثمی واقعا به عنوان یک الگو مطرح بود. صحبت‌هایی که از شهید میثمی نقل می‌شد از صفای باطن و روحیه فوق العاده بالا و عشق به مجاهدت فی سبیل الله خبری داد. ایشان واقعا برای ما که تازه طلبه شده بودیم، خیلی درس‌آموز بود. ایشان روحانی گردان تخریب بود و چون سابقه بیشتری با بچه‌های تخریب داشتم آثار و برکات ایشان در گردان تخریب به من می‌رسید. شب عملیات کربلای پنج، گردان تخریب به گردان ما آمدند و همراه بچه‌های گردان ما عمل کردند و به شهادت رسیدند.

شهید صادقی قبل از این‌که به جبهه اعزام شود یک شب به بنده فرمود: شهیدی را در خواب دیده‌ام که قبل از شهادتش از او عهد گرفته بودم اگر به شهادت رسید باید به خوابم بیاید و سؤالی دارم که باید پاسخ بدهد. او به بنده می‌فرمود: من دیشب آن شهید را در خواب دیدم و آن سؤال به خاطرم آمد و از او پرسیدم. سؤال آقای صادقی از آن شهید در عالم رؤیا این بود: این‌که حضرت امام(ره) فرمودند شهید به وجه الله نظر می‌کند، آیا شما وجه الله را مشاهده کردید یا نه و شهید نظر می‌کند به وجه الله یعنی چه؟ خود آقای صادقی به من می‌فرمودند: آن شهید پاسخ روشنی نداد و لبخند زد و سرش را پایین انداخت و فرمود: دیدم چه دیدنی؛ ولی شهید صادقی از همین پاسخ آن شهید به شدت متأثر شده بود. اشتیاق و التهاب و هیجان معنوی به صورت خاصی در چهره او موج می‌زد. وقتی این رؤیا را تعریف می‌کرد من به ایشان گفتم ایشان که چیزی به شما نگفته است گفت: با دیدن چهره و نوع برخورد او، من دگرگون شدم و می‌خواهم به جبهه بروم و دیگر نمی‌توانم صبر کنم و همان آخرین اعزامشان بود که به حضور وی در عملیات کربلای 5 منجر شد و در همان عملیات هم به شهادت رسید. شب عملیات در خاکریز، نماز خواندن وی را دیده بودند. می‌گفتند گریه‌ها و ضجه‌های عجیبی داشت و نماز فوق العاده‌ای خواند. همان شب برای من تعریف کردند که آقای صادقی عجب حال خوش معنوی دارد و بعید است که ایشان ماندنی باشد.

 داماد آقای صادقی آن شب سراغ او آمده بود و گفته بود: آقای صادقی مراقب خودت باش ما به فکر مراسم دامادی شما هستیم. او به دامادشان فرموده بود که اگر خیلی مشتاق هستی در عروسی من شرکت کنی امشب هر جا می‌روم دنبال من بیا. او همان شب به شهادت رسید. بسیاری از طلبه‌ها در دوران جنگ از روحیه پاک رزمندگان و شهدا خیلی متأثر می‌شدند. این تأثیر را رزمندگان از همین طلبه‌ها که روحانیان حوزه بودند دریافت می‌کردند. از سوی دیگر همین طلبه‌ها وقتی در عملیات همراه بچه‌ها می‌آمدند مجذوب می‌شدند و به شهادت می‌رسیدند؛ در آن حالت صحنه‌های بسیار زیبای معنوی خلق می‌شد که قابل توصیف نیست.

در مورد رسالت روحانیت برای حضور در جبهه خاطره ای را می گویم. بنده در زمان جنگ مدتی در بیمارستان بقیه الله بودم. خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی آمد و پرسید: شما به عنوان یک طلبه در جبهه حضور داشتید، وظیفه طلاب را در دفاع مقدس چه می‌دانید؟ بنده این پاسخ را بیان کردم که؛ طلبه‌ها دو رسالت درباره دفاع مقدس دارند: یکی اینکه از خدا برای رزمنده‌ها حرف بزنند و دیگری اینکه از رزمنده‌ها برای مردم و خلق خدا سخن بگویند. هر دو این رسالت‌ها هنوز باقی است. اکنون طلبه‌ها در جنگ نرم هستند و باید با رزمندگان جبهه نرم از دفاع مقدس نرم سخن بگویند و باید از رزمندگان دوران دفاع مقدس هم با مردم سخن بگویند. بنده خودم سعی دارم همیشه در صحبت‌های خودم از رزمنده‌ها مثال بزنم و روحیه عالی معنوی و درک عمیق آن‌ها را درباره اسلام ناب بیان کنم. طلبه‌ها هیچ وقت نباید دفاع مقدس را رها کنند و الحمدالله هم رها نکرده‌اند.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۰۶
محمد رئوفی



دریافت
مدت زمان: 2 دقیقه 16 ثانیه
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۵۷
محمد رئوفی


دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 35 ثانیه
۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۲ ، ۱۷:۰۵
محمد رئوفی

خانم شما برای شما آش درست کرده، گذاشته سر سفره. رسیدی خانه، اعصاب خورد، خسته، آدم گرسنه هم دو برابر می‌شود ظرفیت عصبانی شدنش، قاشق را می‌زنی که آش را میل بفرمایید، یک‌دفعه‌ای می‌بینید آش یک ذره نمک ندارد.  آقا می‌خواهی چه کار کنی؟ چند تا گزینه است آقا ببینیم کدامش را علامت می‌زنیم؟

·        یک، داد و بیداد آدم بکند، بابا این چه غذایی است خجالت نمی‌کشی؟ شروع بکند فحش‌هایی که از بچگی‌اش تا حالا یاد گرفته، همه را لیست بکند، شفاهی به خانم تقدیم کند.

خب این خیلی زشت است حاج‌آقا. شما فکر کردید اینجا کجاست؟ چرا یک همچین گزینه‌ای را مطرح کردید؟ معذرت می‌خواهم.

·        گزینه بعدی. بیاید کار بنده را یک‌دفعه‌ای اتخاذ بکند، خانم خجالت نمی‌کشی؟ این چگونه غذا طبخ کردن است؟ انسان باید دقت داشته باشد. یک منبر اخلاقی مفصل برود، که خانمِ غرق خجالت و نمی‌دانم پشیمانی بشود و له بکند خانمِ را با نصیحت‌‌های خودش. با سرزنش‌‌های خودش.

·        گزینه سوم، لال‌مانی بگیرد. اصطلاح علمی‌اش این است که کُپ بکند. هووومم! هیچی نگوید. هی این جوری چشم غره برود، بگوید حاج آقا گفته نه سرزنش بکن نه فحش بده، کپ بکند. این خوب است؟ خانمِ می‌آید می‌گوید بابا همان فحش‌ها را بده ما را خلاص‌مان کن. تو را به خدا چهره خودت را باز کن. «عبوساً قمطریرا» شدی......... بابا ببخشید. آه. بیا این نمک، بیا این نمک. حواس‌مان نبود، مشغول تلفن یا تلویزیون بودیم.

هیچ کدام از اینها رفتار‌‌های یک مؤمن نیست. رفتار مؤمن می‌دانی چه جوری است؟

این‌هایی که می‌خواهند آقای ابوترابی بشوند در خانه‌هایشان، نه زندان بغداد. برگردند چه بگویند؟ بگویند که خانم می‌شود شما یک لیوان آب مرحمت بفرمایید؟ خانم که اخلاق شوهر را می‌داند که به این سادگی شوهرِ دستور نمی‌دهد، چه شده به من می‌گویی بروم آب بیاورم؟ هیچی. آب‌ها یک کمی مزه‌شان اخیراً خراب شده خانم، از دست شما آدم آب بگیرد، خوشمزه‌تر است، مزه آب جبران می‌شود.

خانمِ با ذوق می‌رود برای شوهر با اخلاق خودش آب بیاورد، آقا نمک را بر می‌دارد از سفره می‌ریزد در ظرف غذای خانم که وقتی خانم آمد برگشت آشش را بخورد، متوجه نشود‌ آش بی‌نمک بوده که از شوهر خودش خجالت بکشد. بعد تا می‌خواهد نمک را روی‌ آش خودش هم بریزد که بتواند بخورد، یک‌دفعه‌ای خانم برگشته، می‌گوید من الآن زیاد نمک بریزم، خانمم می‌گوید ای وای خاک بر سرم، بی‌نمک شد تو اینقدر نمک ریختی؟ خجالت زده می‌شود. نمک را می‌گذارد سر سفره که خانم خجالت نکشد.

آن وقت خانم می‌آید اینجا شروع می‌کند‌ آش خوردن، می‌گوید بَه! ببین مامانت هم این جوری غذا برایت درست نمی‌کرد. چه‌ آش خوشمزه‌ای برایت درست کردم. آقاهِ هم دارد‌ آش بی‌نمک را می‌خورد، برای اینکه خانمِ خجالت زده نشود. نمک نریخته توی آن. اینجا من اجازه می‌دهم یک دانه مناجات با خدا بکند این آقا، آقای مظلومی که دارد یک چیزی شبیه زهرمار می‌خورد اما به روی خودش نمی‌آورد.

بگوید خدا من آبروی یک بنده تو را برای کم نمک بودن آشش سر یک سفره نریختم، که بخواهد از من خجالت زده بشود. تو هم روز قیامت هرچه نمک پرونده‌ آش من کم بود، آبرویم را جلوی پیغمبر نبر. اگر این آقا با همین یک دانه عمل رفت بهشت، اصلاً تعجب ندارد. اصلاً تعجب ندارد. اگر با همین یک دانه، خیلی ساده، با یک دانه عمل یک‌دفعه‌ای خدا همه گنا‌ه‌های این آقا را بخشید، همان جا سر سفره، اصلاً تعجب ندارد. کسی که به خدا نزدیک باشد که نمی‌تواند دیگری را له بکند.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۱ ، ۱۷:۱۴
محمد رئوفی

از آقای گُل آقا (کیومرث صابری) یکی درخواست کرده بود که خودش را اندیشمند هم می‌دانست، گفت بود شما چرا کاریکاتور آخوندها را نمی‌کشی؟ همه مسئولین مملکتی را کاریکاتورش را می‌کشی، آخوند باشند نمی‌کشی ، می‌گفت، ایشان جواب داده بوده که :  من اهل طرفداری خاص مثل حزب‌اللهی‌ها از روحانیت نیستم، ولی در فرهنگِ ما تا بوده هر موقع یک روحانی وارد شده گفتند آقا آمد، کسی کاریکاتور آقای فرهنگی خودش را  نمی‌کشد.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۱ ، ۱۷:۳۶
محمد رئوفی

برای ما طلبه‌ها یک لطیفه‌ای می‌گویند، سالهای اول که درس می‌خواند، اولش می‌گوید نه دیگر! من دیگر کم‌کم دارم به حدّ امامت می‌رسم، بعد می‌گویند، سال دوم که می‌‌خواند می‌گوید، دیگر دارم پیغمبر می‌شوم.  سال سوم که می‌‌خواند، می‌گوید نه دیگر! خدا شدم. سال چهارم می‌گوید نه! همان پیغمبر بس است! بعد سال پنجم می‌گوید، نه همان امام! سال همین‌جوری هِی می‌روی جلوتر، کم‌کم می‌رسد به جایی که بگوید من هیچ‌چیز نیستم! علم آدم را باید به اینجا برساند «انّما یخشی الله من عباده العلما» هر کسی دیدی خشیت در وجودش نیست، امام صادق علیه‌السلام فرمود یا چیز بلد نیست یا مریض است «کمثل الحمار یحمل أسفاراً»!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۱ ، ۱۸:۴۳
محمد رئوفی

ما دوره شده بودیم توسط عده‌ای از ذاکرین اهل‌بیت توی شهر زنجان که خب همه زبان شیرین ترکی و ما هم بلد نبودیم. حاج آقا! تو ترکی واقعاً بلد نیستی؟ آخر تو چه روضه‌خوانی هستی ترکی زبان روضۀ اهل‌بیت است؟ باباجان! بلد نیستم خب چیکار کنم؟ من همین‌جوری نمی‌فهمم ولی گریه می‌کنم با زبان شما.  نه حاج آقا! باید بخوانی باید بلد بشوی ، دیگر داشت کار به جاهای باریک می‌کشید. ما گفتیم آقا! ما بلد نیستیم. نه باید یاد بگیری. گفتم بابا! من قبول دارم، می‌دانم ترکی زبان شیرینی است من قبول دارم. نه آقا! تو که بلد نیستی چه‌جوری زبان شیرین...؟ گفتم بگذارید من یک چیزی به شما بگویم، اگر خدا تسبیح دستش بگیرد نعوذبالله ذکر بخواهد بگوید خطاب به بنده هایش چی می گوید؟ یکی گفت «تبارک‌اله احسن الخالقین»، گفتم آن ذکر نیست آن یک‌بار گفت بس است دیگر، هر کی یک چیزی گفت.

گفتم نه! یک ذکری من فکر کردم برای خدا که بر اساس استدلالات عمیق عرفانی می‌توانم برای‌تان ثابت کنم، اگر خدا بخواهد نعوذبالله ذکر بگوید،  مدام خطاب به بنده‌اش یک کلمه می‌گوید، که نه عربی‌اش خوشگل است، نه فارسی‌اش، ترکی‌اش قشنگ است، گفتند چیست؟ گفتم خدا لحظه به لحظه میگوید :  مَنَ باخ! مَنَ باخ. آقا! اینها خودشان را می‌زدند ، گفتم دیگر کم آوردید؟ گفتند آره آقا! کم آوردیم و قصه حل شد و ما به سلامتی عبور کردیم.

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۱ ، ۱۳:۱۱
محمد رئوفی

حجت‌الاسلام علیرضا پناهیان  روحانی گردان‌های تخریب و حبیب با اشاره به خاطره‌ای از دوران دفاع مقدس گفت: پیش از جنگ در حوزه و دانشگاه تدریس می‌کردم و به همین دلیل، روضه‌خوانی و منبر رفتن بلد نبودم. شب اربعین، هیأتی از تهران به جبهه آمده بود تا به رزمندگان شام نذری بدهد، به همین دلیل جمعیت زیادی از تمام گردان‌ها داخل و بیرون حسینیه جمع شده بودند. فرمانده گردان به من گفت که امشب شما باید منبر بروی، اما من قبول نکردم. با اجبار فرمانده گردان مجبور شدم قبول کنم و همین که قصد صحبت داشتم، توفان و گرد و خاک شدیدی بر پا شد، پیش خود گفتم: خدایا من که منبر بلد نبودم، باد و خاک هم فرستادی؟! بعد از پایان توفان، رزمندگان مشغول تکاندن لباس‌های خود شدند. من برای اینکه آن‌ها را به آرامش دعوت کنم، گفتم: این گرد و غبار مسافران کربلاست. این گفته من تأثیر عمیقی روی آن‌ها گذاشت و تمامشان به شدت اشک ریختند. با کمال تعجب دیدم فردای آن روز رزمندگان از فرمانده گردان گلایه کردند که چرا اجازه نداده بوده پیش از این من منبر بروم

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۱ ، ۲۱:۲۴
محمد رئوفی

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۱ ، ۱۸:۵۹
محمد رئوفی