استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

موسسه بیان معنوی

درباره وبلاگ

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا / پروردگارا مرا در هرکار صادقانه واردکن وصادقانه خارج نما وازسوی خود سلطان ویاوری برای ماقرار ده.
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی / پروردگارا سینه ی مرا گشاده دار و کار مرا بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشای تا سخنان مرا بفهمند.
-------------------------------------------
به امیدآنکه مقدمه سازان ظهورحضرتش باشیم
-------------------------------------------
لطفا در معرفی این وبلاگ به دوستان همت کنید.
شهید علمدار :
برای بهترین دوستانتان آرزوی شهادت کنید.
----------------------------------------------
لطفا با وضو معارف اهل بیت را مرور کنید.
-------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۱۱۴ مطلب با موضوع «درس اخلاق» ثبت شده است

یک آقای زاهدی بود در بنی‌اسرائیل؛ ایستاده بود به نماز ، خیلی عالی بود، نمی‌خواهم سر نماز بزنم ها ، سر نماز هم بود ، بعد یک خروسی را جلویش بچه‌ها داشتند پرهایش را می‌کَندند ، شکنجه‌اش می‌کردند، می‌خواست نمازش را باطل بکند برود -  گفت حالا ولش کن، این نماز بهتر است، الله اکبر، نمازش را خواند.

در حین نماز، این بچه‌ها اینقدر آن خروس را شکنجه دادند تا مُرد، خدا اینقدر به این آقا زاهد غضب کرد، زمین دهن باز کرد ، همان جا بلای آنی سرش آمد زمین او را بلعید - وقتی که امام صادق‌‌علیه‌السلام داشتند این روایت را می‌فرمودند، می‌فرمودند تا همین الان در عذاب است. آدم بی‌رحم به نماز چسبیدی؟ آن جانور جانش عزیز است، چرا نجاتش ندادی؟ این از همان‌هاست کارهای خوب خود را فهرست کرده خودش را آدم نمی‌کند، کار خوب را می‌خواهد انجام بدهد. ببین غرض آن کارهای خوب این است که حساب خودت را برسی، غرض اینکه آن کارهای بد را ترک کنی این است که خودت را عوض کنی، هر کسی هم یک جوری عوض می‌شود، هر کسی هم یک نقطه ضعفی دارد .

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۱ ، ۲۳:۱۴
محمد رئوفی

شما قدم اول را که بردارید، بقیه‌اش با خداست. می‌فرماید: شما یک قدم بیایید، من ده قدم می‌آیم. شما آرام بیایید، من با هروله می‌آیم. یعنی من دوان دوان به سمت شما می‌آیم.

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۱ ، ۲۱:۳۳
محمد رئوفی

جوان باید از چهارده سالگی به بعد مسئولیت زندگی خودش را به عهده بگیرد و بعد تو این دوران، شروع بکند به تلخی کشیدن، رنج کشیدن و لذت بردن. اگر هیچ سختی نداشتی، با سختیِ عبادت با خودت کار بکن. همین سختی بیدار شدنِ برای نماز شب، نمی دانی چه قدر اخلاق آدم را خوب می کند. این سختی را تحمل می کنی؟ می گوید: نه، خوابم می آید. خب، خوابید. انگار خدا نمی فهمد تو نصف شب خوابت می آید، برای همین گفت: نماز شب. تو خوابت بیاید حال خودت را بگیری، اخلاقت خوب می شود. آدم به زور نصف شب بلند شود، این زور را به خودش بگوید. هیچ چیز مثل زور گفتن ها به خود، اخلاق آدم را درست نمی کند، هوای نفس انسان را فرو نمی ریزد، انعطاف پذیری انسان را بالا نمی برد، مبارزه با نفس، خوبیش به این است که اخلاق خوبی به انسان می دهد. در مرحله ی دوم، اخلاق خوب، فوایدش به دیگران می رسد. اول فوایدش به خودت می رسد. برای رابطه ی با خدا، برای شکوفایی استعدادهات و برای آرامشت و لذت بردنت از حیات، حتی از روابط اجتماعی، بیشتر لذت می بری. آدم خوش اخلاق، زود عصبانیتش فرو کش می کند. دیر عصبانی می شود. دیر کینه توز می شود. اصلاً خودش است دیگر. یعنی در روابط اجتماعی خودش پر بهره است و بیشتر لذت می برد.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۱ ، ۰۶:۱۷
محمد رئوفی

یک ذرّه، یک صدهزارم درصد، یک میلیاردم در دلت عُجب بیاید، خدا آناً داغونت می‌کند. هرکی می‌خواهی باشی باش. اصلاً و ابداً شوخی ندارد. مهمترین مراقبت اولیاء خدا از عجب است. بلافاصله بعد از عجب خطا می‌کنی، بلافاصله بعدش...، یک چیزهایی می‌شود، خطاهای فاحش. بعضی‌ها می‌گویند در عرصۀ سیاست چرا بعضی‌ها یک دفعه‌ای یک خطاهای خیلی گُنده‌ای می‌کنند. ما قاعده‌اش را در کتاب‌ها خواندیم، حتماً یک جایی یک گوشه‌ای دلش به عُجب رسیده.

من دارم به شما می‌گویم خدا رحم ندارد سرِ عُجب. آن رحم خدا برای بخشش گناه‌های دیگر است. داستانش را می‌دانید طرف همراه عیسی‌بن مریم می‌خواست برود، بعد رسیدند به آب، آمدند از آب رد بشوند، گفت آقا! من که نمی‌توانم رد بشوم، گفت توکل کن به خدا رد می‌شوی؛ بگو خدا همه چیز دست اوست، رد می‌شوی. یک توکل عمیقی کرد، آمد با ایشان، آمد روی آب، مثل حضرت عیسی‌بن مریم. وسط‌های آب گفت [ولی ما هم آمدیم ها!] شالاب افتاد تو آب. خدایا دارد می‌میرد طرف، حالا رحم کن, بعداً می‌زنی؛ نه! ما سرِ این چیزها شوخی نداریم. یک ذرّه، فوری، اصلاً اثرش می‌آید. اگر خواستید یک چیزی را خیلی مراقبت بکنید، نفس‌تان حال نیاید سرِ؟ عُجب. من کسی هستم ها! آقاجان! خلاصه‌اش کنم، خدا حاضر است گناه بکنی، با گناه سیاه بشوی، می‌فرماید بعد پاکش می‌کنم، ولی با عُجب حاضر نیست سیاه بشوی.

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۱ ، ۲۲:۰۵
محمد رئوفی

مقدار حرکت ما بسوی خدا مهم نیست

مقدار تلاش ما برای حرکت مهم است.


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۱ ، ۱۸:۱۱
محمد رئوفی

هر موقع درک کردی، لمس کردی، درک نه، حس کردی که چرا آقای بهجت سرش را بلند نمی‌کرد این طرف آن طرف را نگاه بکند، اینقدر مراقبت برای انسان لازم است، باور کردی معنویت را، باور کردی غیب را، باور کردی بابا یک چیزهایی است، یک خبرهایی است، اثر می‌گذارد روی آدم. آنوقت باور می‌کنی که یک غذا لقمه حرام با لقمه حلال چقدر فرقش است! باور می‌کنی کلمه‌ی نابجا  , غیبت کردن ، غیبت که هیچی، حرف بزند آدم به چه نیتی، باور می‌کنی، باور می‌کنی نیت تو در عالم اثر دارد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۱ ، ۰۶:۱۳
محمد رئوفی

خداوند متعال به بنده اش میفرماید :


(تو باید بتونی، من نگذارم و تو بگی چشم)


پس منو تو کی میخوایم به هم برسیم !

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۱ ، ۱۳:۰۱
محمد رئوفی

مسلمانی یک اسم نیست که یک کسی برای خودش انتخاب بکند بگوید ما این اسم را انتخاب کردیم، مسلمانی مثل ازدواج نیست که بگوییم که بله ما همسرمان را ایشان انتخاب کردیم و انشاءالله به پای هم پیر بشوید و تمام شد، دیدید ازدواج دو مرحله دارد؟ یک مرحلۀ نامزدی است یا مثلاً دوران عقد بگوییم، بعد هم یک مرحلۀ زندگی مشترک آغاز می‌شود. این آقای اسلام ماشاءالله هزار ماشاءالله، چشم‌هایم زیر پایش یک‌وقت چشم نزنم مراحلش یکی دوتا نیست، یعنی اگر شما چند تا مرحله آمده باشید جلو، خب حالا ببینیم مرحلۀ بعدی هم می‌توانیم برویم جلو یا نه، هر چی دقّت می‌کنید می‌بینید مراحل پذیرش دین خیلی زیاد می‌شود.

من خیلی تعجّب می‌کنم توی جامعۀ ما خیلی‌ها از بچّه‌مذهبی‌ها انتظار زیادی دارند؛ اِ! آقا! تو که مذهبی هستی. آقا! این چند درجه مذهبی است؟ چند مرحله را پذیرفته؟ مرحلۀ بعدی را هم پذیرفته یا نه؟

ما الان در زمانی هستیم که دیگر مؤمن و مسلمان بودن هنر نیست، معنوی بودن هنر نیست، آقا! در کدام مرحله هستی، حالا مهم هم نیست هر کی در هر مرحله‌ای باشد، آنهایی که در این مسابقه در مراحل جلوتر می‌بازند، خیلی مسئلۀ عادی است. جامعۀ ما الان باید واکسینه بشود و اگر دیدیم که یک کسانی مذهبی بودند و از یک جایی به بعد بریدند خب اتّفاقی برای‌مان نیافتد، خیلی محکم بنشینیم بگوییم خب طبیعی است، این چیز زیاد نادری نیست.

همۀ ما این‌جوری هستیم، من در مرحله‌ای که هستم کلنجارهایی دارم، حضرت امام در مرحلۀ خودشان با خودشان کلنجارهایی دارند، امام صادق(ع) وقتش را می‌گرفتند می‌فرمود آقا! وقت من را نگیرید «انّی ظنینٌ علی نفسی»، من درگیری دارم، باید به خودم برسم، بپردازم. حالا بعضی‌ها این مراحل را تندتند پشت سر می‌گذارند، به سرعت پشت سر می‌گذارند، بعضی‌ها استحکام دارند در هر مرحله‌ای هستند عقب‌نشینی ندارند، کُند جلو می‌روند امّا عقب‌نشینی ندارند، بعضی‌ها دچار سقوط هم می‌شوند متأسّفانه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۱ ، ۰۷:۱۹
محمد رئوفی

یک نفر آمد گفت یاعلی‌بن ابیطالب! من تو را دوست دارم امّا کمی دشمنان تو را هم دوست دارم. من کلمات علی‌بن ابیطالب را به این فرد را نخواهم گفت به شما چون آن در یک مجلس خصوصی بود، اینجا در یک مجلس عمومی است و او را در نهایت حماقت و نادانی و نفهمی حضرت توصیف فرمودند و بیماری روحی، با اینکه می‌گفت من تو را خیلی دوست دارم، حضرت نفی نکرد مثل بعضی‌ها که می‌فرمود که تو دروغ می‌گویی من را دوست داری، فرمود من را دوست داری باشد، امّا اینکه به دشمنان ما بغض نداری تو در نهایت بیچارگی هستی.

این بغض را از کجا می‌شود پیدا کرد که دو بال هستند حبّ و بغض؟ این بغض را در مجلس روضه می‌شود پیدا کرد. انسان تا ناله نزند، تا در سوگواری قرار نگیرد آن نفرت لازم از دشمنان اهل‌بیت در دل‌شان نمی‌آید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۰۷
محمد رئوفی

به دوستان می‌گفتم: آقا جوانها را اردو بردید این‌قدر در اردو کلاس برایشان نگذارید، کارگاه درست بکنید، اینها در کارگاه شروع بکنند رشد کردن.، کارگاه چیست؟ به ایشان گفتم مثلاً سفره را پهن کنید، ظرفهای آش را بگذارید، یک شب بگویید امشب آش داریم. بعد یک‌دفعه‌ای اعلام کنید قاشق‌ها نرسیده ببخشید باید بدون قاشق غذا بخورید.

یکی غُر می‌زند،یکی نق می‌زند، یکی تیکه می‌اندازد، یکی می‌رود قاشق خودش را که تصادفاً قاشق آورده می‌آورد، شروع می‌کند به خوردن، به بغل‌دستی‌اش می‌گوید ها! دلت بسوزد بنشین نگاه کن! تو باید هُرت بکشی، من قاشق دارم. یکی دیگر می‌آید قاشقش را می‌دهد به رفیقش می‌گوید بیا. یکی دیگر می‌گوید آقا صبر کنید حالا یک شب بی‌قاشق چرا. دیدی آدمها خودشان را در یک بحران نشان می‌دهند!

بعد که پنج دقیقه گذشت همه خودشان را نشان دادند یک‌دفعه‌ای اعلام کنید که آقایان توجه کنند اعضای محترم اردو! قاشق‌ها اینجا بود ما از همۀ کسانی که عکس‌العمل خوب نشان دادند تشکر می‌کنیم قاشق خدمت شما. آن‌وقت آنی که عکس‌العمل بد نشان داده شروع می‌کند به خجالت کشیدن. یک اردو یک هفته آزمایشها را بچشانید بچه‌ها بفهمند در محیط آزمایشی‌اند. بعد چکار می‌شود؟


مثلاً زیرپیراهن یکی از، این آزمایشهای عمومی گفتم بنشینید طراحی کنید. بیست نفر بشوید برای دویست نفر یک زندگی مصنوعی آنجا درست کنید همه‌اش امتحان! دقت کنید. گفتم آقا امتحان کنید. بعد از دو سه روز زیرپیراهن یک کسی انداخته روی زیرپیراهن سفید، آقا پسر خشک بشود. زیرپیراهنش را بردار قایم کن یک زیرپیراهن بینداز در زمین روی گِل. بگو آقا زیرپیراهنت را انداختند پایین!

می‌گوید اَی فلان‌فلان‌شده‌ها! این چه چه هستند؟ آخ! ... این‌جوری می‌گوید بعد یک‌دفعه بگو این زیرپیراهن شما بود شما زود قضاوت کردید این زیرپیراهن مال کسی دیگر است بردار ببر. بعد اواخر اردو می‌دانید چه می‌شود؟ من به یکی از بچه‌ها گفتم این را امتحان کرده بودند می‌گفت اواخر اردو شرترین بچه‌ها کفشش که می‌خواست از نمازخانه دربیاید بیرون کفشش نبود لبخند می‌زد می‌گفت نه! حتماً هست! حالا! حالا حتماً هست! امتحان است دیگر!

همه‌چیز امتحان است. آقا این واقعیت می‌تواند داشته باشد یا نه؟ همه‌چیز را امتحان بگیری این‌جوری زندگی شیرین می‌شود. چند بار؟ چند بار دیگر بگویم؟ همه‌چیز را امتحان بگیری زندگی سهل می‌شود. همه‌چیز را امتحان بگیری زندگی سهل می‌شود. آقایان قبول دارید؟ اگر بگویید بله من در دادگاه امشب یک دقیقه بعد علیه شما استفاده خواهم کرد علیه جامعه‌مان! قبول دارید اگر همه‌چیز را امتحان بگیریم زندگی شیرین می‌شود؟

مادرهایی که در جلسه نشستید! آرزو کنید با این معرفت با این نگاه به زندگی بتوانید زندگی شیرینی برای بچه‌هایتان درست کنید. جلوی بچه‌ات وقتی جیغ و داد می‌کنی جدّی گرفتی لبخند نمی‌زنی بگویی هه! امتحان است! آقا مگر شما خانه نداری؟ خب نداری دیگر! بگو امتحان است.

دارد خدا به من بدهد قاشق‌ها در اردو کجا بود؟ پشت پرده بود می‌خواست شما را امتحان... خدا دارد به شما خانه بدهد یا ندارد؟ ندارد حتماً نداده حتماً امتحان است دیگر! لبخند بزن بگو امتحان است. وظیفه‌ات را هم انجام بده کسی حقّت را خورد نگفتم ساکت بنشین! آن هم وظیفه‌ات، ولی لبخند را از روی لبهایت دور نکن! امتحان است. (مهدیه تهران محرم سال 88)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۱ ، ۲۰:۴۴
محمد رئوفی

یک عالم عارف و بزرگواری بود که هر موقع می‌رفت بالای منبر،  به مناسبتی که  بحث پیش می‌آمد، به طلبه‌‌هایش می‌گفت: طلبه‌‌های محترم، به خانم‌هایتان احترام بگذارید. امیرالمؤمنین فرمود:  زن ریحانه است. باید به زن احترام گذاشت. محبت کرد. مؤمن از راه محبت داشتن به همسرش خیلی به خدا مقرب می‌شود. طلبه‌ها گفتند: بابا این هم یک خانم خوب گیرش آمده، هی تعریف می‌کند. این از دل ما خبر ندارد. خانم‌های ما پدرمان را در می‌آورند. اخلاق‌شان بد است. غر می‌زنند سر ما.

بعد گفتند که ما یک روز برویم خانه‌شان ببینیم اینها اندرونی‌شان چه خبر است؟ اینقدر این آقا از خانواده و  خانواده‌داری صحبت می‌کند. چه طوری خانواده‌داری می‌کند؟ همه می‌گفتند: این استاد ما چقدر خسیس است. هیچ وقت ما را دعوت نمی‌کند خانه‌اش؟ 

 یک روز، دو سه نفر سرزده رفتند خانه آن استاد. در زدند. استاد آمد دم در. بله بفرمایید؟ گفتند: حاج آقا مهمان هستیم. در آداب اسلامی مهمان را که رد نمی‌کنند. فرمود: مهمان؟ آخر ما که قرار نداشتیم. گفتند: حاج آقا دیگر ما آمده‌ایم. یک چایی خانه‌ات میخوریم و میرویم. مهمانی است دیگر. مهمان را که آدم رد نمی‌کند. آقا گفتند: بفرمایید.

این استاد حوزه در را باز کرد، یاالله گفت، بفرمایید. این طلبه‌‌های مهمان  که داشتند می‌رفتند که بروند در اطاق پذیرایی، یک‌دفعه‌ خانم این استاد سر و کله‌اش پیدا شد و شروع کرد به فحش و ناسزا دادن به استاد. سکه یک پولش کرد. اینها گفتند: اوه اوه اوه چقدر زشت شد! انگار ما وسط دعوا آمدیم خانه شان. می‌خواستند برگردند. آقا فرمود: حالا که آمده اید بروید بنشینید. اگر  من   تا به حال شما را دعوتتان نکرده بودم، برای همین مسائل بوده. حالا که آمده اید بروید بنشینید، چایی برای‌تان می‌آورم. استادِ ایستاد حسابی فحش‌‌هایش را از خانم خورد و بعد  برای اینها  چایی آورد.  طلبه ها روی‌شان نمی‌شد سرشان را بلند کنند.

استاد گفت: چایی بفرمایید. مهمانی آمدید دیگر، راحت باشید. گفتند: آقا ببخشید ما واقعاً وسط دعوا آمدیم. این چه جوری شد یک‌دفعه‌ای؟ شما که می‌گفتید که با خانم‌ها مهربان باشید،  استاد گفت: من هنوز هم همین را می‌گویم. این را  که شما امروز دیدید، این خوراک هر روز من است. تا خانمم کلی به من بد و بیراه نگوید، آرام نمی‌گیرد. هر چه هم که من دارم، از صبری است که برای خانمم داشته ام.

این خانمم را خدا مأمور کرده با من بد رفتاری کند، من صبر کنم، رشد کنم. من تقدیرم این است.

(دقیقه‌ای یک دفعه، خانم از آقا گله می‌کند، آقا از خانم گله می‌کند، اصلاً گله نکنید. بد است دیگر، تحملش کن. تازه خانمت اذیتت می‌کند، باید دعایش هم بکنی که یک وقت خدا نابودش نکند. شوهرت شما را اذیت می‌کند، تازه دعایش هم بکن که نابود نشود.)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۵۶
محمد رئوفی