استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

موسسه بیان معنوی

درباره وبلاگ

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا / پروردگارا مرا در هرکار صادقانه واردکن وصادقانه خارج نما وازسوی خود سلطان ویاوری برای ماقرار ده.
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی / پروردگارا سینه ی مرا گشاده دار و کار مرا بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشای تا سخنان مرا بفهمند.
-------------------------------------------
به امیدآنکه مقدمه سازان ظهورحضرتش باشیم
-------------------------------------------
لطفا در معرفی این وبلاگ به دوستان همت کنید.
شهید علمدار :
برای بهترین دوستانتان آرزوی شهادت کنید.
----------------------------------------------
لطفا با وضو معارف اهل بیت را مرور کنید.
-------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۵۹ مطلب با موضوع «حدیث ، حکایت ، داستان، روایت :: امام علی (ع)» ثبت شده است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۱ ، ۱۱:۴۲
محمد رئوفی

تا پیامبر دست امیرالمؤمنین را بالا برد. مسلمان بود طرف، پای رکاب داشت جنگ می‌کرد، حج کرده بود. آمد گفت: یا رسول‌الله! خدا فرموده علی‌بن ابیطالب جانشین توست؟ رسول خدا فرمودند: بله خدا فرموده. گفت: آقا! یا رسول‌الله! بگو خدا همین الان من را به قتل برساند، نابودم بکند، بلا سر من بیاورد، دیگر من نه این خدا را می‌خواهم، نه قیامت را می‌خواهم، نه دین را. همه را گذاشت کنار، کافر شد، نتوانست برگردد.

خدا همان‌جا بلا را بر سرش نازل کرد و جلوی چشم جمعیّت این قربانی عید غدیر بود، قربانی نه به معنای خوشگل کلمه، بلکه نفله شد، همه آمدند صف. آقا! «بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَا عَلی»، ها! ایمان آوردند. حالا بعضی‌هایشان هم ظاهری، رو کم‌کنی.

یک کلامی دارد آنجا فاطمۀ زهرا(س)، می‌فرماید: اباالحسن!...، الهی فدایش بشوم، همیشه حضرت زهرای اطهر امیرالمؤمنین را به اباالحسن صدا می‌زدند. یا اباالحسن! فکر نکن دشمن تو در میان این جمعیّت همین یک آدمی بود که آمد جلو اعتراض کرد، فراوان هستند در میان جمعیت کسانی که به تو ایمان نمی‌آورند و دشمن تو هستند، جرأت نمی‌کنند بیایند جلو.

چه‌جوری اوج تزکیه، حقیقت تزکیه رخ می‌دهد؟ آن‌وقتی که ایمان به پیامبر که آوردی، ایمان به اولیائش هم بیاورید. تو را به‌خدا اگر خدا اشاره کرد، کم نگذارید. مسئلۀ ولایت فقیه، ایمان آوردن به حقیقت ولایت فقیه. حضرت امام فرمود: ولایت فقیه یک مسئلۀ احکام نیست، بالاتر از این حرف‌هاست. حضرت امام ولایت فقیه را یک مسئلۀ اعتقادی می‌دانستند، حضرت امام بروید کلماتش را دربارۀ ولایت فقیه بخوانید، ولایت فقیه را با ایمان آدم‌ها گره زدند.

الان بعضی از جوان‌ها در جریان ازدواج می‌آیند می‌گویند که خب این آدم خوبی است ولی ولایت فقیه را قبول ندارد، من چیکار کنم؟ من می‌گویم: من نمی‌دانم، ببین اگر اشتباهی قبول ندارد، خب حالی کنید قبول داشته باشد، اگر نه اشتباهش هم برطرف می‌کنی باز هم قبول ندارد، دیگر جای تأمّل است.

قرار ما برای ظهور حضرت، این خطّ و این نشان. کسانی که خیلی مؤمن هستند و ولایت فقیه را قبول ندارند، آقا بیاید جزء مخالفان حضرت قرار خواهند گرفت. کسانی که به دستور حضرت از مؤمنین، از شیعیان گردن زده خواهند شد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۱ ، ۰۶:۳۷
محمد رئوفی

امیرالمومنین می‌فرماید:


شما به عمل به آنچه که می‌دانید محتاج‌تر هستید،


تا به دانستن آنچه که نمی‌دانید.


خیلی معانی دارد. این یعنی یکی از معانی‌اش این است که: بابا یک مقدار علم کار آدم را می‌سازد. اگر تو هی می‌خواهی یک علم اضافه کنی، یعنی یک نفس چموشی داری، که هی قانع نمی‌شود، می‌گوید ببین یک استدلال دیگر بیاور شاید راضی شدم. بعد دوباره دو روز راضی می‌شود، دوباره می‌گوید نفس چموش. می‌گوید ببین ! یک استدلال دیگر، یک آگاهی دیگر بده. ببین! تو حالِت خوب نیست! هی علم اضافه می‌کنی که چی؟ گر در خانه کس است چند حرف بس است؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۱ ، ۰۶:۲۰
محمد رئوفی

امام علی )ع(:


نَفَسهای آدمی گامهای او به سوی مرگ است.

(میزان الحکمه ص 50)

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۱ ، ۲۱:۳۳
محمد رئوفی

چرا امیرالمؤمنین اینقدر گریه‌اش می‌آمد درِ خانۀ خدا و ما گریۀمان نمی‌آید ما که گناه بیشتر هم کردیم؟ برای اینکه امیرالمؤمنین فقط اتّکائش به خدا بود، امّا ما البته هزار ماشاءالله هم بچّه‌های خوبی هستیم هم زیاد اهل جنایت و اینها نیستیم، قتل انجام دادیم؟ که ندادیم، سرقت کردیم؟ که نکردیم، چیکار کردیم آخر؟ ما الان دو قورت و نیم‌مان هم باقی است، امّا خداوند متعال...، من یکی از عجائب عالم را به شما عرض بکنم، یک‌بار اهل‌‌بیت ما را تحویل بگیرند دیگر کلاه‌مان را انداختیم آسمان، کسی را ممکن است آدم دیگر حساب نکنیم و البته خودمان را خیلی آدم حساب بکنیم. خداوند متعال علی‌بن ابیطالب را در خانۀ کعبه به دنیا آورده. علی جانم! تو کسی هستی که توی خانۀ کعبه به دنیا آمدی دیگر، پیامبر اکرم می‌فرماید علی جانم! تو وصیّ و جانشین من هستی، فاطمۀ زهرا فدایی علی‌بن ابیطالب است، فاطمۀ زهرا صدّیقۀ کبراست، فاطمۀ زهرا عصمت کبرای حقّ است. آن‌وقت پیامبر اکرم به تنها کسی که می‌فرماید فدایت بشوم به علی‌بن ابیطالب است، می‌فرماید فدای تو بشوم! پیغمبر از روی هوای نفس حرف نمی‌زند طبق آیۀ قرآن، «ما ینطق عن الهوی».

آن‌وقت علی‌بن ابیطالب غرور می‌گیردش؟ تا صدا می‌زند علی جانم! در یک ماه رمضانی تو کشته می‌شوی، بلافاصله گفت یارسول‌الله! آن موقع من دین دارم؟ علی! کجا هستی تو؟ قسیم الجنة و النّار هستی، چی داری می‌پرسی؟ آن‌موقع من دین دارم؟ چقدر معصوم هستی تو، یک ذرّه خودت را تحویل بگیر. حالا پیغمبر می‌فرماید علی جانم! بله، بله، معلوم است که تو آن‌موقع شهید می‌شوی، امیرمؤمنان هستی. آن‌وقت تا ضربت ابن ملجم معلون به فرق امیرالمؤمنین اصابت می‌کند تازه می‌فرماید «فزت و رب الکعبه» الان خیالم راحت شد سرِ نماز از دنیا رفتم دیندار از دنیا رفتم سعادتمند شدم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۱ ، ۱۹:۲۳
محمد رئوفی

دفاع جانانۀ علی(ع) از حرمت رسول‌الله(ص) در برخورد با یک اعرابی

·     در مورد رعایت حرمت رسول‌الله(ص) توسط علی(ع) روایات زیادی داریم به عنوان مثال امام صادق(ع) می‌فرمایند: «یک اعرابى نزد پیغمبر(ص) آمد و مدعى شد که هفتاد درهم بهاى ناقه از او طلبکار است پیغمبر به او فرمود آن را از من دریافت نکردى، گفت نه! فرمود من آن را به تو پرداخته‌ام. اعرابى گفت راضیم که مردى میان من و تو قضاوت کند پیغمبر برخاست با او نزد یکى از مردان‏ قریش به محاکمه رفتند آن مرد باعرابى گفت چه ادعائى به رسول خدا(ص) دارى؟ گفت هفتاد درهم بهاى یک ناقه که باو فروختم، به پیغمبر گفت یا رسول اللَّه چه می‌گوئى؟ فرمود باو پرداخته‏ ام. آن مرد قریشى گفت یا رسول اللَّه شما به طلب او اقرار کردید باید یا دو گواه بیاورید که باو پرداختید و یا هفتاد درهم را باو بپردازید. پیغمبر خشمناک برخاست و رداء خود را می‌کشید و فرمود بخدا من نزد کسى روم که بحکم خداى تعالى میان ما حکم کند با او نزد امیر المؤمنین على بن ابى طالب(ع) به محاکمه آمد. على(ع) باعرابى گفت چه ادعائى به رسول خدا (ص) دارى؟ گفت هفتاد درهم بهاى ناقه‏اى که باو فروختم گفت یا رسول اللَّه چه می‌فرمائى؟ فرمود باو پرداختم گفت اى اعرابى رسول خدا (ص) فرماید من به تو پرداخته‌ام آیا راست می‌گوید؟ گفت نه به من نپرداخته! امیرالمؤمنین شمشیر کشید و گردن آن اعرابى را زد و در بیان علت قبل او به رسول خدا (ص) عرضه داشت یا رسول اللَّه براى آنکه تو را تکذیب کرد هر که تو را تکذیب کند خونش حلال است و قتلش واجب است؛ ... )قَالَ یَا أَعْرَابِیُّ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) یَقُولُ قَدْ أَوْفَیْتُکَ فَهَلْ صَدَقَ فَقَالَ لَا مَا أَوْفَانِی فَأَخْرَجَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(ع) سَیْفَهُ مِنْ غِمْدِهِ وَ ضَرَبَ عُنُقَ الْأَعْرَابِیِّ؛ أمالی الصدوق ؛ ص102)

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۲۳
محمد رئوفی

امام صادق (ع) : نصارای نجران به همراه رئیس ونایب و .........  نزد پیامبر خدا صلی الله علیه وآله آمدند وعرض کردند: ما را به چه دعوت می کنى؟ فرمود: به این که شهادت دهید خدایی جز اللّه نیست ومن فرستاده خدایم وعیسی بنده ای مخلوق است که می خورد ومی آشامد وصحبت می کند  ....  پیامبر خدا صلی الله علیه وآله فرمود: پس با من مباهله کنید. اگر من راستگو باشم لعن ونفرین ، شما را می گیرد واگر دروغگو باشم لعن ونفرین ، مرا می گیرد. گفتند: منصفانه است.  آن گاه وعده مباهله گذاشتند.

وقتی به خانه های خود برگشتند بزرگانشان گفتند:  اگر با قوم خود به مباهله آمد با او مباهله می کنیم ؛ زیرا در این صورت او پیامبر نیست اما اگر فقط با خانواده اش برای مباهله آمد با او مباهله نمی کنیم؛ چون اگر خانواده اش را به خطر انداخت حتما راست می گوید.

صبح که شد نزد پیامبر خدا آمدند، دیدند آن حضرت ، امیرالمؤمنین وفاطمه وحسن و حسین(ع) را همراه خود آورده است . آنان متوجّه شدند وبه رسول خدا گفتند: با تو توافق می کنیم، ما را از مباهله معاف بدار. پس، رسول خدا بر گرفتن جزیه از آن ها مصالحه کرد وآنان پراکنده شدند ورفتند   (میزان الحکمه 2 صفحه 77.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۱ ، ۱۸:۰۷
محمد رئوفی

امام علی (ع) در سفارش به فرزندش حسن (ع) فرمود : دلت را با موعظه ، زنده بدار .........  واخبار گذشتگان را بر آن عرضه کن وبه آنچه بر سرِ پیشینیان تو آمده است ، اندرزش ده! در سرزمین ها وآثار بر جای مانده از آنان بِگرد وبنگر که چه کردند واز چه جدا شدند وبه کجا منتقل شدند ودر چه سرایی فرود آمدند . خواهی دید که از دوستان [خود] ، جدا شده اند ودر سرای غربت ، فرود آمده اند وگویا تو نیز به زودی ، چونان یکی از آنان خواهی شد . پس جایگاه [ ابدی ]خویش را آباد کن وآخرتت را به دنیایت مفروش ......... 

فرزندم! من اگر چه به اندازه عمرِ [ مجموعِ ]پیشینیان ، عمر نکرده ام ، اما در کردارهای آنان نگریسته ام ، ودر اخبار وسرگذشتشان اندیشیده ام ، ودر آثارشان سیر کرده ام تا آن جا که چونان یکی از آنان شده ام وبلکه با مطالعه تاریخ آنان ، گویا پا به پای اوّلین تا آخرین آنها عمر کرده ام . پس حوادث زلال را از تیره ، وسود آنها را از زیانشان بازشناختم . پس ، از هر چیزی ، ناب آن را برایت برگزیدم وزیبایش را برایت جستم ، ونا شناخته هایش را از تو دور ساختم ، وچونان پدری مهربان ، به کار تو همّت گماشتم وعزم تربیت تو کردم؛ زیرا که تو در آغاز زندگی قرار داری وتازه به روزگارْ روی آورده ای واز نیّتی پاک واندرونی بی پیرایه ، برخورداری .(میزان الحکمه 1) صفحه131
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۱ ، ۲۲:۵۹
محمد رئوفی

امیرالمؤمنین به والی یمن ـ یمن شنیدید معمولاً مردم خوبی بودند و خوب توصیف شدند ـ نامه نوشتند: اهالی یمن! مردم با من بیعت کردند، آقای والی یمن! شما هم بیعت از مردم بگیر و شما هم به‌جای خودت ابقاء بشو این پُستت مال خودت، ده نفر از بهترین آدم‌هایت را برای من بفرست.

من خواهش می‌کنم شما وسط این داستان پیدا کنید ماهیّت دین را، دین چیست؟ ما چی را باید بپذیریم؟ من و شما باید چی را بپذیریم که یک‌دفعه‌ای با نماز خواندن و قرآن خواندن هم آدم می‌رود جهنّم؟ پس من چی را این وسط باید بپذیرم؟

آقا! این والی یمن هم سخنرانی کرد، همه را دعوت کرد، همه گریه کردند، از راه دور با امیرالمؤمنین بیعت کردند به واسطۀ این والی یمن، بعد فرمود که امیرالمؤمنین دستور داده ده نفر از بهترین‌ها را بفرستیم، مردم! شما این کار را خودتان بروید انجام بدهید.

مردم رفتند صد نفر را انتخاب کردند ، این صد نفر آمدند هفتاد نفر را انتخاب کردند، یکی از بهترین شیوه‌های انتخابات، این هفتاد نفر سی نفر را انتخاب کردند، این سی نفر نشستند شُور کردند ده نفر را انتخاب کردند، این ده نفر رفتند پیش امیرالمؤمنین، این ده نفر آنجا نشستند انتخاب کردند یک نفر را انتخاب کردند، ایشان بلند شد جلوی امیرالمؤمنین شروع کرد عرض ارادت کردن، اینقدر حرف‌های خوشگل و قشنگی زد عمیق، شاعرانه، قوی.

آقا امیرالمؤمنین توجّهی بهشان فرمودند، فرمودند که اسمت چیست جوان؟ گفت من مرادی هستم، فرمود اِبنُ مَن؟ پسر کی هستی؟ گفت من ابن ملجم مرادی هستم. امیرالمؤمنین دست روی دست خودش زد فرمود تو ابن ملجم مرادی هستی؟ گفت آقا! بله مگر چیست؟ چرا ناراحت شدی شما؟ آقا هِی می‌فرمودند «انّالله و انّا الیه راجعون»، گفت آقا! چی شده مگر؟ آقا فرمود واقعاً تو خودت ابن ملجم مرادی هستی؟ گفت آره آقا!

حضرت فرمودند می‌دانی تو آخر سر موجب قتل من خواهی شد قاتل من؟ گفت من؟ حضرت بهشان فرمودند ابن ملجم! تو مجبور نیستی با من بیعت کنی، برو، برو فکرهایت را بکن، گفت آقا! یعنی چی؟ من بیعت نکنم با تو؟ چه حرفی است می‌زنی؟ من در همۀ عالم به شما بیشتر از هر کسی علاقه دارم.

آقایان! یک سؤال می‌کنم شما به من جواب بدهید واقعاً. در طول تاریخ بشریّت چندتا مثل علی‌بن ابیطالب داریم؟ یک‌دانه است علی‌بن ابیطالب، قبول دارند آقایان؟! بانوان محترم قبول دارند؟ یک‌دانه است، خدا با قتل علی‌بن ابیطالب چی می‌خواهد به ما بگوید؟ نمی‌خواهد به ما حرفی بزند؟

علی‌بن ابیطالب که زایشگاهش کعبه است، قتلش پیام ندارد برای ما؟ آن‌وقت قتلش باید توسّط کسی باشد که به قول آقای بهجت(رض) یک کسی یک عمر پروانۀ امامش می‌شود آخرش امامش را می‌کُشد، چی می‌خواهد بگوید خدا؟ این خبر ویژه است یا یک خبر فرعی؟ حالا یک حادثۀ جزئی است بنده دارم بَرِش تأکید می‌ورزم یا یک نکتۀ بسیار کلیدی است؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۱ ، ۰۷:۱۱
محمد رئوفی

یک نفر آمد گفت یاعلی‌بن ابیطالب! من تو را دوست دارم امّا کمی دشمنان تو را هم دوست دارم. من کلمات علی‌بن ابیطالب را به این فرد را نخواهم گفت به شما چون آن در یک مجلس خصوصی بود، اینجا در یک مجلس عمومی است و او را در نهایت حماقت و نادانی و نفهمی حضرت توصیف فرمودند و بیماری روحی، با اینکه می‌گفت من تو را خیلی دوست دارم، حضرت نفی نکرد مثل بعضی‌ها که می‌فرمود که تو دروغ می‌گویی من را دوست داری، فرمود من را دوست داری باشد، امّا اینکه به دشمنان ما بغض نداری تو در نهایت بیچارگی هستی.

این بغض را از کجا می‌شود پیدا کرد که دو بال هستند حبّ و بغض؟ این بغض را در مجلس روضه می‌شود پیدا کرد. انسان تا ناله نزند، تا در سوگواری قرار نگیرد آن نفرت لازم از دشمنان اهل‌بیت در دل‌شان نمی‌آید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۰۷
محمد رئوفی