استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

موسسه بیان معنوی

درباره وبلاگ

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا / پروردگارا مرا در هرکار صادقانه واردکن وصادقانه خارج نما وازسوی خود سلطان ویاوری برای ماقرار ده.
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی / پروردگارا سینه ی مرا گشاده دار و کار مرا بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشای تا سخنان مرا بفهمند.
-------------------------------------------
به امیدآنکه مقدمه سازان ظهورحضرتش باشیم
-------------------------------------------
لطفا در معرفی این وبلاگ به دوستان همت کنید.
شهید علمدار :
برای بهترین دوستانتان آرزوی شهادت کنید.
----------------------------------------------
لطفا با وضو معارف اهل بیت را مرور کنید.
-------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۵۹ مطلب با موضوع «حدیث ، حکایت ، داستان، روایت :: امام علی (ع)» ثبت شده است

ولایت طاغوت، طاغوت یعنی چه؟ یعنی آنکه خدا مقرر نکرده است که برقدرت مسلط باشد و به دلیلی بر قدرت مسلط شده است. دیگر دلیلش را کاری نداریم که چیه. همین که خدا تعیین نکرده باشد، می شود طاغوت طبق تعابیر قرآن کریم. کسانی که به سهولت زور و فریب و زر ولایت طاغوت را می پذیرند و در مقابل ولایت طاغوت زبونی از خودشون نشان می دهند، اینها به ولایت اولیاء الله که می رسند جگر پیدا می کنند، جرات پیدا می کنند، جسارت و پررویی پیدا می کنند.

عبدالله بن عمر، آوردندش با علیّ بن ابیطالب بیعت کند. آقا فرمود که مجبورش نکنید. گفتند آقا این هم بیعت نمی‌کند. آقا فرمود خب بیعت نکند، ولش کنید. گفتند بابا بابای ایشان، خلیفة دوم مسلمین، هر کس بیعت نمی‌کرد گردن می‌زد. خب شما هم گردنش را بزن. آقا فرمود ولش کنید، هر کس بیعت نکرد رهایش کنید، ایشان را هم ولش کنید. می‌گفتند عبدالله بن عمر با علی بیعت کن. می‌گفت خب من نرسیدم ایشان خلیفة مسلمین باشد. آقا عبدالله بن عمر! خلیفه مگر چه جوری می‌شود؟ حالا شما که امامت را قبول ندارید، این که همه جمع بشوند، برای پدر شما که همه جمع نشدند، وصیّت ابوبکر بود که پدر شما چی بشود؟ جانشینش بشود، پدر شما هم آمد جانشینش شد. ایشان امیرالمؤمنین که همة مردم رفتند سراغش. خود بابای شما نگذاشت پیغمبر وصیّت بکند. بعد ابوبکر وصیّت کرد. حالا بیا برو بیعت کن. نه من...

همین آقای عبدالله بن عمر، یک روزی حجّاج بن یوسف سقفی آمد مدینه. حجّاج بن یوسف سقفی سفّاکی بود، خونریزی بود، اینقدر، یعنی کسی در صدر اسلام به اندازة این آدم نکشته. گرسنه‌اش بود، اشتها نداشت برای غذا خوردن، میلش نمی‌کشید، می‌گفت یک نفر بیاورید رگ بزنیم، این در خون خودش دست و پا می‌زند، دارد جان می‌دهد، من اشتها بیایم غذا بخورم.

زن و مرد، لخت و عریان، در زندان‌های حجاز و جنوب عراق و بصره و کوفه، دیوار دورشان درست می‌کرد، بعد این‌ها را می‌گذاشت روی دیوار، گل می‌گرفت در دیوار را، می‌گفت ببندید. این‌ها اینقدر آنجا گرسنه می‌ایستادند، نمی‌توانستند بخوابند، نمی‌توانستند بنشینند. زیر آفتاب، تا می‌پوسیدند، بوی گندشان که بلند می‌شد، می‌گفت خاک بریزید روی‌شان. خاک می‌ریختند، دفن‌شان می‌کردند آنجا. این‌ها را در تاریخ نوشته. این خوشش می‌آید با شکنجه آدم بکشد.

اینقدر در کوفه آدم کشت، اینقدر کشت، همان‌ها که تنبلی می‌کردند نمی‌رفتند جنگ. اینقدر این‌ها را کشت! در بصره همان‌هایی که آمدند به جنگ امیرالمؤمنین، اینقدر آن‌ها را کشت! می‌گویند در هر شهری می‌رفت، مدینه، بصره، کوفه، تاریخ نوشته، در کوچه‌ها به جای آب، وسط کوچه خون جاری بود، تا وقتی که حجّاج بود، عادی بود. جوی خون راه می‌انداخت.

آنوقت حجّاج بن یوسف سقفی آمده مدینه، بعد از بصره، همه حساب کار خودشان را کردند، نصف شب رسیده، همان موقع در زدند. آقا کیست؟ کیست دارالاماره را دارد در می‌زند؟ آقا یکی از پیرمردهای بزرگ قوم است. کی است؟ بیاوریدش ببینم. عبدالله بن عمر است. چی کار دارد نصف شبی؟ می‌خواهد با شما بیعت کند. بگویید وقت نداریم، فردا بیاید بیعت کند، چه خبر است نصف شبی؟ خسته هستیم! نه می‌گوید من نمی‌روم، باید امشب با، بگو بیاید ببینم چِشه، چه مرگش است.

چِتِه؟ بگو ببینم! گفت می‌خواهم با تو بیعت کنم. گفت حالا چرا نصف شبی؟ گفت پیامبر فرموده است کسی امامی را با او بیعت نکرده باشد بمیرد، ماتَ مَیْتَةً جاهِلیَّه! گفت حالا من که امام نیستم، من نمایندة امیرالمؤمنین یزید هستم، نماینده‌اش هستم. گفت باشد، نماینده‌اش هم مثل خودش، من باید بیعت کنم با تو. گفت حالا خسته هستم بگذار فردا صبح. گفت من اگر امشب مرگم برسد چه بکنم؟ نامرد، پنج سال با امیرالمؤمنین بیعت نکردی، حالا، آن هم یک پیرمردی بود، مثلاً جزو صحابه به حساب می‌آمد، یا فوقش تابعین.

می‌گوید حجّاج پایش را دراز کرد، گفت من الان حال ندارم دستم را دراز کنم، پایم را دراز کنم با پایم بیعت می‌کنی؟ گفت با پایت بیعت می‌کنم. خم شد پای حجّاج بن یوسف سقفی را می‌گرفت بیعت می‌کرد. کسی با دست علی بیعت نکند با پای حجّاج بن یوسف سقفی بیعت می‌کند. داشته باش!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۱ ، ۱۸:۱۳
محمد رئوفی

امام علی (ع) :


به گوینده سخن نگاه نکن ، بلکه ببین چه می‌گوید.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۱ ، ۱۸:۵۴
محمد رئوفی

پیامبر گرامی اسلام نشسته بودند فرمودند: الان یک عدّه از خوب‌ها می‌خواهند بیایند، یک عدّه از مؤمنین ناز، یک عدّه که خیلی تعریفش را می‌کردند، مردم همه به درِ مسجد نگاه کردند، که خدایا کی می‌خواهد بیاید؟ دیدند چند نفر از اهل یمن آمدند. سه نفر بزرگشان آمدند پیش پیامبر اکرم. سلام و احوال‌پرسی و عرض ارادت و نماز شروع نشده هنوز. آقا یارسول‌الله! ما یک سؤال داریم، از یمن آمدیم این سؤال را بکنیم. بفرمایید! گفتند آقا یارسول‌الله! نعوذبالله زبانمان لال، خاک بر زبان ما، شما از دنیا بروید بعد از شما کی وصیّ شماست؟ ما بدانیم راهمان دور است. آقا فرمود وصیّ من کسی است که تقسیم کنندۀ بهشت و جهنّم است. گفتند خب آقا کیست؟ فرمود کسی است که یک ضربت او بهتر از عبادت صد...، گفتند خب آقا کیست؟ فرمود کسی است که...، آقا هِی ویژگی‌های امیرالمؤمنین را گفتند، اسم را نیاوردند.

اینها می‌گفتند آقا! خب کیست؟ خب درست، این کیست؟ ما چه‌جوری بفهمیم؟ آقا فرمود وصیّ من الان در صف نشسته. بلند شوید بروید جلوی این کسانی که در صف نشستند عبور کنید، ببینید جلوی کی می‌رسید دلتان می‌لرزد. او وصیّ من است. گفتند آخر آقا نش...، فرمود همین که گفتم. بلند شدند، از سر صف شروع کردند یکی یکی، جلوی این ایستادند، دل تکان نخورد. جلوی او ایستادند، تکان نخورد. جلوی آن ایستادند...، رسیدند جلوی امیرالمؤمنین، دلشان یک لرزشی افتاد.

به هم یک نگاهی کردند، آره، تأیید کردند. گفتند حالا اعتنا نکنیم برویم، شاید این نباشد، آمدند بروند، دیدند زانوها نمی‌کشد. دل کشیده. گریه‌شان گرفت. گفتند آقا ببخشید اسم شما چیست؟ گفت من علی‌بن‌ابیطالب هستم. برگشتند پیش پیغمبر، یارسول‌الله! وصیّ تو علی‌بن‌ابیطالب است؟ فرمود بله. چی شد؟ گفتند آقا یارسول‌الله! فقط بهت بگوییم وقتی جلوی این جوان رسیدیم، احساس کردیم پدرمان است. عزیز دلمان است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۱ ، ۰۰:۱۱
محمد رئوفی

بعضی‌ها با «روش نامشروع» به دنبال کسب اعتبار هستند/ خدا لعنت کند اعتباری را که از میانۀ حق و باطل گرفتن، به دست آید.

حُبّ جاه و اعتبار آب می‌دهد به بذر نفاق. این حُب جاه نیّت نامشروع برای به دست آوردن اعتبار است، این یک مقدمه. جزو دوم مقدمه را هم عرض بکنم. بعضی‌ها از «راه نامشروع» می‌روند دنبال اعتبار می‌گردند، نه «نیّت نامشروع». عملشان هم نامشروع است. چگونه است؟ خیلی کوتاه و سریع بخواهم عرض کنم، با بصیرتی که در بین جوان‌ها و جامعه هست، یک کُد بدهیم بس است.

برای اینکه آدم از راه نامشروع مال به دست نیاورد باید چه کار کند؟ باید معامله صحیح انجام بدهد دیگر. از راه نامشروع آبرو به دست آوردن یعنی چه؟ بسیاری از مواقع میانه‌گیری بین حق و باطل به آدم اعتبار می‌دهد، ای خدا لعنت کند اعتباری را که آدم به واسطۀ میانۀ حق و باطل گرفتن در جامعه پیدا کند.

یک وقت دو تا مؤمن با هم اختلاف دارند میانه‌شان را بگیری اشکالی ندارد، یک وقت یک خانواده‌ای یک زن و شوهری با هم دعوا کردند میانه‌شان را بگیری اشکال ندارد، یک وقت دو تا از بچه‌هایت هستند میانه‌شان را بگیری اشکالی ندارد، اما یک وقت علی‌ابن‌ابی‌طالب و معاویه است، آنجا ابوموسی اشعری با «نه معاویه -نه علی» گفتن اعتبار کسب کرد. اعتبار نداشت اما اعتبار به دست آورد.

ابوموسی اشعری، با میانۀ علی و معاویه را گرفتن، اعتبار کسب کرد و با اصرار مردم حکم شد /می‌گفتند: ابوموسی اشعری آدم متعادل و عاقلی است

مردم از جنگ خسته شدند، خواستند نماینده برای مذاکره تحمیلی معرفی کنند، ابوموسی اشعری را تحمیل کردند به امیرالمؤمنین(ع)، این ابوموسی اشعری از کجا اعتبار پیدا کرد؟ از اینجا که گفتند: «آخه می‌دانی ابوموسی اشعری آدم متعادلی است.» نفرین همه ملائکه خدا بر کسی که تعادل را در میانه حق و باطل گرفتن ترجمه می‌کند، این هم خودش یک اعتباری دارد. شما یک جایی حقی مظلوم واقع شد زیاد خودت را نکش برای حق، ببین چه اعتباری پیدا می‌کنی. می‌گویند طرف عاقل است محتاط است، معتدل است.

به این شیوه اعتبار کسب کردن، اعتبار کسب کردن به شیوۀ نامشروع است که باید مواظب باشیم هیچ وقت دنبال اعتبارهایی از این دست نباشیم. در زندگی فردی و اجتماعی مثال زیاد می‌شود زد. بگذارید مقدمه بحثم تمام بشود بعد خدمت شما نمونه‌هایی را عرض خواهم کرد.

عزیز شدن پیش کافرین، در نظر افراد منافق خیلی شیرین است

ولی رفقا دقت کنید ماها ممکن است هر کدام‌مان در زندگی‌هایمان با این مسائل مواجه شویم. شما شاید صفای باطن دارید نمی‌توانید مزّۀ عزیز شدن پیش کافرها را درک کنید. برای منافق‌ها این مزّه شیرین‌تر از مزّۀ عزیز شدن پیش مؤمنان است. نمی‌دانید چه خوراکی است؟ می‌کُشد، کور می‌کند بعضی‌ها را، مست می‌کند، جزو مسکرات باید حرام اعلام بشود. الحمدلله شماها درک نمی‌کنید.

آن اسیر نوجوانی که آمده بود ـ حالا قدیمی‌ها یادشان است ـ پایش هم قطع بود، آن خبرنگار خارجی آمد باهاش مصاحبه کند، در اوج اسارت برگشت گفت: «من مصاحبه نمی‌کنم، یک چادر سرت کن! یک چیزی روی سرت بیانداز!» مجبور شد رفت یک چیزی سرش انداخت. بابا این بچه اگر یک ذرّه دوست داشت پیش این عملۀ کفار این‌جوری رفتار نمی‌کرد، مثلاً می‌گفت: بگذار به یک بهانه‌ای جذبش کنم. اینقدر محکم نمی‌ایستاد. این نمونه‌ای از اسرای ماست.

داستان نیش عقرب و کسی که فقط به خاطر رودربایستی و آبروداری، از سلمان دفاع نکرد

می‌خواهید یک داستان برایتان بگویم؟ دو نفر را آوردند پیش امیرالمؤمنین علی(ع) یکیشون را مار نیش زده بود یکیشون را عقرب. از درد به خودشان می‌پیچیدند. در مستدرک الوسائل نقل شده این داستان، چون هر جا نقل می‌کنیم دوستان می‌گویند آقا این آدرسش کجاست. حضرت برای هر دو تا توضیحاتی دادند من در مورد آن کسی که عقرب زده بود داستانش را عرض کنم.

آقا فرمودند که نمی‌میرند اینها، درد می‌کشند اما نه مرگشان فرا رسیده نه از درد نجات پیدا می‌کنند. بروید چند وقت دیگر درست می‌شوند، بعد از دو ماه که اینها در شدّت بیماری به خودشان می‌پیچیدند، آوردنشان پیش حضرت، حضرت به آن کسی که عقرب زده بودش فرمود: می‌دانی حکمتش چی بوده این عقرب تو را زده؟ گفت: آقا نمی‌دانم ولی دارم بیچاره می‌شوم. مردم می‌گفتند دیگر اینها می‌میرند آقا می‌فرمود نمی‌میرند و نمردند ولی درد سختی کشیدند دو ماه.

حضرت فرمودند که یادت هست در یک جلسه‌ای «تَذْکُرُ یَوْمَ‏ غَمَزَ عَلَى‏ سَلْمَانَ‏ الْفَارِسِیِ‏ فُلَانٌ» یادت هست فلانی یک تیکه‌ای به سلمان فارسی انداخت «وَ طَعَنَ عَلَیْهِ لِمُوَالاتِهِ لَنَا» به خاطر اینکه سلمان دوست ماست یک طعنه‌ای زد، یک تیکه‌ای بهش انداخت. تو رد نکردی، حرفی نزدی، دفاع نکردی از سلمان. حالا توضیح امیرالمؤمنین را بشنوید دوستانِ من:

«فَلَمْ یَمْنَعْکَ مِنَ الرَّدِّ وَ الِاسْتِخْفَافِ بِهِ خَوْفٌ عَلَى نَفْسِکَ وَ لَا عَلَى أَهْلِکَ وَ لَا عَلَى وُلْدِکَ وَ مَالِکَ» اگر حرفی می‌زدی و از سلمان دفاع می‌کردی، نه مالت ضرر می‌خورد نه جانت ضرر می‌خورد نه بچه‌هایت را می‌کُشتند، هیچیت نمی‌شد، «أَکْثَرَ مِنْ أَنَّکَ اسْتَحْیَیْتَهُ فَلِذَلِکَ أَصَابَک‏» (مستدرک الوسائل/ج12/ص336) فقط رودربایستی کردی، گفتی حالا ضایع است یک چیزی بگوییم، رفیق‌مان است، میانه‌مان به هم می‌ریزد.

سلمانِ من را، دوستِ من را در جلسه‌ای که تو نشستی تیکه بهش انداختند، لال شدی نگاه کردی؟ خدا مأمور کرد این عقرب تو را بگزد. دو ماه از درد به خودت بپیچی تا مرتبه دیگر اگر کسی به دوستان و اولیای ما حرف بی‌خودی زد، جلویش بایستی. خواستی آبروی خودت را پیش رفیقت حفظ بکنی، آبروی سلمان را حفظ نکردی. آنهم در یک جلسه دو نفره!

نشستی در تاکسی یکی تیکه‌ای می‌اندازد می‌بیند گوشه خیابان این‌جوری یک دفعه‌ای حرف نامربوط می‌زند، چرا جوابش را نمی‌دهید؟ فقط می‌توانی به من بگویی: آقا در شهر تهران حالا عقرب کجا پیدا می‌شود؟ بنده هم عرض می‌کنم: اگر پیدا نشد، جمع می‌شود اینها در خاک قبر، ان‌شاءالله به سلامتی عقرب درمانی ... ؛ بالاخره دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد.

خدایا! نیش عقرب‌هایی که در اثر سکوت ما، در اثر حُبّ جاه ما، در اثر دفاع نکردن ما از ولیّ خودت برای ما واجب شده، بر ما ببخش، آن نیش عقرب‌ها را به ما نزن! ان شاءالله که شما هیچ وقت ساکت نبودی. مگر کسی جرأت می‌کند پیش تو به ولیّ خدا بی‌احترامی کند؟ بگذار در فامیل همه بشناسندت. نه اینکه بد برخورد کنی و جسارت کنی، نه با منطق می‌ایستی آبروی سخن غلط را می‌بری. می‌گویی: چرا حرف ظالمانه می‌زنی؟ حالا طرف بهت بگوید: ما که کسی نیستیم، اینجا بگذار گفتگویمان را بکنیم. بگو: کسی نیست یعنی چه؟ کسی هست، حرف بی‌ربط زدید.

قربانی کردن آبرو در راه خدا، در زندگی فردی یکی از تکلیف‌هایی است که بدنۀ جامعه را شبیه قله‌های نوری می‌کند که کوهستانی از آن مؤمنین «کالجبل الراسخ» تحویل آقا امام زمان(ع) می‌دهد. و آنوقت حضرت تشریف‌فرما می‌شوند. چرا نیایند؟ دیگر من اگر بخواهم از داستان‌های اولیای خدا بگویم باید همین‌جوری در این زمینه زیاد بحث بکنیم.

در خصوص همین «چرا نیایند؟» حضرت آیت‌الله العظمی بهجت رضوان خدا بر او باد مگر نمی‌فرمودند: اگر چند هزار نفر ما آدم حسابی بشویم چرا حضرت نیاید؟» خب شاخصه‌های آدم حسابی چیست؟ همین‌هاست.

حضرت امام رضوان‌الله تعالی‌علیه آن وقت‌هایی که اطلاعیه می‌نوشتند، از همان اوائل انقلاب خیلی زیاد شده بود اطلاعیه‌هایشان، دیگر شده بودند یک رجل سیاسی، یک روحانی فاضلی از تهران به ایشان نامه نوشت که «آقا شما مرجع هستید. آخه مرجع اینقدر دیگر قاطی نمی‌شود با مسائل سیاسی، شما هر روز دارید اطلاعیه می‌دهید و بیانیه می‌دهید و اینها.» امام فرمودند: من کسی نیستم که دنبال اعتبار مرجعیت و این حرف‌ها باشم، بعد از آن وظائفم صرف نظر بکنم.(درس‌هایی از امام- شجاعت و پایداری، ص23) بعضی از رفقا رسماً، از سر دلسوزی به بندۀ طلبه‌ای که اصلاً هیچ‌جا حساب نمی‌شوم می‌گویند: «اصلاً اینقدر سیاسی نباش، خوب نیست برای اعتبارت» من اصلاً نمی‌دانم این اعتبار چی هست؟ آن وقت امام به آن عظمت این حرف‌ها را گوش بدهد؟!

علی(ع) بیشترین آبرو را در راه خدا خرج کرد

چه کسی بیشترین خرج اعتبار و آبرو را در راه خدا داشت در تاریخ اسلام؟ امیرالمؤمنین(ع)، یعسوب الدّین، حیدر کرار، علی‌ابن‌ابی‌طالب که آنچنان پای رکاب پیامبر اکرم(ص) فداکاری کرد، یک ذرّه به فکر اعتبار خودش بین مردم و یک ذرّه به فکر اعتبار خودش بعد از رسول خدا(ص) نبود. و شاید این برجسته‌ترین صفت امیرالمؤمنین علی(ع) باشد، این صفت شاید حتی از برخی صفات مشهور علی‌ابن‌ابی‌طالب مثل عدالت برتر باشد. نه اینکه عدالت ارزش ندارد، ارزش دارد ارزش بالا هم دارد ولی خیلی‌ها هستند عدالت را محدود به اعتبار می‌کنند.

علی‌ابن‌ابی‌طالب(ع) محدود به اعتبار نبود، یا علی شما یک جوری داری حرف پیغمبر را می‌گویی چشم، مردم عصبانی می‌شوند. یک جوری می‌گویی «یا رسول‌الله چشم»،... خب مردم‌داری هم بکن آخر. یک کمی هم هوای مردم را داشته باش! این مردم بعد از پیغمبر با تو چه خواهند کرد؟ اینها روضه‌های ماست ها. آن وقت آن جوانِ من می‌آید به من می‌گوید که آخه در مدینه هیچ کس نبود بیاید از علی دفاع بکند؟! اصلاً انگار... لااله‌الاالله... یا علی تو بعد از پیغمبر نمی‌خواهی زندگی کنی؟ کار را داری به کجا می‌رسانی؟ 


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۱ ، ۱۴:۴۲
محمد رئوفی

رسول خدا در جریان هجرت فرمود: علی جان بعد من خانواده‌ام را به تو می‌سپارم، خانواده و اهلبیت من را بیاور مدینه، علی (ع) آمد در خانه فاطمه(س)، محملی را آماده کرد، خانم یا بنت رسول الله محیا بشوید شما امانت هستید باید برسانمتان به رسول خدا، لابد خودشان مؤدب کنار رفتند، خانم سوار محمل نشستند. همچین که این غافله کوچک حرکت کرد، علی بر مرکبی جلوی فاطمه در حرکت بود، فاطمه بر ناقه‌ای سوار بود، در حجاب و محملی نشسته بود، از مکه خارج شدند، دشمنان فهمیدند، گفتند ما که دستمان به رسول خدا نرسید می‌رویم دخترش را اسیر می‌کنیم، تا دستمان به رسول خدا برسد، هنوز ناز شصت علی را نچشیده بودند، یورش آوردند گروهی، علی شمشیر از نیام کشید با سرعت برق آسا دشمن را تار و مار کرد، نگذاشت به ناقه فاطمه، محمل فاطمه تکانی بخورد.

آمد جلوی ناقه فاطمه، آرام صدا زد، خانم شما که نترسیدید، خانم برگشت فرمود: یا علی کسی که تو را داشته باشد ترس ندارد، می‌گویند دیگر علی سوار مرکب نشد، تا مدینه عنان ناقه فاطمه را گرفت با پای پیاده بسوی رسول خدا حرکت کرد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۱ ، ۱۰:۳۴
محمد رئوفی

کسی به نام حارث بن نعمان وقتی اعلام شد از طرف خداوند متعال ولایت علی بن ابیطالب علیه‌السلام اعلام بشود بر مردم، آمد گفت که اگر واقعاً امر خداست که علی امیر ما مؤمنان است یا رسول‌الله! شما بگویید که خدا همین الان یک بلایی از آسمان بفرستد من را نابود بکند و اتفاقاً همۀ مورخین هم می‌گویند صاعقه‌ای سنگی چیزی از آسمان آمد و درجا آن فرد را نابود کرد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۳۴
محمد رئوفی

یک مسلمان می‌خواهم در مدینه به شما معرفی بکنم یک یهودی بود مسلمان شد. با چه مسلمان شد؟ با کتاب؟ نه! با شمع وجود علی بن ابیطالب. می‌دانی چه موقع؟ وقتی دید طناب به گردن علی بستند در کوچۀ بنی‌هاشم دارند می‌کِشند یک نگاه کرد گفت «أشهد أن لا اله الا الله» مسلمان شد. گفتند چه شد؟ تو زمان پیغمبر مسلمان نشدی!

گفت من این علی را می‌شناسم و بازوی حیدری‌اش را! من می‌شناسم علی را! من تا حالا فکر می‌کردم حرفهای اینها دروغ است اما من علی را دیدم بازوی خیبرشکنش را دیدم! این علی وقتی این‌جوری دارد صبر می‌کند ، حتماً یک خدایی هست.

عمل مخلصانه چه موقع نورش عالم را می‌گیرد؟ وقتی این‌چنین در بحران و درد خودش را نشان بدهد والا مخلصان عالم که دوست ندارند لو بروند که! به این دلیل است این شمع با آن درد هماهنگ و همراه است. عمل مخلصانه.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۱ ، ۱۰:۴۲
محمد رئوفی

آقای حبیب‌بن منتجب والی شهر یمن بود، وقتی امیرالمؤمنین به خلافت رسید بعد امیرالمؤمنین به او نامه‌ای نوشت فرمود تو آدم خوبی هستی حبیب، تو برای من هم استاندار آن شهر بمان من هم تو را ابقا می‌کنم. بعد فرمود که از مردم بیعت بگیر برای من، از مردم که بیعت گرفتی ده نفر را برای من بفرست بگذارید من ویژگی‌های آن ده نفر را برایتان بگویم.

می‌فرماید که «وأنفذ اِلَیَ منهم عشرة» ده نفر از اینها را بفرست،  آدم‌های صاحب نظر، عاقل، مطمئن، شجاع، خیلی خوب بفرست ده نفر برای من ببینم.

آقای ابن منتجب بعد از اینکه نامه را برای مردم خواند، گریه کردند مردم بیعت کردند با حضرت فرمود حالا ده نفر آدمِ این‌جوری ازتون می‌خواهم، مردم رفتند صد نفر انتخاب کردند از صد نفر هفتاد نفر، از هفتاد نفر سی نفر، از سی نفر ده نفر که دیگر حسابی بررسی کرده باشند، این ده نفر را فرستادند خدمت حضرت.

وقتی که آمدند پیش امیرالمؤمنین علی‌‌علیه‌السلام شروع کردند به سخنرانی کردن، یک کسی از بین اینها بلند شد آمد جلو کلماتی را به امیرالمؤمنین گفت می‌خواهم این کلمات را برایتان بخوانم جالب است، «السلام علیک ایها الامام العادل والبدر التمام واللیس الهمام والبطل الزرقام والفارس القمقام و مَن فضله الله علی سائر الانام صلّی الله علیک و علی آلک الکرام و أشهد أنک امیرالمؤمنین صدقاً و حقّاً و أنک وصی رسول الله والخلیفة مِن بعده و وارث علمه لعن الله مَن جهد حقک و مقامک» اینقدر گفت و گفت آقا امیرالمؤمنین ازش خوشش آمد.

فرمود که غلام پسر اسمت چیست؟ گفت من اسمم عبدالرحمن هست، فرمود «وابن مَن» پسر کی هستی؟ گفت پسر ملجم مرادی هستم، آقا فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون، لاحول ولاقوّة الا بالله العلی العظیم» «ویحک أمُرادیٌ أنت؟» تو مرادی هستی؟ گفت آره آقا من مرادی هستم، آقا چرا ناراحت شدی؟

آقا هی می‌فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون» تو مرادی هستی؟ گفت آقا بله من مرادی هستم، گفت آقا مثل اینکه ناراحت شدید از اسمِ من را شنیدید. من مگر چه مرگم هست؟ آقا فرمود که تو می‌دانی قاتل من خواهی شد؟ گفت من؟ یا علی به خدا قسم در این عالم هیچ کسی را من به اندازۀ تو دوست ندارم، من تو را ترجیح می‌دهم به همۀ ذرات عالم، من چه‌جوری قاتل تو بشوم؟

اصرارهای ابن ملجم مرادی را ببینید «ولکنک والله یا امیرالمؤمنین أحبُّ اِلَیَ مِن کُلِ أحدٍ» تو از هر کسی پیش من عزیزتر هستی، آقا می‌فرمود نه، نه آن کسی که به من گفته دروغ نگفته و من هم دروغ نمی‌گویم، تو خونِ سرِ من را بر محاسنم خواهی ریخت و صورتِ من را به خون سرم، ببین به این خون محاسنم را خضاب خواهی کرد، همین تو، «والله یا امیرالمؤمنین انک أحبُّ اِلَیَ مِن کلِ ما طلعت علیه الشمس» آخه من تو را دوست دارم، درد اینجاست امیرالمؤمنین نفرمود دروغ می‌گویی، معلوم می‌شود راست می‌گفته.

گفت آقا من را بکُش! آقا فرمود که خب معلوم است که من این کار را نمی‌کنم، از رفتارهای آقا مالک اشتر و دیگران آمدند گفتند یا علی کدام سگی است که قاتل توست بگو ما بکُشیمش، فرمود کسی که گناه نکرده می‌خواهید بکُشیدش؟ تحلیل آقای بهجت را از داستان ابن ملجم مرادی در یک جمله بهتون بگویم.

ایشان می‌فرماید که یک کسی یک عمری پروانۀ امامش می‌شود آخر سر امامش را می‌کُشد، تعبیر آقای بهجت این است که ابن ملجم مثل پروانه بود برای امیرالمؤمنین، این کدام عیب پنهان است که یک روزی رو می‌آید، این کدام ضعف ایمان است که یک روزی خودش را نشان می‌دهد، این کدام گناه استغفار نشده است که یک روزی پدر صاحب بچه را در می‌آورد، این کدام خوبی غرور یافته است؟

تا الانی که ما داریم با شما صحبت می‌کنیم با همدیگر داریم گفتگو می‌کنیم بنا بود مؤمنان زیاد بشوند، شیعیان زیاد بشوند، عزّت پیدا کنند، خب دیگر بس است، بس است دیگر، دور بعدی شروع شده، یک وقت اضافی دادند در این وقت اضافی امیرالمؤمنین، پیغمبر اکرم، امام صادق، امام باقر همۀ ائمۀ هدی معمولاً فرمودند آن وقت اضافی آخر قبل از ظهور دوران ریزش است، از شیعیان ریخته می‌شوند. دیگر تعجب نکنی ها کسی خوب بود بد شد، تعجب نکنی ها.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۱ ، ۱۸:۰۳
محمد رئوفی

برخورد امیرالمومنین با متخلفین چگونه بوده است؟

ببینید! ما از امیرالمومنین علی (ع) دو صحنه دیدیم. یک ، زیردستش خلاف بیّن کرده اعتراض کرده؛ دو، زیردستش خلاف بیّن داشته اعتراض نکرده، داد مالک اشتر هم درآمده سرِ امیرالمؤمنین. اولاً هردویش ممکن است. این‌جوری نیست که امام معصوم، هر موقع خلافی از زیردستش ببیند، داد بزند. نمونه‌هایش در تاریخ زیاد است.

حتی دو مرتبه‌اش را حداقل من الان یادم هست که مالک اشتر مخالفت کرد با علی‌بن ابیطالب. نمونه‌اش را بگویم. یکی  در خلافی که نمایندۀ امیرالمؤمنین در مذاکرۀ با معاویه انجام داد و فریب معاویه را خورد و مذاکره را طول داد و در شام ماند، نیامد اتمام حجّت کند برگردد و امیرالمؤمنین هم این خلاف او را قبول داشت و مالک اشتر می‌گفت چرا شما عزلش نمی‌کنی؟ اصلاً ولش کن او را؛ اینکه می‌دانی خلاف‌کار است.جلوی امیرالمومنین هم این دعوا را با آن نماینده انجام داد، مالک اشتر هم درست میگفت، او خلاف کار بود، قهر کرد، علی بن ابیطالب را هم کمک نکرد ولی علی بن ابیطالب سکوت کرد. این جوری نبوده، بله بعضی وقتها مصلحت است، خلاف زیردستش هم فریاد نزند. امام در ارتباط با بنی صدر بیّن الغی بود ؛ مصلحت بود سکوت بکند تا مدتی.

این‌جوری نیست که هر موقع زیردستش خلافی بکند حتماً چه اقدامی بکند. یک مورد دیگر هم در رابطه با ابن‌عبّاس بود که امیرالمؤمنین ابن‌عبّاس را نصب کرد و مالک اشتر آمد به نصب امیرالمؤمنین اعتراض کرد؛ به دو دلیل! گفت اولاً فامیل‌تان است، شما فامیل‌تان را گذاشتید، مگر ما قیام کردیم علیه عثمان به دلیل فامیل‌بازی. این حرف را به علی‌بن ابیطالب زد، اشتباه کرد مالک اشتر. اگر معرفت به امامت داشت این کار را نمی‌کرد.

پس چرا امیرالمؤمنین بعد از شهادت مالک اشتر می‌گفت «أینَ مِثلُ مالِک»؟ پس ببین! جواب من این است؛ ببین امیرالمؤمنین چقدر غریب بوده که دنبال مثل مالک اشتر می‌گردد. ما انتظار داریم یاران امام زمان این‌جوری با امام زمان تا نکنند که مالک اشتر با علی‌بن ابیطالب بود. حتی مالک اشتر یک جای دیگر هم صریحاً سخن علی‌بن ابیطالب را رد کرده بود که حالا بگذریم، خیلی هم هزینه داشت برای علی‌بن ابیطالب(ع).

شما محاسبه کنید رحمت و شفقت و مهربانیِ علی‌بن ابیطالب را، که چقدر ائمه سعۀ صدر داشتند. ما بودیم دیگر اصلاً مالک اشتر را جزء حزب‌اللهی‌ها نمی‌دانستیم. ولی ائمۀ هدی هم غریب بودند، هم سعۀ صدر بالا داشتند. البته ما از مالک اشتر حزب‌اللهی‌تر داشتیم، کسانی که واقعاً غوغا بودند، منتها در تاریخ اسم‌شان مطرح نیست یا به دلیل اینکه جنگ‌آور نبودند، چون جنگ‌آورها مثل این اعضای تیم ملی می‌بینید بعضی‌هایشان مؤثرتر هستند ها! ولی آنی که گل می‌زند اسمش همیشه سر زبان‌هاست. خب بگذریم.

حالا الان مقام معظم رهبری یک زیردستش است، خطا می‌کند، این خطاکار دارد خطای خودش را پای کی می‌نویسد؟ رهبری می‌نویسد. آقا چرا اقدام نمی‌کند؟ ممکن است جایی باشد که مصلحت نیست اقدام بکند به دلایلی، ممکن است جایی باشد که مصلحت باشد. اینها دوباره وقتی که مصلحت شد یا مصلحت نشد، ما به زرس قاطع نمی‌توانیم بگوییم آقا اینجا خلاف بیّن کرد، تو باید تحلیل کنی اول؛ که ببینیم این خلاف بیّن است یا مصلحت نبوده!

حدود سی‌تا بدعتی که بعد از پیامبر گرامی اسلام در جامعۀ اسلامی درست کردند وجود داشت که علی‌بن ابیطالب آنها را اصلاح نکرد. چندتا؟ سی‌تا. بعضی‌ها اگر زمان امیرالمؤمنین بودند اصلاً هیچی، یک بیانیه‌هایی علیه امیرالمؤمنین صادر می‌کردند که...؛ شما فکر کردید خیلی‌ها آن زمان به علی‌بن ابیطالب بی‌احترامی می‌کردند روی چه حسابی بود؟ همین کارها را می‌دیدند از امیرالمؤمنین.

می‌گفتند بله البته آدم خوبی که هست، ولی اینهایش را نگاه کن؛ اینا اینا اینا؛ کاسه از آش داغ‌تر می‌شدند. شما فکر می‌کردی امیرالمؤمنین برای چی غریب می‌شد؟ چون نمی‌تواستند تحلیل کنند، احتمال این را نمی‌دادند که امیرالمؤمنین بابا! دارد یک مصلحتی را می‌بیند. آخر دوزار اطمینان کنید. اطمینان نمی‌کردند. لذا امیرالمؤمنین تضعیف می‌شد دیگر.

بعضی‌ها یک دانه نامۀ امیرالمؤمنین به یک دانه استاندار رفته سرِ سفرۀ ثروتمندها را می‌بینند، فکر می‌کنند بیست چهار ساعته امیرالمؤمنین شمشیر دور سرش بوده می‌چرخانده می‌رفته جلو. کی می‌گوید این‌جوری بوده؟ شما کوتاه آمدن‌های امیرالمؤمنین را ببینید که بعد بتوانید تحلیل بکنید، تطبیق بدهید و احتمال این را بدهید که آقا یک ولیّ‌فقیه که زورش کمتر از وصیّ بلافصل پیغمبر است.

بعضی‌ها انتظاراتی از ولیّ‌فقیه دارند که در تاریخ ما این انتظارات را نمی‌توانیم از علی‌بن ابیطالب داشته باشیم، جالب است. بعضی‌ها...؛ می‌گوید چرا اعدامش نمی‌کنی؟ آقا! کی را اعدامش کنی؟ آنی که رفته توی زندان یک کسی را کُشته؛ صبر کن! پیغمبر اکرم، خالدبن ولید را که به مأموریت فرستاده بود حدود پانزده تا یا نمی‌دانم چندتا بی‌گناه را قتل‌عام کرد، درحالی‌که پیغمبر فرموده بود اگر اینها مسلمان بودند جنگ نکنی باهاشون! ایشان نه تنها جنگ کرد، کُشت. آیا اعدام کرد پیغمبر آنها را؟ اعدام نکرد. چرا نکرد؟ خب بروید ببینید. پس احتمال دارد یک مجرم زیردست تو که فرمانده بشود اعدامش نکنی. احتمال دارد. بعضی‌ها اصلاً کاسه از آش داغ‌تر می‌شوند واقعاً، خیلی. اسلام را اگر می‌خواهی، اسلام را باید برویم توی وجود پیغمبر اکرم ببینیم. مثل آن رئیس خوارج که زمان پیغمبر دید پیامبر غنایم دارد تقسیم می‌کند،  گفت چرا نامساوی تقسیم می‌کنی؟ عدالت را رعایت نمی‌کنی.دیگر حالا ایشان شازده شده تشخیص‌دهندۀ عدالت، پیامبر گرامی اسلام نقد باید بشود ! بعد پیامبر گرامی اسلام یک نگاهش کرد، فرمود تو یک روزی با حکم قرآن به جنگ علی‌بن ابیطالب خواهی رفت و شعار «إنِ الحُکم إلّا لله».

و ما باید همۀ این دوران‌ها را پشت سر بگذاریم، مطمئن باشید. تک تک‌مان هم باید آزمایش بشویم. جلوی آزمایش خدا را هم نمی‌شود گرفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۱:۰۶
محمد رئوفی