استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

موسسه بیان معنوی

درباره وبلاگ

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا / پروردگارا مرا در هرکار صادقانه واردکن وصادقانه خارج نما وازسوی خود سلطان ویاوری برای ماقرار ده.
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی / پروردگارا سینه ی مرا گشاده دار و کار مرا بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشای تا سخنان مرا بفهمند.
-------------------------------------------
به امیدآنکه مقدمه سازان ظهورحضرتش باشیم
-------------------------------------------
لطفا در معرفی این وبلاگ به دوستان همت کنید.
شهید علمدار :
برای بهترین دوستانتان آرزوی شهادت کنید.
----------------------------------------------
لطفا با وضو معارف اهل بیت را مرور کنید.
-------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۱۵ ب.ظ

۱

یادداشت 348 : اگر شهید بشوی می‌دانی چه می‌شود؟

پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۱۵ ب.ظ

شما در طول زندگی دنیا به لحاظ کسب مقامات معنوی چقدر دوست داری رشد کنی ؟ اگر شهید بشوی می‌دانی چه می‌شود؟ هر چقدر دوست داشتی رشد کنی یا می‌توانستی رشد کنی یا باید رشد می‌کردی همه‌اش را بی‌زحمت برایت می‌نویسند.

شهادت عجب فرصتی است! تصور کن، فوقش چهل سال دیگر می‌خواهی زندگی کنی در آن چهل سال می‌خواهی چکار کنی؟ دوست داری ایده‌آل‌ترین در این چهل سال زندگی کنی؟ همین فقط دوست داشته باش، اگر شهید بشوی آن ایده‌آل را برایت می‌نویسند به اضافۀ اینکه هیچ گناهی هم از گذشته برایت نمی‌نویسند. شهادت استثناست. من زندگی‌ام را دوست دارم برای بالا بردن آن ارتفاع، چون تنها فرصتم الان است الا شهید شدن. اصلاً شهادت را به آدم حسابی‌ها مطرح می‌کنی ها! همین‌جوری آب در دهانشان راه می‌افتد واقعاً می‌شود؟ امکانش هست؟ می‌دانی من چقدر می‌برم؟ می‌دانی من چقدر می‌برم؟ بخواهد با محاسبۀ عقلانی صورت بگیرد.

محاسبۀ عقلانی هم غلط نیست ها! فکر نکن کسی که می‌خواهد شهید بشود نسبت به محاسبۀ عقلانی کور می‌شود. محاسبۀ عقلانی با محبت یکی است؛ یعنی می‌شود من با یک فرصتِ شهید شدن در اعلا علّیّین در جوار علی بن ابیطالب قرار بگیرم؟ شنیدم شهدا را می‌برند پیش امام حسین ع، هزار سال زندگی کنم نمی‌توانم به آنجا برسم.

غصۀ ارتفاع را کسی بخورد دست از شهادت برنمی‌دارد، چون یک عمر زندگی یک قدم است، شهادت به اضافۀ آن یک قدم می‌شود هزار قدم، با هیچ‌چیز دیگر هم قابل جبران نیست و این را باید به نوجوان‌ها فهماند. آی آموزش پرورش! آی! آی! آی!

دانشجوها، دبیرستانی‌ها را می‌برند جبهه جای شهدا را می‌بینند انقلاب پدید می‌آید، تحول پدید می‌آید. هیچ کسی نمی‌خواهد بعد سالها بفهمد، پس این نقص آموزش پرورش ماست که شهادت و شهید را به نوجوان که سالم‌تر است معرفی نکردیم؟

سبک بالان خرامیدند و رفتند
 مرا بیچاره نامیدند و رفتند
سواران لحظه ای تمکین نکردند
  ترحم بر من مسکین نکردند
سواران از سر نئشم گذشتند 
فغان ها کردم، اما برنگشتند
اسیر و زخمی و بی دست و پا من 
رفیقان، این چه سودا بود با من؟
رفیقان، رسم هم دردی کجا رفت؟ 
جوان مردان، جوان مردی کجا رفت؟
مرا این پشت، مگذارید بی پاک
گناهم چیست، پایم بود در خاک
اگر دیر آمدم مجروح بودم 
اسیر قبض و بست روح بودم
در باغ شهادت را نبندید 
به ما بیچارگان زان سو نخندید
رفیقانم دعا کردند و رفتند
 مرا زخمی رها کردند و رفتند
رها کردند در زندان بمانم
دعا کردند سرگردان بمانم
شهادت نردبان آسمان بود   

  شهادت آسمان را نردبان بود

چرا برداشتند این نردبان را؟  
  چرا بستند راه آسمان را؟
مرا پایی به دست نردبان بود
     مرا دستی به بام آسمان بود
تو بالا رفته ای من در زمینم  

   برادر، روسیاهم، شرمگینم

مرا اسب سپیدی بود روزی
  شهادت را امیدی بود روزی
 در این اطراف، دوش ای دل تو بودی!  
   نگهبان دیشب، ای غافل تو بودی!
بگو اسب سپیدم را که دزدید
      امیدم را، امیدم راکه دزدید
مرا اسب چموشی بود روزی  
 شهادت می فروشی بود روزی
شبی چون باد بر یالش خزیدم    
 به سوی خانه ی ساقی دویدم
چهل شب راه را بی وقفه راندم    
 چهل تسبیح ساقی نامه خواندم
ببین ای دل، چقدر این قصر زیباست
گمانم خانه ی ساقی همین جاست
دلم تا دست بر دامان در زد
 دو دستی سنگ شیون را به سر زد
امیدم مشت نومیدی به در کوفت 
نگاهم قفل در، میخ قدر کوفت
چه درد است این که در فصل اقاقی
 به روی عاشقان در بسته ساقی
بر این در،‌ وای من قفلی لجوج است 
  بجوش ای اشک هنگام خروج است
در میخانه را گیرم که بستند
کلیدش را چرا یا رب شکستند؟!
دعا کردند در زندان بمانم 
دعا کردند سرگردان بمانم
من آخر طاقت ماندن ندارم 
   خدایا تاب جان کندن ندارم
دلم تا چند یا رب خسته باشد؟  
 در لطف تو تا کی بسته باشد؟
بیا باز امشب ای دل در بکوبیم
 بیا این بار محکم تر بکوبیم
مکوب ای دل به تلخی دست بر دست 
در این قصر بلور آخر کسی هست
بکوب ای دل که این جا قصر نور است
بکوب ای دل مرا شرم حضور است
بکوب ای دل که غفار است یارم
   من از کوبیدن در شرم دارم
بکوب ای دل که جای شک و ظن نیست
مرا هر چند روی در زدن نیست
کریمان گر چه ستار العیوب اند
گدایانی که محبوب اند خوب اند
بکوب ای دل،‌ مشو نومید از این در
بکوب ای دل هزاران بار دیگر
دلا! پیش آی تا داغت بگویم
   به گوشت، قصه ای شیرین بگویم
برون آیی اگر از حفره ی ناز 
به رویت می گشایم سفره ی راز
نمی دانم بگویم یا نگویم
دلا! بگذار، تا حالا نگویم
ببخش ای خوب امشب، ناتوانم
خطا در رفته از دست زبانم
لطیفا رحمت آور، من ضعیفم 
قوی تر ازمن است، امشب حریفم
شبی ترک محبت گفته بودم 
   میان دره ی شب خفته بودم
نی ام از ناله ی شیرین تهی بود
سرم بر خاک طاقت سر نمی سود
زبانم حرف با حرفی نمی زد 
سکوتم ظرف بر ظرفی نمی زد
نگاهم خال، در جایی نمی کوفت
به چشمم اشک غم، تایی نمی کوفت
دلم در سینه قفلی بود، محکم
   کلیدش بود، دریاچه ی غم
امیدم، گرد امیدی نمی گشت 
شبم دنبال خورشیدی نمی گشت
حبیبم قاصدی از پی فرستاد 
 پیامی بابلوری می فرستاد
که می دانم تو را شرم حضور است 
مشو نومید، این جا قصر نور است
الا! ای عاشق اندوه گینم 
نمی خواهم تو را غمگین ببینم
اگر آه تو از جنس نیاز است    
در باغ شهادت باز، باز است
نمی دانم که در سر، این چه سودا است!   
همین اندازه می دانم که زیبا است
خداوندا چه درد است این چه درد است
که فولاد دلم را آب کرده است
مرا ای دوست، شرم بندگی کشت
چه لطف است این، مرا شرمندگی کشت


نظرات  (۱)

چه اشکالی وجود داره هم عمر آدم طولانی باشه و هم آرزوی شهادت داشته باشه و تا آخرین درجات آسمان پیش بره

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی