یادداشت 96 : داستان ترور پیامبر اکرم (ص)
دینداری آسان است، سندش امیرالمؤمنین. دینداری آسان است سندش پیامبر اکرم. به خدا من بعضی چیزها را بگویم، جهان بشریت نمیتواند تحمل بکند. همین الان شما که همه دربست پیغمبر اکرم را قبول دارید، ببینید شما خودتان میتوانید تحمل کنید؟ الان به شما بگویم. همۀ داستان را میگویم، تحلیل هم نمیکنم، سؤال هم برایتان ایجاد شد به من چه ربطی دارد؟یکی از خانمهای پیامبر اکرم از دست رسول خدا ناراحت بود. به خاطر اینکه آقا چند تا خانم داشتند، خب اینها را باید رسیدگی میکردند، یکیشان بیخودی شاکی شد. آقا فرمود غصّه نخور، بعد از من بابایت رئیس میشود، حسابی بهت میرسد. بعد فرمود این را به کسی نگویی ها! نروی به آن رفیقت بگویی. آخر اینها دو تا بودند با هم همدرس بودند. آقا این رفت گفت. هم به بابایش گفت هم به رفیقش گفت. بابایش، اینها دور هم جمع شدند، گفتند حالا که پیامبر فهمیده ما قصد داریم حکومت را چپو کنیم؟ پس بکشیمش.
در مسیر جنگ تبوک برنامۀ ترور پیامبر را ریختند. به پیامبر گرامی اسلام وحی نازل شد، محافظین خودشان را افزایش دادند. اینها ده ، دوازده نفر بودند، لو رفتند. اسامیشان در کتب اهل سنّت ثبت است. مسلمانها اینها را دستگیر کردند، گفتند آقا یا رسولالله بزنیم اعدام...، فرمود رهایشان کنید. آقا! آبرویشان را ببریم. رها کنید. آقا پس بگذار بگوییم. نه در مسیر جنگ هستیم. رسیدند مدینه، آقا یا رسولالله! بگذار اینها...، رها...، حرفش را نزنید. همینها هیزم آوردند درِ خانۀ علی را آتش زدند.