استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

موسسه بیان معنوی

درباره وبلاگ

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا / پروردگارا مرا در هرکار صادقانه واردکن وصادقانه خارج نما وازسوی خود سلطان ویاوری برای ماقرار ده.
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی / پروردگارا سینه ی مرا گشاده دار و کار مرا بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشای تا سخنان مرا بفهمند.
-------------------------------------------
به امیدآنکه مقدمه سازان ظهورحضرتش باشیم
-------------------------------------------
لطفا در معرفی این وبلاگ به دوستان همت کنید.
شهید علمدار :
برای بهترین دوستانتان آرزوی شهادت کنید.
----------------------------------------------
لطفا با وضو معارف اهل بیت را مرور کنید.
-------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۶۲ مطلب با موضوع «علما، شهدا» ثبت شده است

الان به دلیل اینکه ما در عصر غیبت امام زمان(عج) هستیم، علی القاعده کارهای خوب ما چند برابر نوشته می شود و برخی گناهان ما هم عذابش کمتر است و هر کسی هم از گناهش توبه کند، گناهش زودتر بخشیده می شود اما وقتی حضرت تشریف بیاورند، هم ثواب کارهای خوب ما کمتر می شود و هم عذاب گناهان ما بیشتر میشود. چرا؟ چون اگر کسی در زمان امام زمان(ع) نماز بخواند یا زکات بدهد، خیلی هنر نکرده است؛ چرا که در آن زمان حق آشکار شده است. لذا اگر کسی در دوران غیبت شهید شود، قیمتش خیلی بیشتر از این است که در زمان حضرت شهید شود. چون شهید شدن برای امامی که حاضر است خیلی راحت تر است. از طرف دیگر، اگر کسی گناه کند، عقابش خیلی بیشتر است چون در آن زمان آگاهی ها افزایش پیدا می کند و زمینه های گناه کمتر می شود. (منبع: کتاب انتظار ص212)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۱ ، ۰۹:۱۱
محمد رئوفی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۱ ، ۱۳:۰۳
محمد رئوفی

علّامه محمدتقی جعفری، یک نمکی داشت، یک صفایی داشت، یک نوری داشت، مزّه‌ای داشت، یک خاطره از ایشان برای من نقل شده این است، که گفته بودند: جایی در حجره نشسته بودیم، بچه‌ها یک کمی بی‌مزّگی کردند، گفتند : که دوست دارید قیافۀ کی را ببینید؟ قیافۀ یک آدم خوشگلی در دنیا یا قیافۀ علی‌بن ابیطالب؟ آخر این چه سؤال بی‌ربطی است؟ چرا کسی را با امیرالمؤمنین مقایسه می‌کنی؟ می‌گوید: یکی بی‌مزّه‌تر هم پیدا شد، که گفت: ما علی‌بن ابیطالب را بعداً می‌بینیم، حالا یک قیافۀ دنیایی ببینیم فعلاً، بهتر است. شوخی شوخی، او شوخی پرسید این هم شوخی برایش گفت. علامه میگوید: من بغض گلویم را گرفت، گریه‌ام گرفت، گفتم ولی من دوست دارم، الان هم علی‌بن ابیطالب را ببینم. از اتاق اینها بلند شدم رفتم در حجرۀ خودم، شروع کردم گریه کردن.

اینقدر برای علی دلم تنگ شدم، سوختم، که چرا با آقایم این‌جوری شوخی کردند. در آن گریه‌ها یک دفعه‌ای چشمم را باز کردم، چهرۀ بی‌مثال علی‌بن ابیطالب را به تمامه مقابل خودم دیدم. خب بله این‌جوری می‌شود، نمک‌گیر می‌شود، شرح نهج‌البلاغه می‌نویسد. باصفا می‌شود، ببین چه نمکی داشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۱ ، ۱۷:۵۰
محمد رئوفی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۱ ، ۱۸:۳۰
محمد رئوفی

یکی از فرماندهان خلبان ارتش به شهادت رسیدند، فرمانده خلبان شهید بابایی، تو محرم می‌آید پیش حضرت امام(ره) عرضه می‌دارد: امام من از شما مرخصی می‌خواهم، امام می‌فرماید: جنگ است مرخصی برای چه؟ عرضه می‌دارد: امام من حواسم هست کجا، یک جایی از فرصت استفاده کنم، آن جایی که می‌شود، به عهده خودم بگذارید، فقط شما اجازه بدهید که شرعاً اشکال نداشته باشد، امام می‌فرماید: اشکال ندارد ولی بگو برای چه می‌خواهی تو محرم مرخصی را؟

شهید بابایی فرمانده خلبان، می‌فرماید که: من محرم‌ها نذر دارم یا عادت دارم، می‌روم این روضه‌های کوچولویی که پایین شهرمان هستند، آنجا می‌روم شرکت می‌کنم، غریب هم هستم، نمی‌شناسند من را، می‌گویم اجازه می‌دهید چند تا استکان من بِشویم، استکان‌های امشب را من می‌شویم، این برنامه‌ام هست، اگر مرخصی به من می‌دهید می‌روم استکان روضه عزاداری امام حسین را بِشویم، امام می‌دانید چه می‌فرماید؟ امام بهش می‌فرماید: من به یک شرط به تو اجازه می‌دهم، هر شب دو تا استکان هم جای من پیرمرد بشویی.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۱ ، ۲۲:۲۶
محمد رئوفی

در مورد حاج آقا فخر، یک کسی که خیلی خدمت می‌کرده به حاج آقا فخر در خانه‌شان رفت و آمد داشته می‌گفت: مورچه‌هایی دمِ درِ خانه‌اش دمِ درِ حیات آمده بودند بیرون، ایشان گاهی برای آنها یک چیزهایی می‌ریخته مورچه ها بخورند، کم کم مورچه‌ها زیاد می‌شوند، آقا آجر گذاشته بوده که وقتی که می‌خواهد رد بشود پایش را بگذارد روی این آجر روی مورچه‌ها نگذارد.

بعداً دیگر مورچه‌ها خیلی زیاد شده بودند، آنوقت می‌گوید یک بار گفت مورچه‌ها بس است بروید، بروید، می‌گوید تا فردایش همه مورچه رفتند، دیگر مورچه‌ها پیدایشان نشد، خودِ این آقا به بنده می‌گفت : که من به خاطر سفارش‌های ایشان کبوترها را بهشون محبّت می‌کردم، دیگر پشت بام خانۀ ما کبوتر خانه شده بود، همسایه‌ها گیر داده بودند که بابا تو کفتر باز شدی، تو طلبه هستی، ما گفتیم خدایا چه کار کنیم؟ اینها را دون بدهیم، مهربان باشیم مثل حاج آقا فخر، این‌جوری شلوغ می‌کنند، مردم آزاری می‌کنند. آمدم به آقای فخر گفتم : این کبوترها همسایه‌ها را اذیت می‌کنند،  همسایه‌ها به ما بد و بیراه می‌گویند ما چه کار کنیم؟ بعد ایشان می‌گوید که حاج آقا فخر گفت : به کبوترها بگو که آقا فخر می‌گوید که بروید ، می‌گوید من آمدم گفتم: کفترها آقای فخر می‌گوید بروید، می‌گفت خودم هم حالا چیز شده بودم که این چه رفتاری است؟ می‌گفت تا دو روز نشده تمام کبوترها رفتند. می‌دانید کبوترها جَلد می‌شوند یک جایی ول نمی‌کنند دیگر، می‌گفت دو روز نشد همه رفتند.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۱ ، ۱۷:۱۶
محمد رئوفی

برای ما طلبه‌ها یک لطیفه‌ای می‌گویند، سالهای اول که درس می‌خواند، اولش می‌گوید نه دیگر! من دیگر کم‌کم دارم به حدّ امامت می‌رسم، بعد می‌گویند، سال دوم که می‌‌خواند می‌گوید، دیگر دارم پیغمبر می‌شوم.  سال سوم که می‌‌خواند، می‌گوید نه دیگر! خدا شدم. سال چهارم می‌گوید نه! همان پیغمبر بس است! بعد سال پنجم می‌گوید، نه همان امام! سال همین‌جوری هِی می‌روی جلوتر، کم‌کم می‌رسد به جایی که بگوید من هیچ‌چیز نیستم! علم آدم را باید به اینجا برساند «انّما یخشی الله من عباده العلما» هر کسی دیدی خشیت در وجودش نیست، امام صادق علیه‌السلام فرمود یا چیز بلد نیست یا مریض است «کمثل الحمار یحمل أسفاراً»!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۱ ، ۱۸:۴۳
محمد رئوفی

خانم شهید چمران، می‌گفت که چمران آن وقتی که می‌خواست برود، خداحافظی کند برود، شبِش برگشت به ما گفت: خانم، دیگر اجازه بده ما برویم. من گفتم که... هیچی نگفتم. یکی دوبار از من خواسته بود؛ خانم، اجازه بده ما برویم. بالاخره این‌هایی که با هم زندگی می‌کنند. من اجازه نداده بودم. آن شب هیچی نگفتم. فردا صبح وقتی که رفت بیرون، یک‌دفعه‌ای ‌گفتم نگاه کن، من دیشب چرا نگفتم  نرو.

می‌گوید: انگار یک‌دفعه‌ای فهمیدم موضوع جدّی است، اسلحه را برداشتم از توی خانه، آمدم بزنم، شلیک کنم به پای چمران، چمران نرود مأموریت. فهمیدم اگر برود، دیگر بر نمی‌گردد. ظهر به من خبر دادند چمران، مجروح شده. گفتم: نه، شهید شده. به من بگویید. دیشب از من اجازه گرفت. من یک‌دفعه‌ای زبانم قفل شد. نگفتم نه. این‌ها این جوری‌اند.

یکی از عرفا، حاج آقای دولابی می‌گفتند در بیمارستان گفت: من را برگردانید خانه. حالش خوب نبود. تو راه که می‌آوردیم خانه نشست، گفت من بناست بروم. مادرت رضایت نمی‌دهد. برگشت، رضایت مادرِ را جلب کرد، از دنیا رفت. خوبان عالم که بی حساب کتاب نسبت به هم دیگر رفتار نمی‌کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۱ ، ۱۷:۲۹
محمد رئوفی

به حاج آقای دولابی گفتند:  چه‌جوری چشمه‌های حکمت از قلبت بر زبانت جاری شد؟ خب اهل معرفت و سیر و سلوک بود، گفت یک شب به خدا گفتم: خدایا عزیزترین چیزی که دارم از من بگیر، عزیزترین چیزی که داری به من بده. فرداصبح شنید خدا بچه‌اش را از او گرفته، پسر بزرگش که خیلی علاقه داشت. می‌گفت می‌خواستم آخ بگویم، فهمیدم معامله است، آخ نگفتم. از همان روز همه‌چیز عوض شد عالم برایم عوض شد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۱ ، ۱۹:۵۱
محمد رئوفی

حجت‌الاسلام علیرضا پناهیان  روحانی گردان‌های تخریب و حبیب با اشاره به خاطره‌ای از دوران دفاع مقدس گفت: پیش از جنگ در حوزه و دانشگاه تدریس می‌کردم و به همین دلیل، روضه‌خوانی و منبر رفتن بلد نبودم. شب اربعین، هیأتی از تهران به جبهه آمده بود تا به رزمندگان شام نذری بدهد، به همین دلیل جمعیت زیادی از تمام گردان‌ها داخل و بیرون حسینیه جمع شده بودند. فرمانده گردان به من گفت که امشب شما باید منبر بروی، اما من قبول نکردم. با اجبار فرمانده گردان مجبور شدم قبول کنم و همین که قصد صحبت داشتم، توفان و گرد و خاک شدیدی بر پا شد، پیش خود گفتم: خدایا من که منبر بلد نبودم، باد و خاک هم فرستادی؟! بعد از پایان توفان، رزمندگان مشغول تکاندن لباس‌های خود شدند. من برای اینکه آن‌ها را به آرامش دعوت کنم، گفتم: این گرد و غبار مسافران کربلاست. این گفته من تأثیر عمیقی روی آن‌ها گذاشت و تمامشان به شدت اشک ریختند. با کمال تعجب دیدم فردای آن روز رزمندگان از فرمانده گردان گلایه کردند که چرا اجازه نداده بوده پیش از این من منبر بروم

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۱ ، ۲۱:۲۴
محمد رئوفی

بنا بر اسناد ساواک، شهید مظلوم بهشتی در سال‌های پیش از انقلاب ضمن تمجید از شخصیت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای پیش بینی کرده بود که در آینده ایشان یکی از علمای موجه ملی و با نفوذ کشور خواهند شد.همچنین در این اسناد آمده است که آیت الله سید محمد بهشتی در مشهد با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رابطه بسیار نزدیک داشت و از افکار او بسیار تمجید و تحسین می‌کرد. آیت‌الله دکتر شهید بهشتی، چند ساعت قبل از شهادت‌شان با اشاره به پیامی که حضرت امام به آیت‌الله ‌خامنه‌ای فرستاده بودند، فرمودند: خوشا به حال آقای خامنه‌ای که ولی امر مسلمین چنین پیامی را برای ایشان فرستاده است و این پیام نه برای دنیای ایشان، بلکه برای آخرت او هم بسیار ارزشمند است و من آرزو دارم با چنین پیامی از ولی امر مسلمین از دنیا بروم.

....................................................................................................

استاد سال گذشته در مراسم سالگرد شهید بهشتی فرمودند:

شهادت بهشتی در مقابل مظلومیت او ناچیز است، مظلومیت برای یک مومن یک امر تصادفی نیست؛ بلکه مظلومیت برای یک انسان مومن و متقی طبیعی است.  ‌مثلا اگر کسی به شما بدی کرد، او را ببخشی فردی که میبخشد مظلوم واقع میشود و اگر فرد بخشیده شده از این بخشش سوء‌ استفاده کرد، این مظلومیت مضاعف می شود.  وی افزود :‌ این آداب اجتماعی است که برای یک مومن تعریف شده و برای یک انسان دینی و مومن مطلوب محسوب میشود و گفته شده که با مومن با ایثار رفتار کرده و با دیگران با انصاف رفتار کنید.

‌شهید بهشتی در برابر دشمنان نابکار خود با انصاف رفتار می کرد و با وجود اینکه بنی صدر در سخنان خود تهمت های زیادی به وی نسبت می داد، ولی ایشان همیشه با لبخند و گشاده رویی با این موضوع برخورد می کرد و حتی کلمه ای بر علیه بنی صدر سخن نمی گفت.

خداوند متعال از انسان های مظلوم واقع شده تقدیر می کند و دست خداوند متعال بر سر کسانی است که مظلوم واقع شده اند و رحمت را بالای سر آنها میگستراند.

‌باید مسوولان تحمل داشته باشند تا مورد قرب خداوند متعال قرار گیرند. استاد پناهیان در پایان سخنانش مظلومیت مردم ایران را همراه با اقتدار دانست وگفت :‌ انشاء‌الله این بار هم مظلومیت را به دوش دلمان حمل کنیم و برای این ملت خدمت کنیم.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۱ ، ۱۰:۳۴
محمد رئوفی

آن عارف اصفهانی کجا تشریف داشتند؟ رفته بودند یک چله‌نشینی دو جلد کتاب نشان از بی‌نشان‌ها، من احتمالاً این داستان را توی این کتاب نشان از بی‌نشان‌‌ها خواندم، یک داستان از دوران جوانیش گفت: من رفتم چله‌نشینی عارف بشوم، آدم خوبی بشوم، پاک بشوم، یک پیرمردی آمد دم حجره گفت آقا! می‌خواهم بهت خدمت کنم، گفتم آقا جان! ولمان کن تو را به خدا، ما خودمان خدمتگذار هستیم، نوکر هستیم، کُلفَت هستیم. ارباب هستیم مگر نوکر و کُلفَت بخواهیم؟ آمدیم اینجا ریاضت یک گوشه‌ای بنشینیم، ولمان کن.

آقا! من باید به تو خدمت کنم، پیله کرد، اصرار کرد، خسته شدم گفتم بابا! آن پارچ آب را، آن دَبۀ آب را ببر آب کن بیاور، پیرمرد! آخر جسارت است، من آخر، من می‌خواهم به تو خدمت کنم، باشد، چشم، خسته کرد دیگر گفت باشد، چهل روز به این جوان خدمت کرد، روز چهلم که گذشت گفت حالا می‌شود یک روز تو به من خدمت کنی؟ گفتم بیا، گفته بودند با عوام سر و کله نزنید ها! حالا گیر داد، باشد، چشم، تمام می‌شود آقا؟ تمام می‌شود این چهل روز به تو خدمت کنم یک روز؟ آره تمام می‌شود، دیگر من را نمی‌بینی.

آمد نشست توی اتاق گفت حالا شما برو دم در، من بهت دستور می‌دهم، برو یک تنور درست کن، مس بیاور، اجاق درست کن، مس را آب کن، خدایا! این چیکار دارد آخر؟ مس، مگر من مس‌گر هستم؟ همه کارها را انجام دادم بعد فرمود که این مس را آب کردی؟ آره، خدایا! این مس را برای ما طلا کن، اِ! آقا مثل اینکه این کاره است، مس را ریختم نصفش طلا شد داشتم از تعجب شاخ در می‌آوردم، مس طلا می‌کند من فکر کردم عوام است، چه قدرتی.

بردم پیشش به من نهیبی زد گفت چرا نصفش طلا شد؟ آن نصفی که طلا نشده نگاه می‌کند، شاگرد آن نصفی را که طلا شده نگاه می‌کند. مگر وضو نداشتی؟ نه، وضو نداشتم، آدم بی‌وضو این کار را می‌کند؟ برو وضو بگیر دوباره مس را آب کن بریز، وضو گرفتم مس را آب کردم ریختم، مس همه‌اش طلا شد، بعد هم طلاها را فروخت و  بین محرومین تقسیم  کردیم.

یادت باشد بی‌وضو نباشی ها! وضو چیست؟ نور است، این نور توی عالم ماده راه باز بشود ، اثر دارد.

بسم الله غذایت را نورانی می‌کند، نورانی که شد بهتر جذب بدن می‌شود، عالم نور حاکم بر عالم روح و ماده است، بی‌بسم الله غذا نخوری، تا نورانی بشود غذایت. بی‌بسم الله نخوابی، بدون وضو نخوابی، بگذار نورانی بشود وجودت، نور، نور، نور ، اصلاً کلافه نمی‌شوی بی‌وضو باشی؟ حاج آقا! چیکار داری می‌کنی؟ ما مشکلات عالم روح‌مان حل نشده می‌خواهی ببری ما را عالم نور؟ ولش کن، بیا برویم از بالا همه‌اش را درست می‌کنیم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۱ ، ۰۶:۲۹
محمد رئوفی