استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

موسسه بیان معنوی

درباره وبلاگ

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا / پروردگارا مرا در هرکار صادقانه واردکن وصادقانه خارج نما وازسوی خود سلطان ویاوری برای ماقرار ده.
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی / پروردگارا سینه ی مرا گشاده دار و کار مرا بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشای تا سخنان مرا بفهمند.
-------------------------------------------
به امیدآنکه مقدمه سازان ظهورحضرتش باشیم
-------------------------------------------
لطفا در معرفی این وبلاگ به دوستان همت کنید.
شهید علمدار :
برای بهترین دوستانتان آرزوی شهادت کنید.
----------------------------------------------
لطفا با وضو معارف اهل بیت را مرور کنید.
-------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

کمال الدین ـ به نقل از محمّد بن مسلم ـ : از امام صادق (ع) شنیدم که می فرمود: خداوند برای مؤمنان نشانه هایی از قیام قائم (ع) بر شمرده است. عرض کردم: خداوند مرا فدای شما کند ، آن نشانه ها چیست؟ فرمود: این سخن خداوند متعال که: «شما» یعنی مؤمنان پیش از قیام قائم «را به چیزی از ترس وگرسنگی وکمبود مال وجان ومیوه ها می آزماییم وشکیبایان را نوید ده». بحار الأنوار ـ به نقل از محمّد بن مسلم وابو بصیر ـ : از امام صادق (ع) شنیدیم که فرمود: این امر (ظهور قائم) رخ نخواهد داد، مگر بعد از آن که دو سوم مردم از بین بروند. ما عرض کردیم: اگر دو سوم مردم از بین بروند ، که باقی می ماند؟ فرمود: آیا دوست ندارید که از یک سوم باقیمانده باشید؟! (میزان الحکمه ص401)

 

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۱ ، ۱۵:۵۷
محمد رئوفی

خانم شما برای شما آش درست کرده، گذاشته سر سفره. رسیدی خانه، اعصاب خورد، خسته، آدم گرسنه هم دو برابر می‌شود ظرفیت عصبانی شدنش، قاشق را می‌زنی که آش را میل بفرمایید، یک‌دفعه‌ای می‌بینید آش یک ذره نمک ندارد.  آقا می‌خواهی چه کار کنی؟ چند تا گزینه است آقا ببینیم کدامش را علامت می‌زنیم؟

·        یک، داد و بیداد آدم بکند، بابا این چه غذایی است خجالت نمی‌کشی؟ شروع بکند فحش‌هایی که از بچگی‌اش تا حالا یاد گرفته، همه را لیست بکند، شفاهی به خانم تقدیم کند.

خب این خیلی زشت است حاج‌آقا. شما فکر کردید اینجا کجاست؟ چرا یک همچین گزینه‌ای را مطرح کردید؟ معذرت می‌خواهم.

·        گزینه بعدی. بیاید کار بنده را یک‌دفعه‌ای اتخاذ بکند، خانم خجالت نمی‌کشی؟ این چگونه غذا طبخ کردن است؟ انسان باید دقت داشته باشد. یک منبر اخلاقی مفصل برود، که خانمِ غرق خجالت و نمی‌دانم پشیمانی بشود و له بکند خانمِ را با نصیحت‌‌های خودش. با سرزنش‌‌های خودش.

·        گزینه سوم، لال‌مانی بگیرد. اصطلاح علمی‌اش این است که کُپ بکند. هووومم! هیچی نگوید. هی این جوری چشم غره برود، بگوید حاج آقا گفته نه سرزنش بکن نه فحش بده، کپ بکند. این خوب است؟ خانمِ می‌آید می‌گوید بابا همان فحش‌ها را بده ما را خلاص‌مان کن. تو را به خدا چهره خودت را باز کن. «عبوساً قمطریرا» شدی......... بابا ببخشید. آه. بیا این نمک، بیا این نمک. حواس‌مان نبود، مشغول تلفن یا تلویزیون بودیم.

هیچ کدام از اینها رفتار‌‌های یک مؤمن نیست. رفتار مؤمن می‌دانی چه جوری است؟

این‌هایی که می‌خواهند آقای ابوترابی بشوند در خانه‌هایشان، نه زندان بغداد. برگردند چه بگویند؟ بگویند که خانم می‌شود شما یک لیوان آب مرحمت بفرمایید؟ خانم که اخلاق شوهر را می‌داند که به این سادگی شوهرِ دستور نمی‌دهد، چه شده به من می‌گویی بروم آب بیاورم؟ هیچی. آب‌ها یک کمی مزه‌شان اخیراً خراب شده خانم، از دست شما آدم آب بگیرد، خوشمزه‌تر است، مزه آب جبران می‌شود.

خانمِ با ذوق می‌رود برای شوهر با اخلاق خودش آب بیاورد، آقا نمک را بر می‌دارد از سفره می‌ریزد در ظرف غذای خانم که وقتی خانم آمد برگشت آشش را بخورد، متوجه نشود‌ آش بی‌نمک بوده که از شوهر خودش خجالت بکشد. بعد تا می‌خواهد نمک را روی‌ آش خودش هم بریزد که بتواند بخورد، یک‌دفعه‌ای خانم برگشته، می‌گوید من الآن زیاد نمک بریزم، خانمم می‌گوید ای وای خاک بر سرم، بی‌نمک شد تو اینقدر نمک ریختی؟ خجالت زده می‌شود. نمک را می‌گذارد سر سفره که خانم خجالت نکشد.

آن وقت خانم می‌آید اینجا شروع می‌کند‌ آش خوردن، می‌گوید بَه! ببین مامانت هم این جوری غذا برایت درست نمی‌کرد. چه‌ آش خوشمزه‌ای برایت درست کردم. آقاهِ هم دارد‌ آش بی‌نمک را می‌خورد، برای اینکه خانمِ خجالت زده نشود. نمک نریخته توی آن. اینجا من اجازه می‌دهم یک دانه مناجات با خدا بکند این آقا، آقای مظلومی که دارد یک چیزی شبیه زهرمار می‌خورد اما به روی خودش نمی‌آورد.

بگوید خدا من آبروی یک بنده تو را برای کم نمک بودن آشش سر یک سفره نریختم، که بخواهد از من خجالت زده بشود. تو هم روز قیامت هرچه نمک پرونده‌ آش من کم بود، آبرویم را جلوی پیغمبر نبر. اگر این آقا با همین یک دانه عمل رفت بهشت، اصلاً تعجب ندارد. اصلاً تعجب ندارد. اگر با همین یک دانه، خیلی ساده، با یک دانه عمل یک‌دفعه‌ای خدا همه گنا‌ه‌های این آقا را بخشید، همان جا سر سفره، اصلاً تعجب ندارد. کسی که به خدا نزدیک باشد که نمی‌تواند دیگری را له بکند.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۱ ، ۱۷:۱۴
محمد رئوفی

مسلمانی یک اسم نیست که یک کسی برای خودش انتخاب بکند بگوید ما این اسم را انتخاب کردیم، مسلمانی مثل ازدواج نیست که بگوییم که بله ما همسرمان را ایشان انتخاب کردیم و انشاءالله به پای هم پیر بشوید و تمام شد، دیدید ازدواج دو مرحله دارد؟ یک مرحلۀ نامزدی است یا مثلاً دوران عقد بگوییم، بعد هم یک مرحلۀ زندگی مشترک آغاز می‌شود. این آقای اسلام ماشاءالله هزار ماشاءالله، چشم‌هایم زیر پایش یک‌وقت چشم نزنم مراحلش یکی دوتا نیست، یعنی اگر شما چند تا مرحله آمده باشید جلو، خب حالا ببینیم مرحلۀ بعدی هم می‌توانیم برویم جلو یا نه، هر چی دقّت می‌کنید می‌بینید مراحل پذیرش دین خیلی زیاد می‌شود.

من خیلی تعجّب می‌کنم توی جامعۀ ما خیلی‌ها از بچّه‌مذهبی‌ها انتظار زیادی دارند؛ اِ! آقا! تو که مذهبی هستی. آقا! این چند درجه مذهبی است؟ چند مرحله را پذیرفته؟ مرحلۀ بعدی را هم پذیرفته یا نه؟

ما الان در زمانی هستیم که دیگر مؤمن و مسلمان بودن هنر نیست، معنوی بودن هنر نیست، آقا! در کدام مرحله هستی، حالا مهم هم نیست هر کی در هر مرحله‌ای باشد، آنهایی که در این مسابقه در مراحل جلوتر می‌بازند، خیلی مسئلۀ عادی است. جامعۀ ما الان باید واکسینه بشود و اگر دیدیم که یک کسانی مذهبی بودند و از یک جایی به بعد بریدند خب اتّفاقی برای‌مان نیافتد، خیلی محکم بنشینیم بگوییم خب طبیعی است، این چیز زیاد نادری نیست.

همۀ ما این‌جوری هستیم، من در مرحله‌ای که هستم کلنجارهایی دارم، حضرت امام در مرحلۀ خودشان با خودشان کلنجارهایی دارند، امام صادق(ع) وقتش را می‌گرفتند می‌فرمود آقا! وقت من را نگیرید «انّی ظنینٌ علی نفسی»، من درگیری دارم، باید به خودم برسم، بپردازم. حالا بعضی‌ها این مراحل را تندتند پشت سر می‌گذارند، به سرعت پشت سر می‌گذارند، بعضی‌ها استحکام دارند در هر مرحله‌ای هستند عقب‌نشینی ندارند، کُند جلو می‌روند امّا عقب‌نشینی ندارند، بعضی‌ها دچار سقوط هم می‌شوند متأسّفانه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۱ ، ۰۷:۱۹
محمد رئوفی

امیرالمؤمنین به والی یمن ـ یمن شنیدید معمولاً مردم خوبی بودند و خوب توصیف شدند ـ نامه نوشتند: اهالی یمن! مردم با من بیعت کردند، آقای والی یمن! شما هم بیعت از مردم بگیر و شما هم به‌جای خودت ابقاء بشو این پُستت مال خودت، ده نفر از بهترین آدم‌هایت را برای من بفرست.

من خواهش می‌کنم شما وسط این داستان پیدا کنید ماهیّت دین را، دین چیست؟ ما چی را باید بپذیریم؟ من و شما باید چی را بپذیریم که یک‌دفعه‌ای با نماز خواندن و قرآن خواندن هم آدم می‌رود جهنّم؟ پس من چی را این وسط باید بپذیرم؟

آقا! این والی یمن هم سخنرانی کرد، همه را دعوت کرد، همه گریه کردند، از راه دور با امیرالمؤمنین بیعت کردند به واسطۀ این والی یمن، بعد فرمود که امیرالمؤمنین دستور داده ده نفر از بهترین‌ها را بفرستیم، مردم! شما این کار را خودتان بروید انجام بدهید.

مردم رفتند صد نفر را انتخاب کردند ، این صد نفر آمدند هفتاد نفر را انتخاب کردند، یکی از بهترین شیوه‌های انتخابات، این هفتاد نفر سی نفر را انتخاب کردند، این سی نفر نشستند شُور کردند ده نفر را انتخاب کردند، این ده نفر رفتند پیش امیرالمؤمنین، این ده نفر آنجا نشستند انتخاب کردند یک نفر را انتخاب کردند، ایشان بلند شد جلوی امیرالمؤمنین شروع کرد عرض ارادت کردن، اینقدر حرف‌های خوشگل و قشنگی زد عمیق، شاعرانه، قوی.

آقا امیرالمؤمنین توجّهی بهشان فرمودند، فرمودند که اسمت چیست جوان؟ گفت من مرادی هستم، فرمود اِبنُ مَن؟ پسر کی هستی؟ گفت من ابن ملجم مرادی هستم. امیرالمؤمنین دست روی دست خودش زد فرمود تو ابن ملجم مرادی هستی؟ گفت آقا! بله مگر چیست؟ چرا ناراحت شدی شما؟ آقا هِی می‌فرمودند «انّالله و انّا الیه راجعون»، گفت آقا! چی شده مگر؟ آقا فرمود واقعاً تو خودت ابن ملجم مرادی هستی؟ گفت آره آقا!

حضرت فرمودند می‌دانی تو آخر سر موجب قتل من خواهی شد قاتل من؟ گفت من؟ حضرت بهشان فرمودند ابن ملجم! تو مجبور نیستی با من بیعت کنی، برو، برو فکرهایت را بکن، گفت آقا! یعنی چی؟ من بیعت نکنم با تو؟ چه حرفی است می‌زنی؟ من در همۀ عالم به شما بیشتر از هر کسی علاقه دارم.

آقایان! یک سؤال می‌کنم شما به من جواب بدهید واقعاً. در طول تاریخ بشریّت چندتا مثل علی‌بن ابیطالب داریم؟ یک‌دانه است علی‌بن ابیطالب، قبول دارند آقایان؟! بانوان محترم قبول دارند؟ یک‌دانه است، خدا با قتل علی‌بن ابیطالب چی می‌خواهد به ما بگوید؟ نمی‌خواهد به ما حرفی بزند؟

علی‌بن ابیطالب که زایشگاهش کعبه است، قتلش پیام ندارد برای ما؟ آن‌وقت قتلش باید توسّط کسی باشد که به قول آقای بهجت(رض) یک کسی یک عمر پروانۀ امامش می‌شود آخرش امامش را می‌کُشد، چی می‌خواهد بگوید خدا؟ این خبر ویژه است یا یک خبر فرعی؟ حالا یک حادثۀ جزئی است بنده دارم بَرِش تأکید می‌ورزم یا یک نکتۀ بسیار کلیدی است؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۱ ، ۰۷:۱۱
محمد رئوفی

یک سؤال کنم؛ ما بهتر است تمام مردم جهان را مسلمان کنیم یا از بین مسلمان‌ها سیصد و سیزده نفر آدم حسابی در بیاوریم تا آقا امام زمان بیاید؟ اوّلی یا دوّمی؟ اوّلی یا دوّمی؟ دوّمی، بله دوّمی. نمی‌خواهد بروی یک میلیارد مسیحی را مسلمان کنی.

می‌دانید چرا  شهید بهشتی در قلب من بزرگ است؟ چون وقتی که از آلمان برگشته بود قم، به او گفتند: شما چند نفر را آنجا مسلمان کردی؟ گفت: من اصلاً دنبال مسلمان کردن مسیحی‌ها نبودم. گفتند: پس چه کار می‌کردی آنجا؟ فرمود: من دنبال این بودم خودِ مسلمان‌ها را حفظ کنم. البته اگر گفته بود که رفته بودم مسلمان‌ها را رشد بدهم که دیگر خیلی در قلب ما بزرگتر می‌شد و  شاید دیگر جا نمی‌شد توی قلب ما؛ از بس ما کوچک هستیم و ایشان عظمت پیدا می‌کرد. ولی حرف خیلی هوشمندانه‌ای است.

ما الان مشکل جدّی‌مان این است، خاک قدم‌های همۀ بر و بچّه‌های مذهبی و مؤمن توتیای چشم من. ولی مشکل این است، فدایش بشوم. آقا امام زمان آمار خودشان را افزایش ندادند. آقا! جمعیّت زیاد شده، سیصد و سیزده نفر باید بشود سه هزار نفر، نخیر همان سیصد و سیزده نفر. آخر اگر کسانی خیلی خوب بشوند اینها وحشتناک اثر می‌گذارند روی عالم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۳۸
محمد رئوفی

یک نفر گفت: امام رضا! «لا تَنسِنِی مِن الدّعا»، من را فراموش نکن از دعا. آقا امام رضا (ع) فرمود: شما از کجا می‌دانی من شما را فراموش می‌کنم که نیاز بود تذکّر بدهی؟ گفت: آقا! ببخشید. آقا فرمود که چرا گفتی ببخشید؟ گفت: خب شما من را فراموش نمی‌کنید از دعا. فرمود روی چه حسابی؟ حسابش را بگو.

گفت: آقا! شما شیعیان‌تان را دعا می‌کنید من هم جزء شیعیان‌تان هستم. خب پس حتماً برای من هم دعا می‌کنید. آقا فرمود: نه، این‌جوری نیست. وقتی تو دوست داری من برای تو دعا کنم همان لحظه من دستم را میبرم بالا و  با اسم برای تو دعا می‌کنم.

آقایان و بانوان محترم!

الان امام زمان (ع) نسبت به ما مثل امام رضا (ع) است یا نه؟ چرا شُل جواب می‌دهید؟ است یا نیست؟ ما باور می‌کنیم که تا هوس کنیم آقا امام زمان دعای‌مان کنند همان موقع حضرت دست‌شان را بردند بالا دارند با اسم خصوصی برای ما دعا می‌کنند. می‌توانیم این را باور کنیم؟ این ایمان به غیب است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۲۱
محمد رئوفی

 باور کنید امام زمان دلش برای شما تنگ می‌شود. امام رضا دلش برای شما تنگ می‌شود. در و دیوار حرمش برای صدای شما که می‌گویید «السّلام علیک یا علی‌بن موسی الرضا» گریه می‌کنند. اگر کسی باور کرد؟!

می‌دانید اگر من و شما باور کنیم امام زمان به ما علاقه دارد سیراب می‌شویم؟ لبریز می‌شویم؟ سرشار می‌شویم؟ سرمست می‌شویم؟ خلاءهای وجودی‌مان پر می‌شود؟ می‌دانید بهترین آدم‌هایی که  در راه امام زمان تکّه‌تکّه می‌شوند، روز قیامت شرمندۀ محبّت آقا امام زمان هستند و می‌گویند آقا! یک ذرّه از محبّت تو را، یک ذرّه از جگرهایی  را  که در تو سوخت به‌خاطر من، نتوانستم جبران کنم می‌دانید همۀ عزاداران اباعبدالله الحسین روز قیامت شرمندۀ امام حسین هستند؟ نگاه می‌کنند می‌بینند امام حسین بیشتر از اینها که برای امام حسین سوختند برایشان سوخته.

آن عارف گفته بود که اگر گناهکارها بدانند امام زمان چقدر دوست‌شان دارد از دنیا می‌روند، از شدّت اهمیّت این موضوع. ولی خب الحمدلله گناهکارها که متوجّه نمی‌شوند که. بهش می‌گویی امام زمان تو را دوست دارد. می‌گوید آقا! برای چی؟ امام زمان را با خودش مقایسه می‌کند. می‌گوید من به چه درد امام زمان می‌خورم؟ فکر کرده امام زمان مثل خودش که فقط به کسانی که به دردش می‌خورند، علاقه دارد.  خب امام نیست که بداند دل امام چگونه است.

به این آیه از  سورۀ توبه نگاه کنید. این وصف حال پیامبر و همۀ امامان ماست. «لَقَدْ جَاءکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ»، یک پیامبری برای‌تان فرستادم که حریص شماست، هر چه برای شما سخت باشد، برای او هم دشوار خواهد بود.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۱ ، ۱۸:۵۷
محمد رئوفی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۱ ، ۱۸:۰۶
محمد رئوفی

این آدم می‌گفت: من در زندگی آن عالم (قبل از انقلاب) تأمل کردم، چی شد خراب شد؟ بعد از مرگ آن عالم یک کتابی جهت تبلیغ آن عالم و دستگاه آن عالم از زندگی‌نامۀ او چاپ شد. به خاطر این کنج‌کاوی خودم، کل کتاب را خواندم، هیچی گیرم نیامد! نفهیمدم ریشه انحرافش کجا است! می‌گوید: پشت جلد کتاب را دیدیم، یک خاطره چاپ شده بود، پشت جلد کتاب! که این خاطره تو کتاب هم نیامده بوده است! پسر آن آقا وقتی به او گفته بودند این خاطره را داخل کتاب بزن، گفته: نمی‌خواهد! حالا پشت کتاب می‌زنیم همین‌جوری! این ارزشش را ندارد! آن خاطره این است:

این آقا آدم حسابیِ می‌گفتش که: علت انحرافش را در این خاطره پیدا کردم. چی بوده آن خاطره؟  ایشان چهل شب چهارشنبه می‌رود مسجد سهله می‌گوید: امام زمان تو بگو من چی کار کنم؟ بعد به محضر حضرت می‌رسد، همان عالمی که منحرف می‌شود ضد امام از دنیا می‌رود! حضرت می‌فرماید: تو برای ما نویسندگی کن! این‌جوری می‌شود! آن‌جا نوشته که فرمان «اُکتب» از ناحیۀ حضرت صادر می‌شود، این می‌آید از فردا می‌نویسد و کتاب‌هایش هم تو سراسر جهان تشیع به فروش می‌رود. ایران فارسیش را چاپ می‌کردند، فارسی قلمش عالی، عربی قلمش عالی، و ما نداریم نویسنده‌ای که در جهان تشیع یک تنه کارش بگیرد این‌جوری! همین الانش هم این‌جوری نیست به آن صورت. آن قبل از انقلاب این‌جوری شده بود. گفتم: خب انحرافش در چی بود؟ خوش به سعادتش خدمت حضرت رسیده بود از حضرت تکلیف خودش را مشخص کرده بود! گفت: بعد از اینکه کتاب نوشت، شهرت پیدا کرد، مرجع تقلید هم شد! دیگر به او گفته بودند: «اُکتُب» نگفته بودند که مرجع تقلید هم بشو! یا هوس غلط، یا تشخیص غلط! از آن‌وقتی که دعوی مرجع تقلید کرد، سقوط کرد! می‌خواستی نپرسی! حالا که پرسیدی، حالا که به تو گفتیم، چرا یک کار دیگر کردی!؟ می‌خواستی، طبق تشخیصت عمل می‌کردی دیگر! بعد هم می‌گفتی: یابن‌الحسن! من تشخیص دادم! تو آمدی این‌جا پاشنه در خانۀ ما را کندی؛ نه شما بگو! حالا ما گفتیم، یک کار دیگر، دوباره باز هم یک کار دیگر بکنی! خدا می‌داند برای چی آزادی می‌دهد. محل تکیلف‌ما که میدان رقص‌ما است! این آقا از محل تکلیف زده است بیرون! تو گفته بودی من در زندگی طلبگی‌ام تا آخر چی کار کنم؟ گفتیم: اُکتُب! یک کار دیگری هم کردی! خب نمی‌پرسیدی! پس چرا از ما، ما را سر کار گذاشتی؟

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۱ ، ۲۲:۰۲
محمد رئوفی