پیش بسوی شهادت
يكشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۳۱ ب.ظ
فرمانده آسمانی/ روایت سوال و جواب شهید بابایی با ژنرال برجسته آمریکایی درباره «نماز»
رجانیوز: عباس بابایی، بزرگ مردی که در مکتب شهادت پرورش یافت. مجاهدی که زهد و تقوایش بسان دریایی خروشان بود و هر لحظه از زندگانیاش موجها در برداشت. مرد وارستهای که سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگی و کرامت بود، رزمندهای که دلاور میدان جنگ بود و مبارزه سترگ با نفس اماره خویش. از آن زمان که خود را شناخت، کوشید تا جز در جهت خشنودی حق تعالی گام برندارد. به راستی او گمنام، اما آشنای همه بود. از آن روستاییِ ساده دل، تا آن خلبان دلیر و بیباک.
بابایی در سال ١٣٢٩، در شهرستان قزوین
دیده به جهان گشود. دوره ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت
و در سال ١٣٤٨ به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن
دوره آموزش مقدماتی برای تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد. وی در سال
١٣٤٩، برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت. طبق مقررات دانشکده
میبایست به مدت دو ماه با یکی از دانشجویان آمریکایی هم اتاق میشد.
خودش ماجرای فارغالتحصیلی از دانشکده
خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است:«دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده
بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن
نبود و به من گواهینامه نمیدادند، تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده،
که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او
از من خواست که بنشینم. پرونده من در مقابلش و روی میز بود، ژنرال آخرین
فردی بود که میبایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر میکرد.
او پرسشهایی کرد که من پاسخش را دادم.
از سؤالهای ژنرال برمیآمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات
ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت زیرا احساس میکردم که رنج دو سال
دوری از خانواده و شوق برنامههایی که برای زندگی آیندهام در دل داشتم،
همه در یک لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت
گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا
درآمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا
برای انجام کار مهمی به خارج از اتاق برود، با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در
اتاق تنها ماندم.
به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود.
با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و میتوانستم نماز را اول وقت بخوانم.
انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز
نیست، همین جا نماز را میخوانم. ان شاءالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد
آمد. به گوشهای از اتاق رفتم و روزنامهای را که همراه داشتم به زمین
انداختم و مشغول نماز خواندن شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم
ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا
بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه میدهم، هرچه خدا بخواهد همان خواهد
شد.
سرانجام نماز را تمام کردم و در حالی
که بر روی صندلی مینشستم از ژنرال معذرت خواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه
سکوت نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه میکردی؟
گفتم: عبادت میکردم.
گفت: بیشتر توضیح بده.
گفتم: در دین ما دستور بر این است که در
ساعتهای معین از شبانهروز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این
ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و
این واجب دینی را انجام دادم.
ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و
گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین
کارهاست، این طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همین طور است. او لبخندی زد. از نوع
نگاهش پیدا بود که از صداقت و پای بندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم
در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهرهای بشاش خودنویس را از
جیبش بیرون آورد و پروندهام را امضا کرد. سپس با حالتی احترامآمیز از جا
برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک میگویم. شما
قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم.
من هم متقابلاً از او تشکر کردم.
احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به
پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر
خواندم.»
با ورود هواپیماهای پیشرفته اف – ١٤
به نیروی هوایی، شهید بابایی که جزو خلبانهای تیزهوش و ماهر در پرواز با
هواپیمای شکاری اف – ٥ بود، به همراه تعداد دیگری از همکاران برای پرواز
با هواپیمای اف–14 انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد.
با اوجگیری مبارزات علیه نظام
ستمشاهی، بابایی به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی، در جمع دیگر
افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی
گذشته از انجام وظایف روزمره، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه، به
پاسداری از دستاوردهای پرشکوه انقلاب اسلامی پرداخت.
بابایی با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص
و مدیریت اسلامی چنان درخشید که شایستگی فرماندهی وی محرز و در تاریخ
7/5/1360 فرماندهی پایگاه هشتم هوایی بر عهده او گذاشته شد. و با کفایت،
لیاقت و تعهد بیپایانی که در زمان تصدی فرماندهی پایگاه اصفهان از خود
نشان داد، در تاریخ 9/2/1362 با ارتقا به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات
نیروی هوایی منصوب و به تهران منتقل شد.
او با روحیه شهادتطلبی به همراه شجاعت
و ایثاری که در طول سالها در جبهههای نور و شرف به نمایش گذاشت، صفحات
نوین و زرینی به تاریخ دفاع مقدس و نیروهای هوایی ارتش نگاشت و با بیش از
٣٠٠٠ ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، قسمت اعظم وقت خویش را در
پروازهای عملیاتی و یا قرارگاهها و جبهههای جنگ در غرب و جنوب کشور سپری
کرد و به همین ترتیب چهره آشنای «بسیجیان» و یار وفادار فرماندهان
قرارگاههای عملیاتی بود و تنها از سال ١٣٦٤ تا هنگام شهادت، بیش از ٦٠
مأموریت جنگی را با موفقیت کامل به انجام رسانید.
برای پیشرفت سریع عملیاتها و حسن انجام
امور، تنها به نظارت اکتفا نمیکرد، بلکه شخصاً پیشگام میشد و در جمیع
مأموریتهای جنگی طراحی شده، برای آگاهی از مشکلات و خطرات احتمالی، اولین
خلبان بود که شرکت میکرد. سرلشکر بابایی به علت لیاقت و رشادتهایی که در
دفاع از نظام، سرکوبی و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاریخ
٨/٢/٦٦، به درجه سرتیپی مفتخر شد.
عباس بابایی صبح روز پانزدهم مرداد ماه
1366 روز عید قربان همراه یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ نادری) به
منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای
آموزشی اف–5 از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد.
پس از انجام مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزی، هدف گلولههای
تیربار ضد هوایی قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت
رسید.
یکی از راویان مرکز مطالعات و تحقیقات
جنگ درباره این واقعه نوشته است:«به دنبال اصابت گلوله به هواپیمای تیمسار
بابایی و اختلالی که در ارتباط هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد،پایگاه
مزبور به رابط هوایی سپاه اعلام کرد که یک فروند هواپیمای خودی در منطقه
مرزی سقوط کرد برای کمک به یافتن خلبان و لاشه آن هر چه سریعتر اقدام
نمایید. مدت کوتاهی از اعلام این موضوع نگذشته بود که فرد مذکور مجدداً
تماس گرفت و در حالی که گریه امانش نمیداد گفت: هواپیمای مورد نظر توسط
خلبان به زمین نشست، ولی یکی از سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل
کابین به شهادت رسیده است.» راوی در مورد بازتاب شهادت تیمسار بابایی در
جمع برادران سپاه نوشته است:«برخی از فرماندهان ارشد سپاه در جلسهای مشغول
بررسی عملیات بودند که تلفنی خبر شهادت تیمسار بابایی به اطلاع برادر رحیم
(سرلشکر رحیم صفوی) رسید. با شنیدن این خبر، جلسه تعطیل شد و اشک در چشمان
حاضرین به خصوص آنان که آشنایی بیشتری با شهید بابایی داشتند ، حلقه زد.»
نقل شده که وی چند روز قبل از شهادت در
پاسخ پافشاریهای بیش از حد دوستانش جهت عزیمت به مراسم حج گفته بود:«تا
عید قربان خودم را به شما میرسانم.»
بابایی در هنگام شهادت ٣٧ سال داشت.
او اسوهای بود که از کودکی تا واپسین لحظات عمر گرانقدرش همواره با
فداکاری و ایثار زندگی کرد و سرانجام نیز در روز عید قربان، به آرزوی بزرگ
خود که مقام شهادت بود نائل شد و نام پرآوازهاش در تاریخ پرا فتخار ایران
جاودانه شد.
۹۲/۰۵/۱۳
روحش شاد
به اینها می گویند مرد مبارزه با هوای نفس
خیلی زیبا بود
ممنون