استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

موسسه بیان معنوی

درباره وبلاگ

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا / پروردگارا مرا در هرکار صادقانه واردکن وصادقانه خارج نما وازسوی خود سلطان ویاوری برای ماقرار ده.
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی / پروردگارا سینه ی مرا گشاده دار و کار مرا بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشای تا سخنان مرا بفهمند.
-------------------------------------------
به امیدآنکه مقدمه سازان ظهورحضرتش باشیم
-------------------------------------------
لطفا در معرفی این وبلاگ به دوستان همت کنید.
شهید علمدار :
برای بهترین دوستانتان آرزوی شهادت کنید.
----------------------------------------------
لطفا با وضو معارف اهل بیت را مرور کنید.
-------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۱، ۰۸:۱۵ ب.ظ

۰

یادداشت 129 : رزمندگان اسلام فارغ از بازی دنیا

دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۱، ۰۸:۱۵ ب.ظ

جوان رزمنده ی را در جبهه دیدم ، بهش گفتم : دیر آمدی، گفت: کنکور شرکت کرده بودم یک کمی دیر شد، همین جوری که گفت کنکور شرکت کرده بودم یک کمی دیر شد، فکر کردم خب قبول نشده ، که بلند شده برگشت به جبهه، گفتم قبول نشدی؟ گفت چرا قبول شدم. همچین گفت قبول شدم، گفتم خب حتماً یک رشته‌ای قبول شده که نمی‌ارزیده برود دانشگاه، حالا دیگر آمده جبهه بجنگد و ببیند به شهادت می‌رسد یا نه؟ گفتم چه رشته‌ای قبول شدی؟ گفت پزشکی دانشگاه تهران قبول شدم.

با تعجب گفتم خب این را که این جوری نمی‌گویند که، گفتم پزشکی دانشگاه تهران قبول شدی خب چرا نرفتی؟ گفت آخِ من اصلاً دانشگاه نمی‌خواستم بروم، این را شرکت کردم برای مامانم اینها، چون میدانم تو این عملیات من شهید می‌شوم، بعد بعضی از فامیل‌هایمان هستند زیاد موافق با شهادت و اینها نیستند، آنها بچه‌هایشان دیپلم هم نتوانستند بگیرند، بعد دوست دارم بعد از من مادرم سرش را بالا بگیرد کنار جنازه من بگوید: بچه من رفت به شهادت رسید در حالی که پزشکی دانشگاه تهران هم قبول شده بود.

جوان رزمنده در عملیات در این وضعیت رفت به شهادت رسید. ببین این رزمنده دنیا را بازی گرفته، جدّی نگرفته. مگر حالا کنکور چه کار می‌کند مگر؟ آن وقت رفقا لحظه‌ای که ما از بازی در می‌آییم در دنیا کِی هاست؟ مثال بزنم. وقت نماز، وقت روضه اباعبدالله الحسین، وقت‌هایی که می‌گذاریم برای زیارت حرم آقا علی ابن موسی الرضا(ع)، وقت‌هایی که، یا آن لحظه‌هایی که، یا آن قسمت‌هایی که از روحِ ما هست و به خاطر خدا به خاطر رضای خداوند متعال داریم یک حرکتی انجام می‌دهیم، آنها دیگر جزو بازی نیست، آنها بخش جدّی قصه است، آنها بازی نیست. کارهایی که انجام می‌دهیم بازی است، اما برای چه کسی داریم این کار را انجام می‌دهیم این دیگر از بازی خارجش کردیم. چه می‌شود که آدم برایش نماز یک دفعه‌ای فوق العاده جدّی می‌شود؟ باید بقیه دنیا را آدم اول بازی تلقی بکند. وقتی که رفت سر نماز بگوید حالا آن لحظه جدّی زندگی من است.(سال 1386)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی