استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

موسسه بیان معنوی

درباره وبلاگ

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا / پروردگارا مرا در هرکار صادقانه واردکن وصادقانه خارج نما وازسوی خود سلطان ویاوری برای ماقرار ده.
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی / پروردگارا سینه ی مرا گشاده دار و کار مرا بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشای تا سخنان مرا بفهمند.
-------------------------------------------
به امیدآنکه مقدمه سازان ظهورحضرتش باشیم
-------------------------------------------
لطفا در معرفی این وبلاگ به دوستان همت کنید.
شهید علمدار :
برای بهترین دوستانتان آرزوی شهادت کنید.
----------------------------------------------
لطفا با وضو معارف اهل بیت را مرور کنید.
-------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

ولایت طاغوت، طاغوت یعنی چه؟ یعنی آنکه خدا مقرر نکرده است که برقدرت مسلط باشد و به دلیلی بر قدرت مسلط شده است. دیگر دلیلش را کاری نداریم که چیه. همین که خدا تعیین نکرده باشد، می شود طاغوت طبق تعابیر قرآن کریم. کسانی که به سهولت زور و فریب و زر ولایت طاغوت را می پذیرند و در مقابل ولایت طاغوت زبونی از خودشون نشان می دهند، اینها به ولایت اولیاء الله که می رسند جگر پیدا می کنند، جرات پیدا می کنند، جسارت و پررویی پیدا می کنند.

عبدالله بن عمر، آوردندش با علیّ بن ابیطالب بیعت کند. آقا فرمود که مجبورش نکنید. گفتند آقا این هم بیعت نمی‌کند. آقا فرمود خب بیعت نکند، ولش کنید. گفتند بابا بابای ایشان، خلیفة دوم مسلمین، هر کس بیعت نمی‌کرد گردن می‌زد. خب شما هم گردنش را بزن. آقا فرمود ولش کنید، هر کس بیعت نکرد رهایش کنید، ایشان را هم ولش کنید. می‌گفتند عبدالله بن عمر با علی بیعت کن. می‌گفت خب من نرسیدم ایشان خلیفة مسلمین باشد. آقا عبدالله بن عمر! خلیفه مگر چه جوری می‌شود؟ حالا شما که امامت را قبول ندارید، این که همه جمع بشوند، برای پدر شما که همه جمع نشدند، وصیّت ابوبکر بود که پدر شما چی بشود؟ جانشینش بشود، پدر شما هم آمد جانشینش شد. ایشان امیرالمؤمنین که همة مردم رفتند سراغش. خود بابای شما نگذاشت پیغمبر وصیّت بکند. بعد ابوبکر وصیّت کرد. حالا بیا برو بیعت کن. نه من...

همین آقای عبدالله بن عمر، یک روزی حجّاج بن یوسف سقفی آمد مدینه. حجّاج بن یوسف سقفی سفّاکی بود، خونریزی بود، اینقدر، یعنی کسی در صدر اسلام به اندازة این آدم نکشته. گرسنه‌اش بود، اشتها نداشت برای غذا خوردن، میلش نمی‌کشید، می‌گفت یک نفر بیاورید رگ بزنیم، این در خون خودش دست و پا می‌زند، دارد جان می‌دهد، من اشتها بیایم غذا بخورم.

زن و مرد، لخت و عریان، در زندان‌های حجاز و جنوب عراق و بصره و کوفه، دیوار دورشان درست می‌کرد، بعد این‌ها را می‌گذاشت روی دیوار، گل می‌گرفت در دیوار را، می‌گفت ببندید. این‌ها اینقدر آنجا گرسنه می‌ایستادند، نمی‌توانستند بخوابند، نمی‌توانستند بنشینند. زیر آفتاب، تا می‌پوسیدند، بوی گندشان که بلند می‌شد، می‌گفت خاک بریزید روی‌شان. خاک می‌ریختند، دفن‌شان می‌کردند آنجا. این‌ها را در تاریخ نوشته. این خوشش می‌آید با شکنجه آدم بکشد.

اینقدر در کوفه آدم کشت، اینقدر کشت، همان‌ها که تنبلی می‌کردند نمی‌رفتند جنگ. اینقدر این‌ها را کشت! در بصره همان‌هایی که آمدند به جنگ امیرالمؤمنین، اینقدر آن‌ها را کشت! می‌گویند در هر شهری می‌رفت، مدینه، بصره، کوفه، تاریخ نوشته، در کوچه‌ها به جای آب، وسط کوچه خون جاری بود، تا وقتی که حجّاج بود، عادی بود. جوی خون راه می‌انداخت.

آنوقت حجّاج بن یوسف سقفی آمده مدینه، بعد از بصره، همه حساب کار خودشان را کردند، نصف شب رسیده، همان موقع در زدند. آقا کیست؟ کیست دارالاماره را دارد در می‌زند؟ آقا یکی از پیرمردهای بزرگ قوم است. کی است؟ بیاوریدش ببینم. عبدالله بن عمر است. چی کار دارد نصف شبی؟ می‌خواهد با شما بیعت کند. بگویید وقت نداریم، فردا بیاید بیعت کند، چه خبر است نصف شبی؟ خسته هستیم! نه می‌گوید من نمی‌روم، باید امشب با، بگو بیاید ببینم چِشه، چه مرگش است.

چِتِه؟ بگو ببینم! گفت می‌خواهم با تو بیعت کنم. گفت حالا چرا نصف شبی؟ گفت پیامبر فرموده است کسی امامی را با او بیعت نکرده باشد بمیرد، ماتَ مَیْتَةً جاهِلیَّه! گفت حالا من که امام نیستم، من نمایندة امیرالمؤمنین یزید هستم، نماینده‌اش هستم. گفت باشد، نماینده‌اش هم مثل خودش، من باید بیعت کنم با تو. گفت حالا خسته هستم بگذار فردا صبح. گفت من اگر امشب مرگم برسد چه بکنم؟ نامرد، پنج سال با امیرالمؤمنین بیعت نکردی، حالا، آن هم یک پیرمردی بود، مثلاً جزو صحابه به حساب می‌آمد، یا فوقش تابعین.

می‌گوید حجّاج پایش را دراز کرد، گفت من الان حال ندارم دستم را دراز کنم، پایم را دراز کنم با پایم بیعت می‌کنی؟ گفت با پایت بیعت می‌کنم. خم شد پای حجّاج بن یوسف سقفی را می‌گرفت بیعت می‌کرد. کسی با دست علی بیعت نکند با پای حجّاج بن یوسف سقفی بیعت می‌کند. داشته باش!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۱ ، ۱۸:۱۳
محمد رئوفی

توی انقلاب ما یک شعاری باب شده «مرگ بر ضد ولایت فقیه». ولی چرا ما مرگ می گوییم بر کسی که ضد ولایت است. چون عنصر ضد ولایت عنصر خطرناکی است. کسی که به همین سهولت، مثل آب خوردن ولایت را بهش بی اعتنایی می کند؛ نوبت ولایت طاغوت که برسد آنچنان محکم می گیردش که آدم خنده اش می گیرد. حداقل توی همه جا اینجوری باش!

مثل این سازمان مجاهدین خلق. تمام مشکل شان روز اول این بود که ولایت فقیه را نمی توانستند بپذیرند. حتی روی دیوارها می نوشتند: رئیس جمهور خمینی. شما یادتون نیست آن زمان طبیعتا. رئیس جمهور خمینی. ما یک دفعه ای بچه بودیم؛ گفتیم: اه! اینها مگه با امام رفاقت دارند. می گفتند: بابا امام را بکنید رئیس جمهور حرفی نیست. چند روز دیگر عزلش می کنیم با انتخابات بعدی، یک کسی دیگر را می گذاریم. ولی ولی فقیه اش نکنید نشود بهش دست زد. رئیس جمهورها بروند زیر نظرش. آن وقت اینها ولایت امام خمینی را نپذیرفتند؛ نتیجه اش چی شد؟ نتیجه اش خیلی ساده ولایت صدام یزید کافر را پذیرفتند. رفتند به دستور صدام عراقی شیعه می کشتند. به دستور صدام آمدند به ایران حمله کردند. فرمانده نظامی شان شد صدام.

کسی که ولایت یاقوت را نپذیرد، ولایت طاغوت را مثل آب خوردن می پذیرد. این تبدیلش می کند به یک عنصر خطرناک. آن وقت شما می بینید بعضی ها هستند یک روحیه ضد ولایی دارند. دقت بفرمایید آدم فکر می کند اینها آدمهایی هستند که زیر بار حرف زور نمی روند، اینها آقا بالا سر نمی خواهند. آدم اولش این جوری فکر می کند. بابا اینکه خیلی خوب است. تو زیر بار حرف زور نرو، نه علی، نه معاویه. ولی اینقدر مثل موم نرمند توی دست معاویه! چقدر آدم مثال تاریخی بزند! عمر سعد علی بن ابیطالب را نمی پذیرفت؛ می گفت: نه. من. فتنه دخالت نمی کنم. شد نوکر نوکر یزید ابن معاویه. آخه یزید اصلا از نظر شخصیت اجتماعی هم آدم پستی بود همان موقع. آن وقت عمر سعد استاد اخلاق بود. یزید بوزینه باز بود. عبیدالله ابن زیاد نوکر یزید بود. شد نوکر آن باهاش امام حسین کشت. چه عنصر خطرناکی است!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۱ ، ۱۷:۵۶
محمد رئوفی

خانم شهید چمران، می‌گفت که چمران آن وقتی که می‌خواست برود، خداحافظی کند برود، شبِش برگشت به ما گفت: خانم، دیگر اجازه بده ما برویم. من گفتم که... هیچی نگفتم. یکی دوبار از من خواسته بود؛ خانم، اجازه بده ما برویم. بالاخره این‌هایی که با هم زندگی می‌کنند. من اجازه نداده بودم. آن شب هیچی نگفتم. فردا صبح وقتی که رفت بیرون، یک‌دفعه‌ای ‌گفتم نگاه کن، من دیشب چرا نگفتم  نرو.

می‌گوید: انگار یک‌دفعه‌ای فهمیدم موضوع جدّی است، اسلحه را برداشتم از توی خانه، آمدم بزنم، شلیک کنم به پای چمران، چمران نرود مأموریت. فهمیدم اگر برود، دیگر بر نمی‌گردد. ظهر به من خبر دادند چمران، مجروح شده. گفتم: نه، شهید شده. به من بگویید. دیشب از من اجازه گرفت. من یک‌دفعه‌ای زبانم قفل شد. نگفتم نه. این‌ها این جوری‌اند.

یکی از عرفا، حاج آقای دولابی می‌گفتند در بیمارستان گفت: من را برگردانید خانه. حالش خوب نبود. تو راه که می‌آوردیم خانه نشست، گفت من بناست بروم. مادرت رضایت نمی‌دهد. برگشت، رضایت مادرِ را جلب کرد، از دنیا رفت. خوبان عالم که بی حساب کتاب نسبت به هم دیگر رفتار نمی‌کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۱ ، ۱۷:۲۹
محمد رئوفی

امام علی (ع) :


به گوینده سخن نگاه نکن ، بلکه ببین چه می‌گوید.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۱ ، ۱۸:۵۴
محمد رئوفی

یک عده‌ای آمده بودند پیش مقام معظم رهبری و گفته بودند: آقا! چرا به ما می‌گویند ضدّ ولایت‌فقیه؟ آقا فرمود بود خب شما هم بگویید ما ضدّ ولایت‌فقیه نیستیم.

شما حاضر نیستید یکبار در این رسانه‌ها اعلام بکنید ما ضدّ ولایت‌فقیه نیستیم، بعد می‌آیید پیش من شکایت می‌کنید می‌گویید که به ما می‌گویند ضدّ ولایت‌فقیه؟ تا حالا به جایی گفتید؟ می‌گویند همه ساکت شدند.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۱ ، ۱۵:۱۰
محمد رئوفی

ما دوره شده بودیم توسط عده‌ای از ذاکرین اهل‌بیت توی شهر زنجان که خب همه زبان شیرین ترکی و ما هم بلد نبودیم. حاج آقا! تو ترکی واقعاً بلد نیستی؟ آخر تو چه روضه‌خوانی هستی ترکی زبان روضۀ اهل‌بیت است؟ باباجان! بلد نیستم خب چیکار کنم؟ من همین‌جوری نمی‌فهمم ولی گریه می‌کنم با زبان شما.  نه حاج آقا! باید بخوانی باید بلد بشوی ، دیگر داشت کار به جاهای باریک می‌کشید. ما گفتیم آقا! ما بلد نیستیم. نه باید یاد بگیری. گفتم بابا! من قبول دارم، می‌دانم ترکی زبان شیرینی است من قبول دارم. نه آقا! تو که بلد نیستی چه‌جوری زبان شیرین...؟ گفتم بگذارید من یک چیزی به شما بگویم، اگر خدا تسبیح دستش بگیرد نعوذبالله ذکر بخواهد بگوید خطاب به بنده هایش چی می گوید؟ یکی گفت «تبارک‌اله احسن الخالقین»، گفتم آن ذکر نیست آن یک‌بار گفت بس است دیگر، هر کی یک چیزی گفت.

گفتم نه! یک ذکری من فکر کردم برای خدا که بر اساس استدلالات عمیق عرفانی می‌توانم برای‌تان ثابت کنم، اگر خدا بخواهد نعوذبالله ذکر بگوید،  مدام خطاب به بنده‌اش یک کلمه می‌گوید، که نه عربی‌اش خوشگل است، نه فارسی‌اش، ترکی‌اش قشنگ است، گفتند چیست؟ گفتم خدا لحظه به لحظه میگوید :  مَنَ باخ! مَنَ باخ. آقا! اینها خودشان را می‌زدند ، گفتم دیگر کم آوردید؟ گفتند آره آقا! کم آوردیم و قصه حل شد و ما به سلامتی عبور کردیم.

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۱ ، ۱۳:۱۱
محمد رئوفی

یادمه استاد شاید حدود 10 سال پیش میفرمودند:

دنیا 3 تا چشم برهم زدن است ،

با یک چشم برهم زدن 20 سالته ،

چشم برهم زدن دوم 40 سالته ،

و یک چشم برهم زدن دیگه تا ملاقات خدا باقیست.

اگر باور نمیکنید بروید از مسن ترها بپرسید.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۱ ، ۲۰:۲۵
محمد رئوفی

بعضی نشستن یک کسی دلشان را ببرد، آن کسی به دین جذب می‌شود که خودش بردارد دربه‌در دنبال دین بیافتد، و الا خدا برایش کاری نداشت، قرآن را یک جوری در زیبایی بیافریند که همه غش کنند، آیه‌های قرآن را بخوان، یکی‌اش به تو حال بدهد، دو تایش حالت را می‌گیرد. برخی میگویند ما را جذب کنید به دین! اوووه! این آقا، شازده را ببین! انگار ما می‌خواهیم ماکارونی بفروشیم یا پفک نمکی است، یک جوری تو دلش نفوذ بکنیم، اگر ما نخواهیم شما جذب بشوی باید کی را ببینیم!؟ نخواهیم جذب شوی باید کی را ببینیم!؟

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۱ ، ۲۰:۰۷
محمد رئوفی

تا حالا شما یک مستند ساده، بسیار ساده از حجاب ندیدید، که هوشمندانه یک میکروفن به‌دستی با یک دوربین به‌دوشی دو نفری راه بیافتند، از همین دخترهای دانشجوی محجّبه بپرسند، شما وقتی مسخرۀتان می‌کنند به‌خاطر حجاب، چه احساسی پیدا می‌کنید، بعد چرا دست از حجابتان برنمی‌دارید؟ چندتا سؤال درشت و درست و حسابی بپرسند و او هم نظر خودش را بگوید.

 بسیاری از اوقات بنده بعضی از صحبت‌هایم می‌گیرد توی جامعه، آخرش خودم داد و بیداد می‌کنم می‌گویم اینها همش مال ضعف رسانه است، اگر اینها را...، مثلاً یک جایی آمار گرفته بودند، هفتاد درصد کسانی که توی دانشگاه حجاب خودشان را کمرنگ کردند به‌خاطر تمسخر بوده، این دست‌مایۀ یک مستند قوی است، یک برنامۀ هفتگی است. ببینیم چی دارد توی جامعه، تکان می‌خورَد، تغییر ایجاد می‌کند، تأثیر می‌گذارد، بیاییم به همه بگوییم، به همه که گفتیم اوضاع تغییر پیدا می‌کند، اصلاً رسانه خاصیّتش این است، حرف‌ها در پشت پستوها نماند.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۱ ، ۱۵:۴۳
محمد رئوفی

ان‌شاءالله خداوند متعال به همۀ ما توفیق بدهد که پیام‌رسان انقلاب اسلامیِ ایران باشیم. اگر یک روزی از شما پرسیدند انقلاب ما چه چیزی کم داشت، بگویید فقط یک چیز کم داشت و آن هنر و رسانه. بنده هر کمبود دیگری را در این انقلاب بگویید نمی‌پذیرم. آقا! دانشگاه‌ها باید اصلاح بشوند، دانشگاه‌ها اگر هنر و رسانه به وظایف خود عمل می‌کردند، اصلاح شده بود. حوزه‌های علمیه باید به وظایف خود بهتر عمل بکنند؛ اگر هنر و رسانه اصلاح شده بود، حوزه‌ها را هم با وظایف خود آشناتر می‌کرد. امروز در حوزۀ علمیۀ قم هم این‌طرف شهر آن‌طرف شهر را نمی‌شناسد، هزاران طلبه هستند که یکبار با همدیگر مواجه نشدند حتی. چه‌جوری بدون رسانه می‌شود در حوزه نفس کشید؟ اهالی حوزه هم از نظریات علماء حوزه با رسانه خبردار می‌شوند. یک حلقه‌ای است این حلقه. که حلقۀ مفقوده‌ای است در جامعۀ ما.

اگر رشد علم و تکنولوژی را شما به عنوان یکی از نیازهای ضروری جامعه تلقی بفرمایید که همین‌طور هم هست، تنها رسانه‌ای که برای رشد علم، فعالیت کرد، رسانه‌ای است به نام مقام معظم رهبری که از وجود نازنین خودش به عنوان یک رسانه استفاده کرد. اینقدر خودِ ایشان با دانشمندها جلسه گرفت، در سخنرانی‌های خودش این مطلب را بیان کرد، که نهضت نرم‌افزاری را جان بدهد و جانی گرفت فعالیت علمی و به ثمراتی نشست.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۱ ، ۱۵:۱۹
محمد رئوفی

در جبهه رزمنده‌هایی که می‌دیدم خیلی با نشاط و سرزنده بودند، الان همه از دم خیلی دل مُرده و افسرده هستند، تازه شماها (بچه های هیئت) خیلی سرزنده‌تر از بقیه هستید، دیگران که مرحوم شدند ، دارند خودشان را تشییع جنازه می‌کنند ، منتها نمی‌گویند بگو لااله‌الاالله می‌گویند نگو لا‌اله‌الاالله.

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید؛ ما برای چه می‌خواهیم خیلی خوب باشیم، اصلاً ما برای چه می‌خواهیم خیلی خوب باشیم؟ رفقا می‌دانید تا یک عده‌ای خیلی خوب زندگی نکنند، تا خوب‌ها خوب‌تر نشوند، بدها خوب نمی‌شوند (تکرار کنید با من) تا خوب‌ها خوب‌تر نشوند بدها خوب نمی‌شوند.

در جبهه جنگ بود ، در جنگ حلوا خیرات نمی‌کنند، خرما پخش نمی‌کنند، گلوله پخش می‌کنند، می‌دانید که دکترها هم همه می‌دانند که ترکش برای نخاع آدم ضرر دارد، ترکش برای حلقوم آدم ضرر دارد، ترکش برای همه جای بدن ضرر دارد، مخصوصاً اگر محکم بیاید که دیگر هیچی، اینها را همه اطبا می‌دانند بپرس شما. ولی آقا رزمنده ها سرزنده‌تر بودند، با نشاط‌تر بودند، من نمی‌دانم این خوبی چیست؟ چقدر خوشبختی به روح آدم تزریق می‌کند؟ این گرد مردگی که ریخته می‌شود بر جامعه، این کار ابلیس رجیم است. آدم‌هایی که خیلی خوب هستند خیلی از عمق دل لبخند می‌زنند.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۱ ، ۱۴:۴۶
محمد رئوفی