متن کامل (قسمت سوم) خاطرات مستر همفر
بخش هشتم
دبیرکل راز دوم را هم برای من باز گفت; – همان رازی که وعده داده بود – من به ویژه پس از چشیدن شیرینی راز اول در آرزوی دانستن آن بودم. راز دوم سند پنجاه صفحهای بود که در آن برنامههایی برای درهم کوبیدن اسلام و مسلمانان در مدت یک قرن آمده بود به گونهای که پس از آن از اسلام تنها نامی باقی بماند. این سند خطاب به مدیرکلهای وزارت و برای دستیابی به این هدف تنظیم شده بود. این سند چهارده بند داشت و به من هشدار دادند که از این سند به کسی چیزی نگویم و آن را کاملا پوشیده دارم تا مسلمانان به مفاد آن آگاه نشوند و برای رویارویی با آن چارهای نیندیشند. خلاصه این سند به شرح زیر است:
۱- همکاری جدی با تزارهای روسیه برای دستاندازی به مناطق اسلامی.
همچون بخارا، تاجیکستان، ارمنستان، خراسان و توابع آن، و همکاری جدی با آنها برای دست یافتن به اطراف مناطق ترکنشین هممرز با روسیه.
۲- همکاری کامل با فرانسه و روسیه در برنامهریزی همه جانبه برای درهم کوبیدن جهان اسلام از بیرون و درون.
۳- برانگیختن اختلافها و درگیریهای شدید میان دو حکومت ترک و فارس و افروختن آتش قومی و نژادی میان دو طرف.
شعلهور کردن آتش جنگ میان قبایل و ملتهای مسلمان همسایه و کشورهای اسلامی و زنده کردن مذاهب (حتی آنها که از میان رفتهاند) برانگیختن اختلاف در میان مذاهب.
۴- بخشیدن مناطقی از کشورهای اسلامی به غیر مسلمانان.
یثرب به یهودیان; اسکندریه به مسیحیان; یزد به زرتشتیان پارسی; عماره به صابیان; کرمانشاه به علیاللهیها; موصل به یزیدیان(۷۳); خلیج فارس به هندوها پس از آنکه تعداد زیادی هندو به آن منطقه آورده شدند; طرابلس به دروزیها(۷۴); قارص(۷۵); به علویها; مسقط به خوارج; باید اینان را با پول، اسلحه، برنامه و نیروهای کارآمد یاری کنیم تا همچون خارهایی در بدن اسلام باشند، و مناطق آنها را گسترش دهیم تا همه کشورهای اسلامی را در هم کوبند.
۵- برنامهریزی برای پاره پاره کردن حکومتهای اسلامی:
فارس و ترک به بیشترین پارههای ممکن; حکومتهای کوچک محلی که با یکدیگر نزاع کنند; همچون اوضاع هند. زیرا گفتهاند «اختلاف بینداز و حکومت کن» و «اختلاف بینداز و ویران کن».
۶- ساختن دینها و مذهبهای مختلف در کشورهای اسلامی.
و این برنامهریزی حساب شدهای نیاز دارد به گونهای که هر دین با تمایلات مردم یک منطقه تناسب داشته باشد. مثلا باید چهار دین در مناطق شیعه پدید آورد، دینی که خدایش حسین بنعلی باشد; دینی که جعفر صادق را پرستش کند; دینی که مهدی موعود را بپرستد و دینی که علیالرضا را عبادت کند. جای مناسب برای اولی کربلا، دوم اصفهان، سوم سامرا و چهارمی خراسان است. چنانکه باید مذهبهای چهارگانه اهلسنت را به شیوه ادیان جداگانه درآورد که ارتباطی با یکدیگر نداشته باشند; اختلافهای خونینی داشته باشند; در کتابهایشان باید دست برد تا هر گروه تنها خود را مسلمان بداند و بر این باور باشد که دیگران کافرند و کشتن و بیرون راندن آنان واجب است.
۷- پراکندن فسادهایی چون زنا، لواط، شراب و قمار در میان مسلمانان.
بهترین وسیله برای این کار باقی ماندگان از دینهای گذشته در این کشورهایند; آنان باید سربازان انبوهی برای این کار داشته باشند.
۸- تلاش برای گماشتن حاکمان فاسد در این کشورها که در دستان وزارت باشند.
دستورات را انجام دهند و از آنچه نهی میشود خودداری کنند; ما باید خواستههایمان را از طریق اینها در کشورهای اسلامی جامه عمل بپوشانیم. اگر حاکمان غیرمسلمان باشند بسیار بهتر است; بنابراین باید افرادی را با ظاهر اسلامی به سوی مراکز قدرت گسیل کنیم تا اهداف ما را به انجام برسانند.
۹- محدود ساختن زبان عربی (تا جایی که ممکن است) و رواج بخشیدن به زبانهای دیگر.
چون سانسکریت، پارسی، کردی و پشتو; زنده کردن زبانهای اصلی رایج در جهان عرب و گسترش لهجههای فرعی زبان عربی که سبب خواهد شد عربها از زبان فصیح که زبان قرآن و سنت است دور شوند.
۱۰- گسیل مزدوران به گرد حاکمان و رساندن آنها به درجه مشاوران آنان.
تا وزارت بتواند بدین روش در حاکمان نفوذ کند. برترین راه، سود جستن از غلامان و کنیزکان توانا است. وزارت باید اینان را پرورش دهد و در بازار بردهفروشان به نزدیکان حاکمان همچون فرزندان، زنان و افراد دارای نفوذ نزد حاکمان فروخته شوند، تا آنان گام به گام به حاکمان نزدیک شوند; پس از آن مادران و مشاوران حاکمان شوند و همچون دستبندی آنها را در برگیرند.
۱۱- گسترش دایره دعوت به مسیحیت و وارد کردن افرادی از هر صنف به گروه دعوتکنندگان.
از جمله: حسابداران، پزشکان، مهندسان و مانند آنان; ساختن کلیساها، مدارس، درمانگاهها، کتابخانهها و گروههای خیریه در گوشه و کنار جهان اسلام; انتشار مجانی و بدون عوض میلیونها کتاب مسیحی در میان مسلمانان; تلاش برای جای دادن تاریخ مسیحی در کنار تاریخ اسلامی; فرستادن جاسوسها و مزدوران به دیرها و صومعهها با نام راهبان زن و مرد که وظیفه آنان کمک به ارتباطها و تحرکهای مسیحیان و نیز خبریابی از اوضاع و احوال مسلمانان خواهد بود. چنانکه باید لشکر بزرگی از دانشمندان پدید آورد تا پس از آشنایی کامل با اوضاع مسلمانان، تاریخ آنان را سیاه کنند و در کتابهایشان دست ببرند.
۱۲- سست کردن عقیده دختران و پسران مسلمان.
تردید افکندن در میان آنها نسبت به دینشان; فاسد کردن اخلاق آنها از طریق مدرسهها، کتابها، باشگاهها، نشریهها و نیز دوستان غیرمسلمان که میتوانند زمینه را برای این کار فراهم نمایند. بنابراین لازم است گروههایی پنهانی از جوانان یهودی و مسیحی و دیگر آیینها تشکیل شوند که در کمین جوانان مسلمان باشند و با هر روش ممکن آنان را شکار کنند.
۱۳- برافروختن آتش همیشگی جنگها و شورشهای داخلی.
و مرزی میان مسلمانان و غیرمسلمانان و میان خود مسلمانان تا نیروی مسلمانان تباه شوند و اندیشه پیشرفت و همبستگی را از سر بیرون کنند; نیروهای فکری و مالیشان نابود گردد; جوانانشان از میان بروند و آشفتگی، درهم ریختگی، و هرج و مرج آنان را فراگیرد.
۱۴- ویران ساختن اقتصاد و معاش مسلمانان.
نابود کردن کشتزارها; خراب کردن سدها; خشک ساختن رودها; تلاش برای گسترش بیکاری به وسیله بیزار کردن آنان از کار; پدید آوردن مکانهایی برای وقتگذرانی بیکاران و افزون ساختن معتادان به تریاک و دیگر مواد مخدر.
این بندها همواره با شرح کامل، نقشهها، شکلها و عکسهایی آمده بود. از دبیرکل به دلیل اینکه این سند را در اختیارم گذاشته بود سپاسگزاری کردم و یک ماه دیگر در لندن ماندم; وزارت دستور داد بار دیگر به سوی عراق روانه شوم تا کار را با محمدالوهاب به پایان برسانم. دبیرکل به من گفت: در کار او هیچگونه کوتاهی نکنم. او گفت: بر اساس گزارشهای دریافتی از مزدوران، شیخ بهترین کسی است که میتوان به او تکیه کرد; او گوش به فرمان وزارت است.
دبیرکل همچنین گفت: با شیخ بیپرده سخن بگو، مزدور ما در اصفهان با او بیپرده سخن گفته و شیخ همه چیز را پذیرفته است; به شرط آنکه از او در برابر حکومتها و عالمانی که در صورت ارایه اندیشههایش بر او از همه سو خواهند تاخت، پشتیبانی گردد. اگر لازم شد پول و سلاح کافی در اختیار او قرار گیرد و یک استان هر چند کوچک نیز در اطراف نجد، به او سپرده شود. وزارت این همه را پذیرفته است.
من با این خبر گویا میخواستم از شادمانی پرواز کنم. به دبیرکل گفتم: اکنون من چه کنم؟ از شیخ چه بخواهم؟ و از کجا آغاز نمایم؟ دبیرکل گفت: وزارت برنامه دقیقی دارد که شیخ باید آن را انجام دهد; آن برنامه این است:
۱- تکفیر همه مسلمانان و روا دانستن کشتار آنان.
ستاندن اموالشان، بر باد دادن ناموسشان، فروش آنها در بازار برده فروشان و روا دانستن آنکه مردان مسلمان به عنوان غلام و زنانشان به عنوان کنیز به خدمت گرفته شوند.
۲- ویران کردن کعبه.
با این دستآویز که این بنا از باقیماندههای بتپرستی است و جلوگیری از انجام حج و تشویق قبایل به قتل و غارت حجاج.
۳- تلاش برای سرپیچی از فرمان خلیفه.
تشویق به جنگ با او و گردآوردن سربازان برای نبرد. جنگ با بزرگان حجاز، برای کاهش نفوذ آنان – با هر وسیله ممکن – نیز ضروری است.
۴- ویران کردن گنبدها، ضریحها، مکانهای مقدس مسلمانان در مکه، مدینه و دیگر شهرها.
به دستآویز شرک و بتپرستی، همچنین لکهدار کردن شخصیت پیامبر محمدصلی الله علیه وآله وسلم و جانشینانش و مردان بزرگ اسلام تا جایی که امکان دارد.
۵- گسترش هرج و مرج و تروریسم در کشورهای اسلامی.
۶- انتشار قرآنی تحریف شده که بر اساس حدیثها در آن فزونی و کاستی ایجاد شده باشد.
پس از آنکه این برنامه مشخص شد دبیرکل گفت: از این برنامه گسترده هراسان مشو! ما باید بذرهایی بکاریم و به زودی نسلهای دیگری میآیند و آن را تکمیل میکنند. حکومت بریتانیا بر اینگونه بردباری، دیرینه بسیاری دارد. و راه را گام به گام باید پیمود. آیا محمد پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم یک مرد نبود که توانست چنین انقلاب نابود کنندهای برپا کند. محمد بنعبدالوهاب نیز باید همچون پیامبرش باشد و این انقلاب مطلوب را انجام دهد.
چند روز بعد، از وزیر و دبیرکل اجازه گرفتم; با خانواده و دوستانم بدرود گفتم; چون میخواستم از خانه بیرون آیم، پسرم گفت بابا! زود برگرد; چشمانم اشکآلود شد و نتوانستم از همسرم پنهان کنم; یکدیگر را به گرمی بوسیدیم و به سوی بصره به راه افتادم. پس از یک سفر دراز، شبی به خانه عبدالرضا در بصره رسیدم; در خواب بود; چون مرا دید به گرمی خوش آمد گفت; شب را تا صبح خوابیدم; به من گفت: محمد به بصره آمد، و پیش از سفر دوباره نامهای برایت گذاشت. بامداد نامه را خواندم و دانستم که به نجد رفته است. نشانیاش را در نجد نوشته بود; صبحگاه به راه نجد رهسپار شدم و پس از رنج بسیار به آنجا رسیدم و شیخ محمد را در خانهاش پیدا کردم.
آثار ناتوانی را در او دیدم; به او چیزی نگفتم اما پس از آن دریافتم که ازدواج کرده است و اندیشیدم که اینگونه نیرویش کاسته خواهد شد، به او پند دادم همسرش را رها کند و او هم پذیرفت. با هم قرار گذاشتیم که من خود را به عنوان بنده او معرفی کنم; بندهای که او از بازار خریده، در سفر بوده و اکنون باز آمده است و چنین نیز شد; در بین دوستانش مشهور شد که من بنده او هستم; او مرا در بصره خریده است و من به دستور وی در سفری بودهام و اکنون بازگشتهام. مردم مرا به همین گونه میشناختند; من دو سال با او بودم و ما زمینه آشکار کردن دعوت را فراهم نمودیم. در سال ۱۱۴۳ هجری او عزم جزم کرد تا یارانی گرد آورد و فراخوان خود را با واژههای مبهم و حرفهای رمزآلود برای نزدیکترین یارانش باز گفت و به تدریج دعوتش را گسترش میداد. من بر گرد وی گروهی توانمند گرد آوردم که به آنها پول میدادیم; هرگاه آنها را در برخورد با دشمنان ناتوان میدیدم، عزمشان را سخت میکردم. هر چه دعوتش را بیشتر آشکار میکرد دشمنانش افزونتر میشدند. گاهی به دلیل فشار شایعههایی که علیه او میساختند میخواست از راهش باز گردد، اما من اراده او را سخت میکردم و میگفتم: پیامبر محمدصلی الله علیه وآله وسلم بیش از این تحمل کرد; این راه بزرگواری است، هر مصلحی با اینگونه سختیها و تهمتها روبرو میشود. ما اینگونه با دشمنان در جنگ و گریز بودیم; من برای دشمنان شیخ جاسوسهایی گمارده بودم – با پول; هرگاه میخواستند فتنهای بهپا کنند جاسوسها خبر میدادند و ما میتوانستیم توطیه آنها را درهم شکنیم. یک بار جاسوسان گفتند: برخی از دشمنان شیخ در اندیشه ترور او هستند; وقتی که نقشه آنها را برای ترور شیخ آشکارا کردیم کار بر آنها واژگونه شد و مردم از آنها بیزار گردیدند.
شیخ به من قول داد که هر شش بخش برنامه را انجام خواهد داد; وی گفت البته اکنون تنها برخی از آنها را میتوانم انجام دهم و این کار را هم کرد. شیخ بعید میدانست که بتواند پس از دست یافتن به کعبه آن را ویران کند; زیرا دستآویز اینکه آنجا مرکز بتپرستی بوده است، مورد پذیرش مردم نبود; همچنین بعید میدانست که بتواند قرآن تازهای درست کند. او از حاکمان مکه و استانبول به سختی هراسان بود. وی میگفت: اگر ما سخنی در این دو مورد بگوییم آنان لشکریانی به سوی ما گسیل خواهند کرد که ما توانایی دفاع در برابر آنها را نخواهیم داشت. من عذر او را پذیرفتم زیرا همچنان که شیخ میگفت زمینه آماده نبود.
پس از سالها کار، وزارت توانست «محمد بنسعود» را هم به سوی ما سوق دهد; آنان کسی پیش من فرستادند که این مطلب را به من بگوید و لزوم همکاری میان این دو محمد را بیان نماید. دین از محمدالوهاب و قدرت از محمد السعود تا هم دلهای مردم را به چنگ آورند و هم بدنهایشان را; زیرا تاریخ نشان داده است که حکومتهای دینی هم پایدارترند و هم نفوذ بیشتری دارند و هم ترسناکترند.
اینچنین شد که قدرت بزرگی در سوی ما گرد آمد; (الدرعیه) را پایتخت حکومت و دین تازه قرار دادیم و وزارت پنهانی حکومت نو را پول کافی میرساند، حکومت، تازه بندگانی خرید که در واقع بهترین کارشناسان وابسته به وزارت بودند، آنها زبان عربی آموخته و جنگهای بیابانی فرا گرفته بودند، من و آنان که یازده نفر بودند در اجرای برنامههای مورد نیاز همکاری میکردیم و این دو محمد هم در انجام برنامههای ما پیش میرفتند، بارها در مواردی که وزارت دستور خاصی نداده بود ما خود مسایل را مورد بررسی قرار میدادیم. ما همگی با دخترانی از عشایر ازدواج کردیم، و چه شگفتزده شدیم از یکرنگی زن مسلمان با شوهرش.
اینگونه ما با عشایر بیش از پیش پیوسته شدیم و اینک پیشرفت کارها هر روز از روز پیش بهتر است و مرکزیت ما روز به روز تقویت میشود به گونهای که اگر فاجعهای ناگهانی روی ندهد بذرهای پاشیده شده چنان رشد میکند که میوههای مطلوب به بار خواهد نشست
سلام
خیلی خیلی ممنون بابات خاطرات این خائن .......
می خواستم بدونم آیا ادامه داره این خاطرات یا نه اگه ادامه داره چند بخش دیگه داره