متن کامل (قسمت دوم) خاطرات مستر همفر
اما داستان کربلا، از هنگامی آغاز شد که نواده رسولالله صلی الله علیه وآله وسلم حسین پسر علی و فاطمه، دختر پیامبر خدا در آنجا به قتل رسید.
مردم عراق از حسین خواستند که از مدینه(۳۵) به سوی آنها برود و خلیفه آنان شود اما چون او و خانوادهاش در کربلا به دوازده فرسنگی کوفه رسیدند، مردم عراق با او به طرز دیگری برخورد کردند و به فرمان یزید(۳۶) برای جنگ با حسین آماده شدند.
حسین بنعلی شجاعانه با لشکر انبوه اموی جنگید تا خود و خاندانش کشته شدند لشکریان اموی در این نبرد همه نوع، پستی و فرومایگی از خود نشان دادند، از آن هنگام شیعیان این محل را یک مرز معنوی برای خود میدانند که از هر کجا روی بدان میآورند و آنچنان زیاد میشوند که ما در مراکز دینی مسیحی نظیر آن نداریم.
کربلا یک شهر شیعی است و عالمان شیعه و مدارسشان در آن وجود دارند، کربلا و نجف تکیهگاه یکدیگرند.
هنگامی که دستور رسید راهی این دو شهر شوم، از بصره به سمت بغداد حرکت کردم بغداد مرکز حکومت استاندار منصوب خلیفه عثمانی است و از آنجا به حله(۳۷) رفتم.
دجله و فرات دو رود بزرگی هستند که از ترکیه سرچشمه میگیرند عراق را میپیمایند و به دریا میریزند، کشاورزی و رفاه در عراق مدیون این دو رود است. پس از بازگشت به لندن به وزارت مستعمرات پیشنهاد کردم که بکوشند که این دو رود را به چنگ آورند تا در هنگام ضرورت بتوانند عراق را فرمانبر نگاه دارند زیرا اگر آب بسته شود، عراقیان مطیع خواهند شد.
از حله در جامه بازرگانی از بازرگانان آذربایجان راهی نجف شدم با مردان دینی مخلوط شدم و به سر کلاس درسشان رفتم; با آنها رفت وآمد نمودم و از پاکی جانشان و از توان علمی آنها بسیار شگفتزده شدم، اما زمانی طولانی بر آنها گذشته بود بدون اینکه به نوسازی اوضاع خود بیندیشند:
۱- با حکومت ترکیه بسیار دشمن بودند نه از آن جهت که اینان شیعه و آنها سنی بودند بلکه به دلیل فشار زیادی که حکومت بر آنها میآورد و آنان به مقابله با حکومت و رهایی از آن نمیاندیشیدند.
۲- چون کشیشان ما در دوره جمود خود را در علوم دینی محدود کرده بودند و علوم دنیا را – جز اندکی که بیفایده بود – کنار نهاده بودند.
۳- به رویدادهای پیرامون خود در جهان نمیاندیشیدند.
با خود گفتم: این بیچارهها در خواب و دنیا بیدار است روزی فرا میرسد که سیل آنها را ببرد. بارها کوشیدم آنها را به برخاستن در برابر حکومت مجبور کنم، اما گوش شنوایی نیافتم، برخی مرا دست میانداختند; گویی که من گفته بودم دنیا را زیر و زبر کنید! آنها خلافت را گردنکشی میدانستند که جز با ظهور ولی عصر «عجلالله تعالی فرجهالشریف» سر فرود نخواهد آورد.
و این ولیامر، امام دوازدهم آنان است که ۲۵۵ سال بعد از هجرت پیامبرشان از دیدهها ناپدید شده و اکنون زنده است و روزی ظهور خواهد کرد تا جهان را در زمانی که از ستم پر شده است آکنده از عدل کند. من در شگفتم که چگونه انسانهای دانشمند چنین باور خرافی دارند(۳۸) این به مثال عقیده خرافی بعضی مسیحیان است که میگویند مسیح از آسمان باز میگردد تا دنیا را پر از عدل کند.
به یکی از آنان گفتم: آیا نباید ستم را برافکنید چنانچه پیامبر اسلام کرد؟
گفت: پیامبر با پشتیبانی خدا چنین کرد.
گفتم: در قرآن آمده است: «اگر خدای را یاری کنید او یاریتان خواهد کرد.»(۳۹) شما هم اگر با شمشیر در برابر ستم خلیفه برخیزید، خدای از شما حمایت خواهد کرد.
گفت: تو بازرگانی و نمیتوانی چنین مسایل علمی را دریابی.
اما مرقد امام امیرالمومنینعلیه السلام – چنانچه آنان نام میبرند – بسیار زیبا و آراسته به زیورهاست، حرم زیبایی دارد بر فراز آن گنبد طلایی بزرگی است و دو گلدسته ستبر زرین دارد.
هر روز شیعیان گروه گروه در آن میروند و به جماعت نماز میگذارند، به ضریحش که بر مزار او نهاده شده بوسه میزنند، خم میشوند آستانه او را میبوسند و بر او درود میفرستند و برای ورود، اجازه و اذن دخول میگیرند.
گرداگرد حرم، صحن بزرگی است و در آن اتاقهای بسیاری وجود دارد که جایگاه مردان دینی و دیدار کنندگان است.
در کربلا دو حرم مانند حرم حضرت علی وجود دارد، حرم حسین و حرم عباس برادر حسین که با او کشته شد، شیعیان در کربلا همانند نجف اعمال زیارت را انجام میدهند.
آب و هوای کربلا بهتر از آب و هوای نجف است زیرا گرداگرد آن را کمربند بزرگ و تعداد زیادی از باغها فرا گرفته و رودهایی از آن میگذرند.
در سفر به عراق خیالم آسوده شد اوضاع و احوال نشانگر آن بود که حکومت به پایان راه رسیده است; استاندار فرستاده استانبول فرد نادان و خودسری است که هر چه میخواهد میکند، گویی مردم بردگان او هستند.
ملت همگی از او ناخوشنودند به خصوص شیعیان به دلیل آنکه آزادیشان را سلب کرده و به آنها اهمیت نمیدهد، اهلسنت از آن جهت که بزرگان و نوادگان پیامبر را نزدیک خود دارند و خود را سزاوارتر از یک حاکم ترک از برای خلافت میدانند، کشور ویران است و مردم در تباهی و درماندگی به سر میبرند.
راهها ناامن است و دزدان در کمین کاروانهایند تا اگر ماموران با آنها نباشند داراییشان را بربایند، از آن طرف تا حکومت ماموران مسلح نفرستد، کاروانها حرکت نمیکنند.
عشایر سخت درگیر جنگ و ستیز با یکدیگر هستند هر روز عشیرهای بر عشیره دیگر میتازد و کشت وکشتار به راه میافتد.
بیسوادی و نادانی به طور شگفتآوری فراگیر است و مرا به یاد روزهای تسلط کلیسا بر کشورمان میاندازد، به جز مردان دینی در کربلا و نجف و افراد مرتبط با آنان از هر هزار نفر یکی خواندن و نوشتن میداند.
اقتصاد از هم پاشیده است و مردم در فقر و بدبختی به سر میبرند.
نظام ناپایدار است و هرج ومرج همه چیز را فرا گرفته است.
اعتماد بین حکومت و مردم سلب شده است و هیچ همکاری بین آنان وجود ندارد.
عالمان دین در امور مذهبی غوطهور و از زندگی دنیا دورند.
دشتها و بیشتر بیابان بدون کشت وکار است، دو رود دجله و فرات از سرزمینهایشان میگذرد و گویی نزد آنان میهمان است تا به دریا بریزد و اوضاع از هم پاشیده دیگر به همین ترتیب است و در انتظار نجات به سر میبرد.
چهار ماه در کربلا و نجف ماندم و به بیماری شدیدی نیز مبتلا شدم چنانچه از ادامه زندگی مایوس گشتم، سه هفته بیمار بودم به پزشکی مراجعه کردم، داروهایی به من داد که پس از استفاده بهبود یافتم. تابستان به شدت گرم بود و من در هنگام بیماری در زیرزمین، جایی موسوم به سرداب به سر میبردم. این سرداب از آن صاحبخانهای بود که اتاقی از او اجاره کرده بودم و او غذا و دارو را لطفی اندک در برابر نعمتهای خدا میدانست چرا که مرا زایر امیرالمومنینعلیه السلام میپنداشت.
در روزهای نخست بیماری غذایم آب پرندهای موسوم به ماکیان بود، سپس پزشک اجازه داد گوشت آن را هم بخورم و در هفته سوم برنج نیز به آن افزوده شد.
پس از بهبودی رهسپار بغداد شدم و در آنجا گزارش طولانی مشاهداتم را در نجف، کربلا، بغداد، حله و در مسیر این شهرها نوشتم، یک گزارش بلند صد صفحهای شد، آن را به نماینده وزارت در بغداد سپردم و در انتظار دستور وزارت بودم که به لندن باز گردم و یا در عراق باقی بمانم.
بسیار دوست داشتم که به لندن برگردم زیرا دوری به طول کشیده بود و شوق دیدار کشور و خانواده زیاد شده بود، به ویژه برای دیدار فرزندم (راسپرتین) که اندکی پس از سفر من دیده به جهان گشوده بود، روزشماری میکردم. در گزارشم از وزارت خواستم که اجازه دهند حداقل برای مدت کوتاهی به لندن باز گردم تا هم یافتههایم را با زبان خویش بازگویم و هم اندکی استراحت کنم که سفر به عراق مدت سه سال به طول کشیده بود.
نماینده وزارت در بغداد گفت: در اطراف او رفت وآمد نکنم; اتاقی در یکی از مسافرخانههای مشرف بر رود دجله بگیرم تا شکی در مورد من ایجاد نشود.
نماینده وزارت گفت: هنگامی که پاسخ نامه از لندن بیاید، مرا آگاه خواهد ساخت. در روزهایی که در بغداد بودم میان پایتخت خلافت (استانبول) و بغداد جدایی و فاصله زیادی میدیدم، ترکها عراقیان را سبک میشمردند زیرا از حیله عربها نگران بودند.
به هنگام ترک بصره و سفر به کربلا و نجف از سرنوشت شیخ محمد عبدالوهاب بسیار نگران بودم و میترسیدم راهی را که برایش مشخص کرده بودم رها کند، زیرا او رنگ به رنگ و تندخو بود و من میترسیدم کاخ آرزوهایم ویران شود.
هنگامی که میخواستم او را ترک کنم در اندیشه سفر به استانبول بود تا با اوضاع آنجا آشنا شود، اما من به سختی با این کار مخالفت کردم و گفتم میترسم در آنجا چیزی بگویی که تو را کافر بشمارند و کشته شوی، این را به او گفتم اما در دل اندیشه دیگری داشتم.
آری، اگر در آنجا برخی عالمان را میدید ممکن بود کژیهای او را راست کنند و او را به راه اهلسنت بازگردانند و امیدهای من نقش بر آب شود.
شیخ محمد نمیخواست در بصره بماند بنابراین به او پیشنهاد کردم که به اصفهان یا شیراز برود; مردم این دو شهر زیبا شیعه بودند و شیعیان نمیتوانستند محمد را تحت تاثیر قرار دهند و بدین صورت آرامش یافتم که او راه دیگری نخواهد رفت.
به هنگام وداع با شیخ به او گفتم: آیا به تقیه اعتقاد داری؟
گفت: آری، یکی از یاران پیامبر تقیه کرد (شاید مقداد را میگفت)(۴۰) که وقتی مشرکان او را شکنجه میکردند و پدر و مادرش را کشتند او سخنان شرکآمیزی به زبان آورد و پیامبر خداصلی الله علیه وآله وسلم نیز این کار را تایید کرد.
به او گفتم: از شیعه تقیه کن و مگو که از اهلسنتی، شاید در مصیبت بیفتی، از کشور آنها و عالمانشان سود ببر; عادتها و آداب و رسومشان را بشناس که برای آینده زندگی تو بسیار مفید خواهد بود.
در وقت خداحافظی مقداری پول به عنوان زکات(۴۱) به شیخ دادم و یک حیوان هم جهت سواری خریدم و به عنوان هدیه به او دادم و آنگاه با او وداع کردم.
از زمانی که از او جدا شدم، نمیدانستم چه بر سرش آمده است. من بسیار نگران بودم، با آنکه قرار گذاشته بودیم که به بصره بازگردیم و اگر یکی برگشت و دیگری را نیافت نامهای نزد عبدالرضا بگذارد و از حالش خبر دهد.
بخش ششم
پس از مدتی که در بغداد بودم دستور آمد که فورا به لندن بازگردم و من نیز عازم لندن شدم.
در آنجا با دبیرکل و بعضی از اعضای وزارت جلسه داشتم، مشاهدات و کارهای خود را در این سفر طولانی باز گفتم.
از اطلاعاتی که در سفر عراق به دست آورده بودم بسیار شادمان شدند و ابراز خشنودی کردند. پیش از این نیز گزارش جامعی از سفر فرستاده بودم. در آنجا دانستم که صفیه – همسر شیخ در بصره – گزارشی همانند من برایشان فرستاده است. همچنین دریافتم که وزارت در هر سفر افرادی را به مراقبت از من گماشته است، آنان نیز گزارشهای رضایتبخشی در مورد من فرستاده بودند که گزارشهای مرا تایید میکرد.
دبیرکل فرصت ملاقاتی را با شخص وزیر برایم گرفت و هنگامی که او را در دفترش دیدم به من خوشآمد گرمی گفت که با خوش آمد سفر قبل (هنگام بازگشت از استانبول) تفاوت داشت، او وانمود نمود: که جایگاه مخصوصی در قلب او یافتهام.
وزیر از به چنگ آورد محمد بسیار شادمان بود و گفت او گمشده وزارت است و پیوسته به من میگفت: با او هر نوع پیمان ببند; او افزود اگر همه رنجهایت جز شیخ دستاوردی نداشت باز هم ارزشمند بود.
هنگامی که در مورد سرنوشت او اظهار نگرانی کردم وزیر گفت: اطمینان داشته باش که شیخ همچنان همان آرا و اندیشهها را دارد. وزیر گفت: کارکنان وزارت در اصفهان او را دیده و گفتهاند که شیخ به همان منش است.
با خود گفتم: چگونه شیخ اسرارش را بر آنها باز نموده است; اما هیبت وزیر مانع شد این نکته را از او سوال کنم. هنگامی که با شیخ دیدار کردم دانستم که فردی به نام عبدالکریم در اصفهان با او تماس گرفته و گفته که برادر شیخ محمد – من – است و جزییات اسرار او را از قول من برایش بازگو کرده و از این راه توانسته در دل او نفوذ پیدا کند. محمد عبدالوهاب گفت: که صفیه بوده و شیخ بهترین ساعتهای زندگیش را با او گذرانده است. عبدالکریم نام ساختگی یکی از مسیحیان جلفا در اطراف شیراز و مزدور وزارت بوده است. دستاورد چیرگی ما چهار تن بر محمد عبدالوهاب آن بود که او به بهترین روش ممکن برای آینده آماده شد.
پس از آنکه این مسایل را در حضور دبیرکل و دو نفر دیگر که از پیش، آنها را نمیشناختم برای وزیر گفتم، او گفت: تو سزاوار دریافت بالاترین نشانهای وزارتی و بین مزدوران ویژه وزارت در مرتبه نخست قرارداری سپس افزود دبیرکل رموزی را به تو میآموزد که در انجام وظیفهات مفید خواهد بود.
آنگاه به من اجازه دادند که ده روز را در میان خانوادهام بگذرانم. با شادمانی از وزارت خارج شدم. بهترین روزهایم را با فرزند کوچکم گذراندم او شبیه من بود، برخی واژهها را میگفت و راه میرفت چنانکه گویی پارهای از جان من بر زمین راه میرود. شادیم، اندازهای نداشت، از عشق گویی روحم پرواز میکرد از خانواده و وطن برترین بهرهها را بردم.
عمه کهنسالم را دیدم که همواره به من لطف و مهربانی داشت و این دیداری بسیار نیکو و لازم بود زیرا زمانی که من در سومین سفر بودم او از دنیا رفت. درگذشت او برای من بسیار دردناک، اندوهبار و غمانگیز بود.
ده روز به سرعت، یک ساعت گذشت، آری روزهای خوش چون ساعتی میگذرد و روزهای سخت به قرنی میماند. به یاد میآورم روزهایی را که در نجف و عراق بیمار بودم، یک روزش چون سالی بود.تلخی آن روزها هنوز در کامم هست. آن طوری که همه روزهای خوشم آن اندازه شادمانی برایم نداشته، که با تلخی روزهای سخت برابری کند.
به وزارت بازگشتم تا در مورد آینده دستور بگیرم. دبیرکل با چهرهای گشوده، لبی خندان و برخوردی نیکو به من خوش آمد گفت و دستم را به گرمی فشرد، به گونهای که نشانه همه نوع برادری بود.
او گفت: شخص وزیر و کمیسیون ویژه مستعمرات به من گفتهاند که دو راز مهم را برای تو بازگویم، تا در آینده از آن بهرهجویی; به این دو راز تنها اندکی از افراد مورد اعتماد آگاهی دارند. او سپس دستم را گرفت و به یکی از اتاقهای وزارت برد که در آنجا چیز شگفتی دیدم. ده نفر دور میزی بودند; یکی از آنها در جامه سلطان عثمانی که به ترکی و انگلیسی سخن میگفت; دومی جامه شیخ الاسلام استانبول را به تن کرده بود; سومی مانند شاه فارس بود و چهارمی مانند یک عالم درباری شیعه; پنجمی چون یک مرجع تقلید شیعه در نجف. این سه تن به دو زبان فارسی و انگلیسی سخن میگفتند. هر یک از اینها نویسندهای با خود داشتند که آنچه میگفتند او مینگاشت. اطلاعاتی که مزدوران در مورد آن پنج نفر در استانبول، فارس و نجف جمعآوری میکردند به دست این پنج نفر میرسید.
دبیرکل گفت: این پنج نفر در نقش آن اصیلها هستند. اینها را ساختهایم تا چگونگی اندیشههای آنان را دریابیم. همه اطلاعات گردآوری شده از استانبول، فارس و نجف را در اختیار اینها میگذاریم.
اینان خود را به جای آن اصلیها فرض میکنند و به پرسشهای ما پاسخ میدهند. نتیجه اندیشههای این افراد ۷۰ درصد با افکار اصلیها یکسان است.
دبیرکل گفت: تو میتوانی آزمایش کنی; با عالم نجف صحبت کن! من برخی مسایل را که از مرجع تقلید در نجف پرسیده بودم از این بدلی سوال کردم. گفتم: آقا! آیا جایز است ما شیعیان با این حکومت سنی متعصب بجنگیم؟ بدلی اندکی اندیشید و گفت: به این دلیل که سنی هستند جنگ با آنها جایز نیست; زیرا مسلمانان برادرند. اما از این جهت که آنان امت را آزار و شکنجه میکنند جنگ با آنها جایز است و این از بابت امر به معروف و نهی از منکر است تا دست از آزار ما بکشند، و چون دست کشیدند به حال خود رهایشان میکنیم. گفتم آقا! نظر شما در مورد نجاست یهود و نصارا چیست؟ آیا آنان نجس هستند یا نه؟ بدل گفت: بله آنها نجسند; باید از آنها دوری کرد. گفتم چرا؟ گفت: این از بابت مقابله به مثل است; آنها ما را کافر میدانند; پیامبر ما را تکذیب میکنند ما هم به همان روش با آنان برخورد میکنیم. گفتم آقا! مگر پاکیزگی از ایمان نیست; پس چرا صحن شریف، خیابانها، کوچهها و حتی مدارس علمیه اینگونه آلوده است. گفت بیتردید پاکیزگی از ایمان است، اما چه کنیم که آب کم است و حکومت ارزشی به پاکیزگی نمیدهد.
از پاسخهای بدل به شگفت آمدم زیرا همچون جوابهای مرجع در نجف بود – بدون هیچ کم و کاستی – اما این جمله که «حکومت ارزشی به پاکیزگی نمیدهد» در پاسخ پرسش سوم، جواب از خود او بود و من به یاد نمیآورم که اصلی این را گفته باشد. از همسانی پاسخها بسیار شگفتزده شدم. در نجف که این سوالها را از مرجع پرسیدم، بیکم وکاست همین پاسخها را دریافت کردم. بدل نیز چون مرجع نجف به فارسی سخن میگفت.دبیرکل به من گفت: اگر با چهار نفر اصلی دیگر نیز برخورد داشتهای و با آنها سخن گفتهای از این بدلیها بپرس تا بدانی چگونه این بدلیها مثل آن اصلیها هستند.
گفتم: من میدانم شیخ الاسلام چگونه میاندیشد زیرا استادم شیخ احمد افندم از او بسیار برایم سخن گفته است. دبیرکل گفت: پس با این بدلی هم سخن بگو! نزد بدلی رفتم و به او گفتم: افندم! آیا پیروی از خلیفه واجب است؟ گفت: آری; همچون اطاعت از خدا و پیامبرش. گفتم: افندم! به چه دلیل؟ گفت: آیا این گفته خدای تعالی را نشنیدهای: «از خدا، پیامبر و صاحبان امرتان اطاعت کنید»؟(۴۲) گفتم: افندم اگر خلیفه همان صاحب امر باشد، چگونه خدای به ما دستور میدهد از یزید اطاعت کنیم – او که مدینه منوره را بر لشکریانش مباح کرد و حسین نواده رسول خدا را کشت. چگونه به ما دستور میدهد از ولید اطاعت کنیم که شراب میخورد.
بدل گفت: فرزندم! یزید از سوی خدا امیرمومنان بود; در کشتن حسین اشتباه کرد و پس از آن توبه نمود. کارش در مورد مدینه منوره هم درست بود زیرا آن مردم شورش و سرکشی کرده و از فرمان سرپیچی کرده بودند.
اما ولید شراب را در آب میریخت و مینوشید و آن مستیآور نبود و اشکالی هم نداشت. همین سوال را از شیخ احمد افندم پرسیده بودم; پاسخهای او با اندکی تفاوت، همینها بود.
پس از این سخنان به دبیرکل گفتم فایده این شبیهسازی چیست؟ گفت: ما با چگونگی تفکر پادشاهان و عالمان مسلمان – سنی و شیعه – آشنا میشویم و راهکارهای لازم را برای عکسالعمل آنها در مسایل سیاسی و دینی مییابیم. برای نمونه اگر بدانی دشمنت از شرق میآید سربازانت را به آن سو گسیل میکنی و راهش را میبندی; اما اگر ندانی از کجا میآید، ناگزیری سپاهیانت را در همه سو پراکنده کنی; اگر دریافتی که مسلمان چگونه بر مذهب و دینش دلیل میآورد میتوانی پاسخهای آمادهای در رد آن ارایه کنی و این جوابها برای خلل افکندن در باورهای مسلمانان کافی خواهد بود.
سپس دبیرکل یک کتاب پر برگ هزار صفحهای به من داد که نتایج بررسی اندیشههای آن پنج نفر اصلی و این پنج نفر بدلی در امور نظامی، اقتصادی، فرهنگی و دینی در آن آمده بود. کتاب را با خود به خانه بردم و در مدت سه هفته مرخصی همه آن را مطالعه کردم. او به من دستور داد که پس از مطالعه، کتاب را بازگردانم.
در هنگام خواندن کتاب از بحثهای دقیق آن شگفتزده شدم. مطالب کتاب بر مبنای دانستههای من بیش از هفتاد درصد با واقعیتها همخوانی داشت. اگر چه دبیرکل پیش از آن به من گفته بود پاسخها به میزان هفتاد درصد درست است.
به توانایی حکومتم امیدوارتر شدم و براساس پیشبینی کتاب باور کردم که امپراطوری عثمانی در کمتر از یک قرن دیگر به پایان عمر خود خواهد رسید. دبیرکل گفت: برای همه کشورهای زیر سلطه و سایر کشورهایی که حکومت ما در آینده قصد استعمار آنها را دارد، کسانی در اتاقهای دیگر هستند که نقش اصلیها را بازی میکنند.
به دبیرکل گفتم: این بدلیها چگونه این ژرفبینی و توانایی را به دست آوردهاند؟ او گفت: مزدوران ما همواره اطلاعات کافی را از همه کشورها برای ما میفرستند، و این بدلیها هم کارشناسان این مناطق هستند. طبیعی است که تو هم اگر اطلاعات کافی و ویژهای را که در اختیار فردی است داشته باشی میتوانی چون او بیندیشی و نتیجهگیری کنی و در این صورت نسخهای مانند اصل خواهی بود.
بخش هفتم
دبیرکل گفت: این نخستین رازی است که به فرمان وزیر برای تو بازگفتم. راز دوم را هم یک ماه بعد هنگامی که مطالعه آن کتاب را به پایان بردی به تو خواهم گفت. منظورش همان کتاب هزار صفحهای بود.
کتاب را با دقت و توجه کافی صفحه به صفحه خواندم. افقهای تازهای در مورد اوضاع مسلمانان به روی من گشوده شد. چگونگی اندیشههای آنان را دریافتم، و دلیل عقبماندگیشان را نیز فهمیدم; به نقطه ضعفهایشان پیبردم و دانستم که نقطههای قوت آنها کدام است و چگونه باید آن نقطه قوتها را ویران کنیم و به نقطه ضعف تبدیل نماییم.
برخی از نقطه ضعفهای آنان عبارتند از:
۱- اختلاف میان شیعیان و اهلسنت; اختلاف بین حکومتها و مردم; اختلاف میان حکومتهای ترک و فارس; اختلاف میان عشایر و اختلاف بین عالمان و حکومت.
۲- نادانی و بیسوادی که به جز اندکی همه مسلمانان را فرا گرفته است.
۳- خمودی جانها، نبودن شناخت و آگاهی.
۴- رها کردن کلی دنیا و سوق دادن همه تلاشها به سوی آخرت.
۵- دیکتاتوری حاکمان و استبداد فراگیر.
۶- ناامنی راهها و قطع رفت وآمد جز اندکی.
۷- آشفتگی اوضاع بهداشت عمومی به گونهای که طاعون و وبا مدام بر آنان هجوم میآورد و هر بار دهها هزار را طعمه خود میساخت.
۸- ویرانی کشورها، دشتها، بسته شدن رودها و کمی کشتزارها.
۹- از هم پاشیدگی در همه امور چنانکه هیچ نظام، قانون و مقرراتی وجود ندارد; اگر چه بسیار به قرآن افتخار میکنند اما به دستورات آن عمل نمینمایند.
۱۰- پاشیدگی ویرانکننده اقتصادی به گونهای که فقر همه جا را فرا گرفته است.
۱۱- نداشتن ارتش منظم و سلاح کافی و در نتیجه نابسامانی ناشی از آن.
۱۲- کوچک شمردن زنان و پایمال کردن حقوق آنها.
۱۳- آلودگی بازارها، خیابانها، همه چیز و همه جا.
در این کتاب پس از بیان هر نقطه ضعف یادآوری میشود که مقررات اسلام عکس آن است و باید مسلمانان را در نادانی نگاه داشت تا به حقیقت دینشان باز نگردند. در کتاب آمده است که اسلام:
۱- به اتحاد، دوستی و کنارگذاشتن اختلافات فرمانشان میدهد; در قرآن آمده است که:«همگی به ریسمان الهی چنگ زنید».(۴۳)
۲- به آنها دستور میدهد که دانش بیاموزند; در حدیث است: «آموختن دانش بر هر مرد و زن مسلمان واجب است.»(۴۴)
۳- دستور میدهد که آگاه باشند; قرآن میگوید:«در زمین گردش کنید.»(۴۵)
۴- آنها را به دنیاخواهی فرمان میدهد; قرآن میگوید: «برخی از آنها میگویند پروردگارا دنیا و آخرت به ما خوبی عطا کن.»(۴۶)
۵- آنها را به مشورت فرا میخواند; در قرآن آمده است: «در امورشان مشورت کنید.»(۴۷)
۶- آنها را به ترمیم راهها دستور میدهد; در قرآن است: «در پستی و بلندیهای زمین گام بردارید.»(۴۸)
۷- آنها را به حفظ بهداشت و سلامتی فرا میخواند; در حدیثی است: «دانشها چهار گونهاند: فقه برای نگهداری ادیان، پزشکی برای نگهداری بدنها، نحو برای نگهداری زبان و نجوم برای نگهداری زمان.»
۸- آنان را به آبادانی میخواند; در قرآن آمده است که: « همه آنچه را در زمین است برای شما آفرید.»(۴۹)
۹- آنها را به ترتیب دستور میدهد; در قرآن آمده است:«از هر چیزی به اندازه رویاندیم»(۵۰) و در حدیث است که:« سفارش میکنم شما را به… و نظم در کارهایتان.»
۱۰- دستور میدهد که اقتصاد توانایی، داشته باشند; در حدیث است که: «هر که معاش ندارد معاد هم ندارد.»
۱۱- آنان را به داشتن لشکریان قوی و سلاح، امر مینماید; در قرآن آمده است که: «آنچه میتوانید برای مبارزه با ایشان نیرو آماده کنید.»(۵۱)
۱۲- آنان را به حفظ حرمت زنان میخواند; در قرآن است: «برای زنان، همانند وظایفی که بر دوش آنهاست، حقوق شایستهای قرار داده شده است.»(۵۲)
۱۳- آنان را به پاکیزگی فرا میخواند; در حدیث است که: « پاکیزگی از نشانههای ایمان است.»(۵۳)
اما نقطههای قوت آنان که در کتاب آمده و دستور به از میان بردن آنها داده شده است:
۱- قومیتها، سرزمینها، زبانها، رنگها و گذشته کشورها برای آنها اهمیتی ندارد.
۲- ربا، احتکار، زنا، شراب و گوشت خوک برای آنان حرام شده است.
۳- بسیار با عالمانشان دلبستگی دارند.
۴- بسیاری از اهل تسنن خلیفه را گرامی میدارند و او را مانند پیامبرشان میدانند و بر این باورند که پیروی از او همچون پیروی از خدا و پیامبر واجب است.
۵- جهاد را واجب میدانند.
۶- شیعیان، غیر مسلمان را – دارای هر باوری که باشد – نجس میدانند.
۷- بر این باورند که اسلام سربلند است و والاتر از آن چیزی نیست.
۸- شیعیان کلیساسازی را در کشورهای اسلامی حرام میدانند.
۹- بیشتر مسلمانان بر این باورند که یهودیان و مسیحیان باید از جزیرهالعرب بیرون رانده شوند.
۱۰- به عبادتهایی همچون نماز، روزه و حج بسیار اهمیت میدهند.
۱۱- شیعیان خمس دادن به عالمانشان را واجب میدانند.
۱۲- به باورهای اسلامی بسیار دل بستهاند.
۱۳- فرزندانشان را به دقت و با روش پدران و نیاکانشان تربیت میکنند، چنانکه جدا کردن فرزندان از پدران ممکن نیست.
۱۴- زنانشان در حجاب سختی هستند که فساد به آنها راه نمییابد.
۱۵- هر روز بارها برای نماز جماعت گرد هم میآیند.
۱۶- برای پیامبر، خانوادهاش و نیکان مقبرههایی دارند که محل گرد آمدن و رهسپار شدن آنهاست.
۱۷- در میان آنان بسیار کسانند که وابسته به پیامبرند – فرزندان اویند – یادآور پیامبرند و او را در برابر دیدهها زنده نگاه میدارند.
۱۸- شیعیان حسینیههایی دارند که در زمانهای خاصی در آنها جمع میشوند و سخنرانی، ایمان را در وجودشان قوت میبخشد و آنها را به کارهای نیک تشویق میکند.
۱۹- امر به معروف و نهی از منکر برایشان واجب است.
۲۰- ازدواج، زیادی فرزندان و تعداد همسران برایشان مستحب است.
۲۱- به باور آنان هر کس انسانی را مسلمان کند برایش بهتر از آن است که همه دنیا را داشته باشد.
۲۲- به عقیده آنان «هر که سنت حسنهای بگذارد، پاداش آن و پاداش هر که را بدان عمل کند خواهد گرفت».(۵۴)
۲۳- آنان به قرآن و حدیث بسیار ارزش مینهند و پاداش پیروی از آن را بهشت میدانند. این کتاب همچنین به افزودن نقاط ضعف و از میان بردن عوامل قوت، سفارش مینماید و دلیلهای کافی را هم برای این کار آورده است.
کتاب در بخش افزودن نقطههای ضعف میگوید:
۱- اختلافها را میتوان با افزایش بدبینی میان گروههای درگیر و نیز انتشار کتابهایی که از این یا آن گروه بد میگوید، انبوه کرد. پول کافی هم باید برای تباهی و پراکندگی خرج نمود.
۲- نادانی را میتوان با جلوگیری از گشایش مدارس و انتشار کتابها ترویج داد.آتش زدن کتابها، تشویق مردم به این که فرزندانشان را به مدارس دینی نفرستند – با اتهام زدن به عالمان دینی – همه میتوانند به این هدف کمک کنند.
۳و۴- آنها را میتوان در یک حالت ناآگاهی نگاه داشت. برای این کار باید از بهشت بسیار گفت; آنان را نسبت به زندگی دنیا بیمسولیت نشان دهیم و حلقههای صوفیه را گسترش داد; کتابهایی را که به زهد فرا میخواند ترویج نمود; همچون کتاب احیاءالعلوم غزالی، منظومههای مثنوی و کتابهای ابنعربی.
۵- دیکتاتوری حکومتها را میتوان با «سایه خدا در زمین» نامیدن آنها نیرومندتر کرد.باید تبلیغ کرد که ابوبکر، عمر، عثمان، بنیامیه، بنیعباس و علی همه با زور و شمشیر به حکومت رسیدند و حکومت فردی داشتند. ابوبکر با شمشیر عمر و با تهدید او به حکومت رسید، و خانههای کسانی همچون فاطمه دختر محمدصلی الله علیه وآله وسلم که سر به فرمان ننهادند به آتش کشیده شد. عمر به وصیت ابوبکر خلیفه شد; خلافت عثمان به حکم عمر بود، علی را انقلابیها به حکومت برگزیدند; معاویه با نیروی شمشیر حاکم شد و بنیامیه حکومت را از او به ارث بردند. سفاح خلافت را با شمشیر به چنگ آورد و بنیعباس حکومت را به میراث از او گرفتند. این همه نشان میدهد که حکومت در اسلام استبدادی است.
۶- میتوان راهها را همینطور ناامن نگاه داشت. حکومتها را از مجازات دزدان بازداشت و دزدان را تقویت نمود; به آنها سلاح داد و آنان را به دزدی و بر هم زدن نظم تشویق نمود.
۷- با تلقین باورها به قضا و قدر در میان آنها، میتوان بر نابهسامانی بهداشتی آنها افزود. و گفت: که این همه از خداست و درمان، هیچ سودی ندارد، مگر خدا در قرآن از زبان حضرت ابراهیمعلیه السلام نمیگوید: «او به من غذا و آب میدهد و اگر بیمار شوم او مرا شفایم میهد.»(۵۵) و مگر نمیگوید: «او مرا میمیراند و آنگاه او مرا زندهام میکند»(۵۶) بنابراین شفا به دست خداست; مرگ به دست خداست و بدون درخواست او هیچ راهی برای شفا نیست و نه گریزی از مرگ: که قضا و قدر از اوست.
۸- چنانکه در بخشهای ۳و۴ گفته شد میتوان این ویرانی و نابسامانی را همچنان نگاه داشت.
۹- هرج و مرج را میتوان حفظ کرد. باید این اندیشه را گسترش داد که اسلام یک دین عبادی است; سازماندهی ندارد محمدصلی الله علیه وآله وسلم و جانشینانش هیچیک وزیر، نظام، اداره و قانون نداشتند.(۵۷)
۱۰- در هم ریختگی اقتصادی، نتیجه طبیعی آشفتگیهای از پیش گفته است: آتش زدن فراوردههای کشاورزی، غرق کردن کشتیهای بازرگانی، به آتش کشیدن بازارها، شکستن سدها که آب در شهرها و کشتزارها میافکند و ریختن سم در آبهای آشامیدنی این در هم ریختگی را میافزاید
۱۱- حاکمان را میتوان به فساد، شرابخواری، قمار و ریخت و پاش داراییها در امور شخصی تشویق کرد تا چیزی برای سلاح و مخارج ارتش باقی نماند.
۱۲- میتوان شایع کرد که اسلام زن را تحقیر میکند مگر در قرآن نیامده است که «مردان سرپرست زنانند»(۵۸) و مگر در سنت نیست که «زن همه شر است».
۱۳- آلودگی و ناپاکی بهطور طبیعی پیامد کمآبی است; باید با هر نیرنگی از افزایش آب جلوگیری کرد.
اما سفارشهای کتاب برای از میان بردن نقطههای قوت. کتاب به موارد زیر سفارش میکند:
۱- زنده کردن فریادهای قومی، سرزمینی، زبانی، نژادی و مانند اینها در میان مسلمانها. چنانکه باید به مسلمانان سفارش کرد که به تمدن گذشته کشورهای خود و قهرمانان پیش از اسلام توجه کنند: همچون زنده کردن فرعونها در مصر، دوگانهپرستی در ایران، تمدن بابلی در عراق و دیگر مواردی که در کتاب به شرح آمده است.
۲- پراکندن چهار چیز ضروری است: شراب، قمار، زنا، و گوشت خوک آشکارا یا نهانی.کتاب به همکاری با یهودیان، مسیحیان، مجوس و صابییان(۵۹) که در سرزمینهای اسلامی زندگی میکنند، فرا میخواند تا این امور زنده نگه داشته شود; از وزارت مستعمرات میخواهد تا از خزانه خود برای کارمندانی که این امور را میپراکنند، حقوق مشخص نماید. هر که توانست این امور را گسترده و همهگیر کند به او جایزه دهد و تشویق نماید. کتاب، از نمایندگان دولت بریتانیا میخواهد که آشکار یا پنهان از این امور پشتیبانی کنند، و هر اندازه پول که لازم است هزینه نمایند تا از مجازات عاملان نشر این کارها جلوگیری شود. کتاب همچنین سفارش میکند از ربا به شکل ترویج شود; این کار افزون بر آنکه اقتصاد ملی را ویران میکند، مسلمانان را در شکستن قوانین قرآن جرات میبخشد. هر که یک قانون را بشکند، شکستن دیگر قانونها نیز برایش آسان میشود. کتاب توصیه میکند که به مسلمانان گفته شود تنها ربای مضاعف، بر مسلمانان حرام است زیرا قرآن میگوید: « ربا را دو چندان و افزوده نخورید»(۶۰) و همه گونههای ربا حرام نیست.
۳و۴- پیوستگی مردم با عالمان دینی را باید کاست و برخی از مزدوران را جامه عالمان پوشاند. آنگاه اینان همهگونه کار بد انجام دهند تا مردم به هر عالم دینی مشکوک شوند و نتوانند دریابند که این عالم است یا مزدور. گسیل این مزدوران به (الازهر، استانبول، نجف و کربلا) بسیار مناسب است. یکی از راههای کاهش دلبستگی مردم به عالمان دینی گشایش مدارسی است که مزدوران وزارت در آن کودکان را به گونهای بپرورند که عالمان و خلیفه را دوست نداشته باشند. بدیهای خلیفه و خوشگذرانیهای او را بازگویند; به آنها بیاموزند که خلیفه اموال مردم را در راه فساد و هوسرانی خرج میکند، و او به هیچ روی همچون پیامبر نیست.
۵- تردید برانگیختن در امر جهاد و شناساندن آن به عنوان مسیلهای که مربوط به زمان خاصی بوده و مدت آن سپری شده است
۶- باید اندیشه نجس بودن کافران را از جانهای شیعیان بیرون راند و گفت که قرآن میگوید. «غذای شما برای آنان حلال است و غذای آنان برای شما حلال»(۶۱) و دیگر اینکه یک همسر پیامبر یهودی بوده است: صفیه، و همسر دیگرش مسیحی بوده: ماریه، و نمیتوان همسران پیامبر را نجس دانست.(۶۲)
۷- مسلمانان باید باور کنند که منظور پیامبر از اسلام، همه ادیان است چه نصرانیت باشد و چه یهودیت و مقصود تنها پیروان محمدصلی الله علیه وآله وسلم نیست زیرا قرآن همه دینداران را مسلمان میخواند.در قرآن یوسف پیامبر میگوید: «مرا مسلمان بمیران»(۶۳) ابراهیم و اسماعیل میگویند: «پروردگارا! ما را مسلمان نما و از فرزندان ما نیز امت مسلمانی بیافرین»(۶۴) و یعقوب پیامبر به فرزندانش میگوید: «جز به دین اسلام نمیرید»(۶۵).
۸- پیامبر و جانشینانش کلیساها را خراب کردند و به آنها حرمت نهادند; چرا اینها کلیساها را تحریم میکنند.در قرآن آمده است: «اگر خداوند (شر) برخی از مردم را با برخی دیگر نمیزدود، صومعهها، کلیساها و عبادتگاهها ویران میشد»(۶۶) صومعهها از آن مسیحیان، کلیساها از یهودیان و عبادتگاهها از آن مجوسان است. اسلام به مراکز ستایش خدا حرمت مینهد نه این که آنها را ویران کند و یا مردم را از آنها باز دارد.
۹- باید در این خبر که «یهودیان را از جزیرهالعرب بیرون رانید»(۶۷) و نیز این که «دو دین در جزیرهالعرب گرد هم نمیآیند»(۶۸) تردید افکند. زیرا اگر این روایات درست بود، پیامبر همسران یهودی و مسیحی نداشت; طلحه صحابی پیامبر همسر یهودی نداشت و پیامبر با نصرانیان نجران مذاکره نمیکرد.
۱۰- باید مسلمانان را از عبادت بازداشت و در سودمند بودن آن تردید افکند با این دستآویز که خدا از اطاعت انسانها بینیاز است. باید به سختی از حج جلوگیری کرد و از هر گردهمایی مسلمانان چون نماز جماعت و حاضر شدن در مجلسهای حسین، و دستههای عزاداری; چنانکه باید آنها را به سختی از ساختن مساجد، زیارتگاهها، کعبه، حسینیهها و مدارس بازداشت .
۱۱- باید در خمس تردید افکند و آن را تنها برای غنیمتهای به دست آمده جنگ با کفار واجب دانست و نه منافع کسب و کار.گذشته از آن خمس را باید به پیامبر وامام پرداخت و نه عالم; دیگر اینکه عالمان با پولهای مردم خانه، قصر، چهارپا و باغ میخرند، بنابراین خمس دادن به آنها شرعی نیست.
۱۲- اسلام را باید دین عقبماندگی و هرج و مرج برشماریم; در عقاید مردم تردید ایجاد کنیم و پیوند مسلمانان را با اسلام سست کنیم. واپس ماندگی و ناآرامی و دزدی در کشورهای اسلامی را باید به اسلام نسبت دهیم.
۱۳- باید پدران را از پسران جدا کنیم تا فرزندان به پرورش پدران گردن ننهند و تربیت آنان به دست ما بیفتد و ما آنان را از عقیده، تربیت دینی و پیوستگی با عالمان دور کنیم.
۱۴- باید زنان را تشویق کنیم که عبا (چادر) از سر بیفکنند زیرا حجاب را خلیفگان بنیعباس رایج کردند و این یک عادت اسلامی نیست. به همین جهت، مردم زنان پیامبر را میدیدند و زن در همه امور وارد بود;(۶۹) آنگاه که زن عبا از سر افکند، جوانان را تشویق کنیم که به سوی آنان بروند تا فساد در میانشان افتد. در ابتدا باید زنان غیر مسلمان عبا (چادر) از سر بردارند تا زنان مسلمان نیز سر در پی آنان نهند.
۱۵- نمازهای جماعت را باید با نسبت دادن فسق به امام جماعت و آشکار کردن بدیهای او و نیز دشمنی انداختن – با شیوههای گوناگون – در میان امام و پیروانش برافکند.
۱۶- اما زیارتگاهها را باید به بهانه اینکه اینها در زمان پیامبر نبوده و بدعت است، ویران کرد و مردم را از رفتن به اینگونه مکانها بازداشت. باید در اینکه زیارتگاههای موجود واقعا از آن پیامبر، امامان، و یا صالحان باشد تردید ایجاد کرد. پیامبر در کنار قبر مادرش به خاک سپرده شده و ابوبکر در بقیع دفن شده و قبر عثمان مشخص نیست; علی در بصره مدفون گردید و نجف محل قبر مغیره بنشعبه است، سر حسین در حنانه دفن شد و مزار خودش معلوم نیست; در کاظمین قبر دو نفر از خلیفگان است نه مزار کاظم و جواد از خانواده پیامبر; در طوس قبر هارون است و نه رضا از اهلبیت; در سامرا قبرهای بنیعباس است نه هادی و عسکری و (سرداب) مهدی از اهلبیت; بقیع را باید با خاک یکسان کرد(۷۰)، چنانکه باید گنبدها و ضریحهای موجود در همه کشورهای اسلامی را از میان برد.
۱۷- در نسبت خانواده پیامبر به او باید تردید افکند.افرادی که سید نیستند عمامه سیاه و سبز بر سر بگذارند، تا مردم نتوانند آنها را تشخیص دهند و به خانواده پیامبر بدبین شوند و در نسبت سادات با پیامبر تردید نمایند. چنانکه ضروری است عمامهها از سر عالمان دین و سادات برداشته شود تا هم نسبت خاندان پیامبر از میان برود و هم عالمان دینی در میان مردم حرمت نداشته باشند.
۱۸- حسینیهها را باید با این دستآویز که بدعت هستند و در زمان پیامبر و جانشینانش نبودهاند، مورد تردید قرار داد و ویران کرد.چنانکه مردم را باید به هر حیله از رفتن به این مکانها بازداشت; سخنرانان را کاهش داد; مالیاتهای ویژهای بر سخنرانی بست که خود سخنران و صاحبان حسینیه آن را بپردازند.
۱۹- باید پیام بیبندوباری را در جانهای مسلمانان دمید. هر کس که کاری بخواهد بکند; نه امر به معروف واجب است و نه نهی از منکر، نه آموزش احکام; باید به آنها گفت: «عیسی به دین خود، موسی به دین خود» و «کسی را در گور دیگری نمیگذارند» و امر و نهی به عهده دولت است نه مردم.
۲۰- کاهش جمعیت لازم است.مرد نباید بیش از یک همسر بگیرد; باید در راه ازدواج محدودیتهایی پدید آورد; عرب نباید با فارس ازدواج کند; ترک نیز نباید با عرب ازدواج نماید.
۲۱- باید از دعوت و هدایت به اسلام و گسترش آن جلوگیری کرد. باید این اندیشه را گسترش داد که اسلام یک دین قومی است و در قرآن هم گفته شده «این قرآن یادآوری برای تو و قوم تو است»(۷۱).
۲۲- سنتهای نیکو باید محدود گردند و این کارها به دولت سپرده شوند. هیچکس حق نداشته باشد، مسجد، مدرسه و یا مکانی برای کودکان بیسرپرست بسازد; همینطور دیگر سنتهای خوب و صدقههای همیشگی.
۲۳- باید با این دستآویز که قرآن کم و زیاد شده است، در آن تردید افکند(۷۲). و قرآنهای ساختگی که کاستیها و افزودنیهایی داشته باشند، توزیع نمود. باید آیاتی که در آنها از یهود و یا نصارا بدگویی شده برداشته شوند; آیات جهاد و امر به معروف حذف شوند; قرآن به زبانهای فارسی، ترکی و هندی برگردانده شود. در کشورهای غیر عرب از قرایت قرآن به زبان عربی نهی گردد. چنانکه باید اذان، نماز و دعا به زبان عربی در کشورهای غیر عرب ممنوع شوند.
در احادیث نیز میبایست تردید افکند و آنچه در مورد قرآن توصیه شد مانند تحریف، ترجمه و بدگویی، در مورد روایات نیز باید عمل شود.
نوشتههای کتاب بسیار نیکو بود; نامش: «چگونه اسلام را درهم کوبیم» بهترین برنامه کار من برای آینده.
هنگامی که کتاب را باز پس دادم و شگفتی بسیار خود را به دبیرکل باز نمودم، گفت: بدان که تو در این میدان تنها نیستی; سربازان پاکی هستند که چون تو کار میکنند. وزارت تاکنون پنج هزار نفر را برای این کار به خدمت گرفته است.
وزارت اکنون در این اندیشه است که این افراد را به ده هزار تن برساند، و روزی که این کار انجام شود، بر مسلمانان چیره خواهیم شد و خواهیم توانست اسلام و کشورهای اسلامی را در هم کوبیم. دبیرکل سپس افزود: به تو مژده میدهم، وزارت زمانی کوتاه نیاز دارد تا این برنامه را تکمیل کند.
اگر ما هم آن زمان را نبینیم، فرزندان ما با چشمان خویش آن را خواهند دید; این ضربالمثل چه خوب میگوید که: «دیگران کاشتند و ما خوردیم; ما بکاریم و دیگران بخورند». اگر این «ملکه دریاها» بتواند اسلام را درهم بکوبد و بر کشورهای اسلامی چیره شود، جهان مسیحیت پس از ۱۲ قرن جنگ و تجاوز مسلمانان، نفس راحتی خواهد کشید.
دبیرکل گفت: جنگهای صلیبی بیفایده بود; مغولها هم نتوانستند ریشه اسلام را برافکنند زیرا کاری بدون و برنامهریزی انجام دادند: عملیات نظامی که ظاهری تجاوزکارانه داشت; به همین دلیل آنان به سرعت ناتوان شدند. اما اکنون اندیشه رهبران حکومت بزرگ ما این است که با یک برنامهریزی حساب شده و بردباری بیپایان، اسلام را از درون ویران کنند.
البته ما به یک ضربه نظامی کوبنده هم نیاز داریم، اما این ضربه آخرین اقدام است، پیش از آن باید کشورهای اسلامی را تضعیف کنیم و از هر سو به اسلام ضربه بزنیم به گونهای که آنان نتوانند نیروهایشان را گرد آورند و به جنگ بپردازند.
دبیرکل آنگاه افزود: بزرگان مسیحی در استانبول، بسیار زیرک و باهوشند; زیرا همین برنامهها را اجرا میکنند; در درون مسلمانان آشوب کردهاند;مدرسههایی برای پرورش کودکانشان گشودهاند کلسیاهایی بنا کردهاند.
شراب، قمار و فساد را میان آنها رایج کردهاند; در جوانهایشان نسبت به دین تردید ایجاد کردهاند; حکومتهایشان را به جانم هم انداختهاند; در جاهای مختلف فتنهها را میانشان شعلهور کردهاند; خانههای بزرگان آنها از زیبارویان مسیحی آکندهاند تا بزرگیشان از میان برود، دلبستگی آنها نسبت به دینشان کم شود و وحدت و همدلیشان کاستی یابد; آنگاه بزرگان مسیحی به یکباره نیروهای نظامی سهمگین برانگیزند تا ریشه اسلام را از این کشورها برکنند.
.