یادداشت 169 : داستان زاهد بنی اسرائیل
شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۱، ۰۷:۲۳ ب.ظ
آقای زاهد بنیاسرائیل ایستاده بود داشت نماز میخواند، در یک روایت داریم این را از زهّاد خیلی خوب، از عبّاد دوران انبیاء گذشته.
بچّهها یک خروسی را داشتند جلویش شکنجه میدادند، باهاش بازی میکردند پرهایش را میکَندند این جیغ و داد میکرد از درد، اینقدر اذیّتش کردند تا مُرد، این زاهد نمازش را باطل نکرد برود این خروسِ را نجات بدهد، در روایت آمده زمین دهان باز کرد این عابد را بلعید و تا آن زمانی که امام صادق(ع) این خبر را داشتند به ما میدادند میفرماید: تا همین الان در عذاب است. آقا! این چیکار بود تو کردی ایستادی نگاه داری میکنی؟ اینقدر از دین را آمدی چرا بقیّهاش را نیامدی؟ خیالت تخت تبارک راحت شده برای چی؟
۹۱/۰۶/۱۱