توی انقلاب ما یک شعاری باب شده «مرگ بر ضد ولایت فقیه». ولی چرا ما مرگ می گوییم بر کسی که ضد ولایت است. چون عنصر ضد ولایت عنصر خطرناکی است. کسی که به همین سهولت، مثل آب خوردن ولایت را بهش بی اعتنایی می کند؛ نوبت ولایت طاغوت که برسد آنچنان محکم می گیردش که آدم خنده اش می گیرد. حداقل توی همه جا اینجوری باش!
مثل این سازمان مجاهدین خلق. تمام مشکل شان روز اول این بود که ولایت فقیه را نمی توانستند بپذیرند. حتی روی دیوارها می نوشتند: رئیس جمهور خمینی. شما یادتون نیست آن زمان طبیعتا. رئیس جمهور خمینی. ما یک دفعه ای بچه بودیم؛ گفتیم: اه! اینها مگه با امام رفاقت دارند. می گفتند: بابا امام را بکنید رئیس جمهور حرفی نیست. چند روز دیگر عزلش می کنیم با انتخابات بعدی، یک کسی دیگر را می گذاریم. ولی ولی فقیه اش نکنید نشود بهش دست زد. رئیس جمهورها بروند زیر نظرش. آن وقت اینها ولایت امام خمینی را نپذیرفتند؛ نتیجه اش چی شد؟ نتیجه اش خیلی ساده ولایت صدام یزید کافر را پذیرفتند. رفتند به دستور صدام عراقی شیعه می کشتند. به دستور صدام آمدند به ایران حمله کردند. فرمانده نظامی شان شد صدام.
کسی که ولایت یاقوت را نپذیرد، ولایت طاغوت را مثل آب خوردن می پذیرد. این تبدیلش می کند به یک عنصر خطرناک. آن وقت شما می بینید بعضی ها هستند یک روحیه ضد ولایی دارند. دقت بفرمایید آدم فکر می کند اینها آدمهایی هستند که زیر بار حرف زور نمی روند، اینها آقا بالا سر نمی خواهند. آدم اولش این جوری فکر می کند. بابا اینکه خیلی خوب است. تو زیر بار حرف زور نرو، نه علی، نه معاویه. ولی اینقدر مثل موم نرمند توی دست معاویه! چقدر آدم مثال تاریخی بزند! عمر سعد علی بن ابیطالب را نمی پذیرفت؛ می گفت: نه. من. فتنه دخالت نمی کنم. شد نوکر نوکر یزید ابن معاویه. آخه یزید اصلا از نظر شخصیت اجتماعی هم آدم پستی بود همان موقع. آن وقت عمر سعد استاد اخلاق بود. یزید بوزینه باز بود. عبیدالله ابن زیاد نوکر یزید بود. شد نوکر آن باهاش امام حسین کشت. چه عنصر خطرناکی است!