استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

موسسه بیان معنوی

درباره وبلاگ

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا / پروردگارا مرا در هرکار صادقانه واردکن وصادقانه خارج نما وازسوی خود سلطان ویاوری برای ماقرار ده.
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی / پروردگارا سینه ی مرا گشاده دار و کار مرا بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشای تا سخنان مرا بفهمند.
-------------------------------------------
به امیدآنکه مقدمه سازان ظهورحضرتش باشیم
-------------------------------------------
لطفا در معرفی این وبلاگ به دوستان همت کنید.
شهید علمدار :
برای بهترین دوستانتان آرزوی شهادت کنید.
----------------------------------------------
لطفا با وضو معارف اهل بیت را مرور کنید.
-------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وضو» ثبت شده است

آن عارف اصفهانی کجا تشریف داشتند؟ رفته بودند یک چله‌نشینی دو جلد کتاب نشان از بی‌نشان‌ها، من احتمالاً این داستان را توی این کتاب نشان از بی‌نشان‌‌ها خواندم، یک داستان از دوران جوانیش گفت: من رفتم چله‌نشینی عارف بشوم، آدم خوبی بشوم، پاک بشوم، یک پیرمردی آمد دم حجره گفت آقا! می‌خواهم بهت خدمت کنم، گفتم آقا جان! ولمان کن تو را به خدا، ما خودمان خدمتگذار هستیم، نوکر هستیم، کُلفَت هستیم. ارباب هستیم مگر نوکر و کُلفَت بخواهیم؟ آمدیم اینجا ریاضت یک گوشه‌ای بنشینیم، ولمان کن.

آقا! من باید به تو خدمت کنم، پیله کرد، اصرار کرد، خسته شدم گفتم بابا! آن پارچ آب را، آن دَبۀ آب را ببر آب کن بیاور، پیرمرد! آخر جسارت است، من آخر، من می‌خواهم به تو خدمت کنم، باشد، چشم، خسته کرد دیگر گفت باشد، چهل روز به این جوان خدمت کرد، روز چهلم که گذشت گفت حالا می‌شود یک روز تو به من خدمت کنی؟ گفتم بیا، گفته بودند با عوام سر و کله نزنید ها! حالا گیر داد، باشد، چشم، تمام می‌شود آقا؟ تمام می‌شود این چهل روز به تو خدمت کنم یک روز؟ آره تمام می‌شود، دیگر من را نمی‌بینی.

آمد نشست توی اتاق گفت حالا شما برو دم در، من بهت دستور می‌دهم، برو یک تنور درست کن، مس بیاور، اجاق درست کن، مس را آب کن، خدایا! این چیکار دارد آخر؟ مس، مگر من مس‌گر هستم؟ همه کارها را انجام دادم بعد فرمود که این مس را آب کردی؟ آره، خدایا! این مس را برای ما طلا کن، اِ! آقا مثل اینکه این کاره است، مس را ریختم نصفش طلا شد داشتم از تعجب شاخ در می‌آوردم، مس طلا می‌کند من فکر کردم عوام است، چه قدرتی.

بردم پیشش به من نهیبی زد گفت چرا نصفش طلا شد؟ آن نصفی که طلا نشده نگاه می‌کند، شاگرد آن نصفی را که طلا شده نگاه می‌کند. مگر وضو نداشتی؟ نه، وضو نداشتم، آدم بی‌وضو این کار را می‌کند؟ برو وضو بگیر دوباره مس را آب کن بریز، وضو گرفتم مس را آب کردم ریختم، مس همه‌اش طلا شد، بعد هم طلاها را فروخت و  بین محرومین تقسیم  کردیم.

یادت باشد بی‌وضو نباشی ها! وضو چیست؟ نور است، این نور توی عالم ماده راه باز بشود ، اثر دارد.

بسم الله غذایت را نورانی می‌کند، نورانی که شد بهتر جذب بدن می‌شود، عالم نور حاکم بر عالم روح و ماده است، بی‌بسم الله غذا نخوری، تا نورانی بشود غذایت. بی‌بسم الله نخوابی، بدون وضو نخوابی، بگذار نورانی بشود وجودت، نور، نور، نور ، اصلاً کلافه نمی‌شوی بی‌وضو باشی؟ حاج آقا! چیکار داری می‌کنی؟ ما مشکلات عالم روح‌مان حل نشده می‌خواهی ببری ما را عالم نور؟ ولش کن، بیا برویم از بالا همه‌اش را درست می‌کنیم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۱ ، ۰۶:۲۹
محمد رئوفی