داستان ثعلبه:
او از اصحاب رسول خدا(ص)بود و در جنگ بدر یار اسلام بود، از پیامبر(ص)خواست تا دعا کند مال او زیاد شود پیامبرفرمود: مال کم با شکر، بهتر از مال زیاد است که حقش ادا نشود اصرار کرد که اگر مال داشته باشم چنین خواهم کرد پیامبر(ص)دعا کرد و مال او زیاد شد
کم کم مدینه براى او تنگ شد، تا جایی که تنها براى نماز ظهر و عصر در صفوف مسلمین حاضر می شد، و باز کارش بالا گرفت تا فقط جمعه ها به شهر میآمد، کم کم کارش زیاد شد تا فقط از نماز گزاران که از نماز جمعه بر میگشتند حال پیامبر(ص)را میپرسید پیامبر (ص)سه مرتبه فرمود: واى بر او
آیه زکات نازل شد مامور رفت بگیرد، در جواب گفت: این مثل جزیه است، شما از دیگران بگیرید تا من فکر کنم ماموران زکات دست خالى خدمت پیامبررسیدند و آیه نازل شد
وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکونَنَّ مِنَ الصّالِحِینَ فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ
یکى از بستگان ثعلبه بیرون مدینه آمد و گفت: در بدى تو آیه نازل شده است، ثعلبه ناراحت شد خدمت پیامبرص رسید، و خواست زکات بدهد حضرت فرمود: خدا فرموده این نوع زکات را دیگر قبول نکنم گریه ها کرد، خاک بر سر خودش ریخت بعد از پیامبر، نه ابوبکر و نه عمر ونه عثمان، هیچکدام زکات او را نپذیرفتند و بالاخره کار به جائى رسید که کسی که به پیامبرزکات مالش را نداد، بودجه مسجد ضرار را تامین کرد
بحارالأنوار، ج22، ص40
نتیجه اینکه جایی که بایستی انسان (برای حق) پول خرج کند و خرج نکند و خصاصت بخرج دهد - لاجرم در جایی دیگری برای باطل حتما آن پول را خرج خواهد کرد.