تا جایی که امکان دارد کمتر حرف بزنید ،
آنگاه پس از این سکوت حرفهای حکیمانه
و خوبی برزبان جاری خواهید کرد.
تا جایی که امکان دارد کمتر حرف بزنید ،
آنگاه پس از این سکوت حرفهای حکیمانه
و خوبی برزبان جاری خواهید کرد.
طلبهها نیاز به حکمت دارند، طلبهها نیاز به تقوا دارند، شما فکر نکنید ها کسی کتاب خوانده باشد بلد باشد دیگر حالا کارش بیست است، آن دیگر از روی کتاب میرود میگوید، به خدا اشتباه خواهد کرد، مگر به این سادگی است آدم برود از روی کتاب، برود بگوید، تشخیص بدهد اولویتها را، تشخیص بدهد مصداقها را، جمعبندی دقیق بتواند انجام بدهد، کار سادهای نیست، خودِ طلبهها هم مثل بقیه مردم عوام به اخلاص و تقوا و محبّت اهلبیت احتیاج دارند، خدا شاهد است ما داریم میبینیم دیگر، این کاره هستیم دیگر، خودمان طلبه هستیم طلبه شناس هستیم به اندازه خودمان، دکترها دکترها را میشناسند، مهندسها مهندسها را میشناسند، هان؟ رانندهها رانندهها را میشناسند، معلمها معلمها را میشناسند، این جوری است دیگر.
میبینی علم زیاد دارد ، چون مقدار محبّت اهلبیتش کم است، یکی در میان غلط ، درست میگوید، خب چه کارش کنم، این نمیتواند، ازش بر نمیآید، اخلاص کم دارد خراب میکند، طلبهها میآیند میگویند که: آقا چه کار کنیم موفق بشویم؟ میگویم، وقتی رفتی بالای منبر فکر موفقیت نباش، فکر دینِ مردم نباش، فکر موفقیت اخلاصت را کم میکند، خراب میشود همه چیز، بگو من چه کار کنم اینها هدایت بشوند، این انگیزه طلا میکند کلامت را، ولی اگر بگویی چه کار کنم یک سخنرانی موفق بکنم خراب میکنی کلامت را.
به حاج آقای دولابی گفتند: چهجوری چشمههای حکمت از قلبت بر زبانت جاری شد؟ خب اهل معرفت و سیر و سلوک بود، گفت یک شب به خدا گفتم: خدایا عزیزترین چیزی که دارم از من بگیر، عزیزترین چیزی که داری به من بده. فرداصبح شنید خدا بچهاش را از او گرفته، پسر بزرگش که خیلی علاقه داشت. میگفت میخواستم آخ بگویم، فهمیدم معامله است، آخ نگفتم. از همان روز همهچیز عوض شد عالم برایم عوض شد.