علّامه محمدتقی جعفری، یک نمکی داشت، یک صفایی داشت، یک نوری داشت، مزّهای داشت، یک خاطره از ایشان برای من نقل شده این است، که گفته بودند: جایی در حجره نشسته بودیم، بچهها یک کمی بیمزّگی کردند، گفتند : که دوست دارید قیافۀ کی را ببینید؟ قیافۀ یک آدم خوشگلی در دنیا یا قیافۀ علیبن ابیطالب؟ آخر این چه سؤال بیربطی است؟ چرا کسی را با امیرالمؤمنین مقایسه میکنی؟ میگوید: یکی بیمزّهتر هم پیدا شد، که گفت: ما علیبن ابیطالب را بعداً میبینیم، حالا یک قیافۀ دنیایی ببینیم فعلاً، بهتر است. شوخی شوخی، او شوخی پرسید این هم شوخی برایش گفت. علامه میگوید: من بغض گلویم را گرفت، گریهام گرفت، گفتم ولی من دوست دارم، الان هم علیبن ابیطالب را ببینم. از اتاق اینها بلند شدم رفتم در حجرۀ خودم، شروع کردم گریه کردن.
اینقدر برای علی دلم تنگ شدم، سوختم، که چرا با آقایم اینجوری شوخی کردند. در آن گریهها یک دفعهای چشمم را باز کردم، چهرۀ بیمثال علیبن ابیطالب را به تمامه مقابل خودم دیدم. خب بله اینجوری میشود، نمکگیر میشود، شرح نهجالبلاغه مینویسد. باصفا میشود، ببین چه نمکی داشت.