ما دوره شده بودیم توسط عدهای از ذاکرین اهلبیت توی شهر زنجان که خب همه زبان شیرین ترکی و ما هم بلد نبودیم. حاج آقا! تو ترکی واقعاً بلد نیستی؟ آخر تو چه روضهخوانی هستی ترکی زبان روضۀ اهلبیت است؟ باباجان! بلد نیستم خب چیکار کنم؟ من همینجوری نمیفهمم ولی گریه میکنم با زبان شما. نه حاج آقا! باید بخوانی باید بلد بشوی ، دیگر داشت کار به جاهای باریک میکشید. ما گفتیم آقا! ما بلد نیستیم. نه باید یاد بگیری. گفتم بابا! من قبول دارم، میدانم ترکی زبان شیرینی است من قبول دارم. نه آقا! تو که بلد نیستی چهجوری زبان شیرین...؟ گفتم بگذارید من یک چیزی به شما بگویم، اگر خدا تسبیح دستش بگیرد نعوذبالله ذکر بخواهد بگوید خطاب به بنده هایش چی می گوید؟ یکی گفت «تبارکاله احسن الخالقین»، گفتم آن ذکر نیست آن یکبار گفت بس است دیگر، هر کی یک چیزی گفت.
گفتم نه! یک ذکری من فکر کردم برای خدا که بر اساس استدلالات عمیق عرفانی میتوانم برایتان ثابت کنم، اگر خدا بخواهد نعوذبالله ذکر بگوید، مدام خطاب به بندهاش یک کلمه میگوید، که نه عربیاش خوشگل است، نه فارسیاش، ترکیاش قشنگ است، گفتند چیست؟ گفتم خدا لحظه به لحظه میگوید : مَنَ باخ! مَنَ باخ. آقا! اینها خودشان را میزدند ، گفتم دیگر کم آوردید؟ گفتند آره آقا! کم آوردیم و قصه حل شد و ما به سلامتی عبور کردیم.