روزی جوان دانشجویی که برای مشورت در مورد کار فرهنگی در دانشگاه آمده بود، گفت «می خواهم در دانشگاهمان کار فرهنگی کنم. چه کار کنم بهتر است؟» از او پرسیدم «بلدی رخت و لباس بشویی؟» گفت «بله، رخت و لباس که بلدم بشویم اما این چه ربطی به کار فرهنگی دارد؟ من می خواهم کار فرهنگی کنم.» گفتم «حاضری لباس های هم اتاقی خودت در خوابگاه را بشویی.» گفت «نه، کار سختی است.» بعد به شوخی گفت «اینجا که جبهه نیست تا ما از این جور ایثارگری ها کنیم.» گفتم «جبهه نیست ولی هم اتاقی تو که آدم است. تو برای آدم بودن او چقدر ارزش قائلی؟» گفت «ممکن است بچه خوبی نباشد.» گفتم «اتفاقاً چون ممکن است بچه خوبی نباشد، دارم این سوال را می کنم. آیا قیمت آدم بودنش برای تو این قدر هست که اگر یک وقت پیش آمد، بتوانی با طیب خاطر و لذت، لباسش را بشویی و بگویی دارم لباس یک انسان را می شویم؟» صادقانه گفت «نه، من این جوری نیستم.» صمیمانه گفتم «اگر این انسان این قدر نزد تو اهمیت ندارد، چرا می خواهی برای هدایتش کار فرهنگی کنی؟ به تو چه ربطی دارد که نگران بهشت و جهنم مردم باشی؟ تو که آدم ها را دوست نداری، چه کار به سرنوشتشان داری؟»
البته موضوع شستن لباس دیگران، صرفاً یک شیوه برآورد است نه
اینکه واقعاً شستن لباس دیگران یک شاخص قطعی باشد. به هر حال انسان باید نگاه کند و
ببیند چقدر برای دیگران ارزش قائل است. (منبع ک.ا ص220)