استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

موسسه بیان معنوی

درباره وبلاگ

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا / پروردگارا مرا در هرکار صادقانه واردکن وصادقانه خارج نما وازسوی خود سلطان ویاوری برای ماقرار ده.
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی / پروردگارا سینه ی مرا گشاده دار و کار مرا بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشای تا سخنان مرا بفهمند.
-------------------------------------------
به امیدآنکه مقدمه سازان ظهورحضرتش باشیم
-------------------------------------------
لطفا در معرفی این وبلاگ به دوستان همت کنید.
شهید علمدار :
برای بهترین دوستانتان آرزوی شهادت کنید.
----------------------------------------------
لطفا با وضو معارف اهل بیت را مرور کنید.
-------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دکتر» ثبت شده است

من یک دانشجو در همین تهران می‌شناختم، داستانش را گاهی گفتم به شما، که رفت به من گفت: من میروم حرم امام رضا، از امام رضا بخواهم، می‌روم آن‌طرف (پیش خدا)، گفتم: ببین! تو را به خدا شلوغش نکن، اینقدر جدی نگیر این حرف‌ها را، گفت: نه دیگر! آخر من برای چی اینجا بمانم؟ جدی می‌گفت، عمیق می‌گفت.

من خیلی می‌ترسیدم ازش. می‌گفتم این یک کاری دست خودش می‌دهد ها! بچۀ عاقلی بود، بچۀ فهمیده‌ای بود. سربازی‌اش را آمده بود در نهاد پیش ما، من به بچه‌ها می‌گفتم : بهش بگویید آقای دکتر. دکتر بود، پزشکی خوانده بود. حالا آمده بود برای سربازی، به زور جور کرده بود که این‌جوری دوران خدمتش را پشت سر بگذارد.

بعد آمد به من می‌گفت: شما به اینها گفتی به من بگویند دکتر؟ اصلاً کسی نمی‌دانست این دکتر است. خب این یعنی چی؟ بعد یک روز گفت: من بروم یعنی جدّی از امام رضا بخواهم، امام رضا حرفم را گوش نمی‌دهد؟ بگویم خب تمام شد دیگر، برویم دیگر، من می‌خواهم بیایم آن‌طرف. گفتم که خب من نمی‌دانم، من نمی‌دانم آدم چقدر می‌تواند دخالت کند در مرگ خودش، یک چیزی شنیدیم موت اختیاری، ولی ببین! تو را به خدا شلوغ نکن، کار بکنیم ها! تو هم آدم...، عنصر فرهنگی بود، فعال فرهنگی بود.

ایشان اولین کسی بود که بنده را انداخت در وادی موضوع آقا امام زمان(ع)، بعداً ما آمدیم خیلی جاها را انداختیم در این وادی. بعد از من می‌پرسند که از کِی شما توجّه به حضرت این‌جوری...، می‌گویم بابا! یک دانشجوی دیوانه‌ای بود، آتش را به جان ما انداخت. دانشجو از تهران می‌آورد قم می‌گفت که: یک بحث امام زمان برای اینها بکن. بعد گفت : خب من اینها را هفتۀ بعد هم بیاورم تو این بحث را ادامه می‌دهی؟ ما از آنجا شروع کردیم.

بعد حالا بگذریم؛ رفت مشهد و موقع رفتن هم با ما خداحافظی کرد. گفت آقا! اگر ما را ندیدی حلال کن و حالا من بروم ببینم بالاخره چی می‌شود. چند روز بعد از مشهد زنگ زدند، گفتند که ما از پزشکی قانونی مشهد هستیم، شما فلانی؟ بله! کیِ ایشان هستید؟ گفتم چطور مگر؟ بگویید آقا! من رفیقش هستم، همکارش هستم. گفتند ایشان از دنیا رفته متأسفانه. چه‌جوری از دنیا رفت؟ گفتند هیچی! شرح فوتش این است که در حرم کنار ضریح نشسته بوده، خدّام فکر می‌کنند که ایشان خواب است، می‌آیند بیدارش کنند می‌بینند از دنیا رفته.

امام رضا! من می‌خواهم بیایم پیشت. من از یکی از علما شنیدم که یک عالم بزرگواری، اسم‌شان را هم می‌گفتند از مشاهیر هم هست، صاحبدل، صاحب‌نفس، گفته بوده : موت اختیاری که چیزی نیست، ببین! همین‌جوری است، آه! لیوان چایی که دستش بوده گذاشته زمین، رفته بوده؛ از دنیا رفت! از دنیا رفت. حالا ما نمی‌خواهیم به این‌جور کشف و کرامات برسیم.

بحث یک کمی توجّه است دیگر، توجّه پیدا کنیم به حقارت دنیا. با توجّه به عظمت آن سرا، که منتظر ماست؛ آن نیاز محجوب قلب خودمان را بیابیم. هیچ‌کس از این حرف‌ها بدش نمی‌آید، چون در فطرت ماست. هیچ‌کس هم لازم نیست تبلیغات بکند تا کسی از این حرف‌ها خوشش بیاید، ما فقط باید یک مدتی یک عملیاتی انجام بدهیم که غبارروبی بشود از روی دل. تعلّق خاطر پیدا کنیم.(سال 1389)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۱ ، ۲۲:۴۹
محمد رئوفی

آقا! شما از کجا می‌گویید این موسیقی تخریب می‌کند روح آدم را؟ آقا ! خب این همه گوش کردند، طوری‌شان نشده،

استاد: تو از کجا می‌دانی طوری‌شان نشده؟ همه ممکن است روحشان  نقص داشته‌ باشند ، من آدم کامل برایت مثال بزنم؟

علامه طباطبایی رضوان خدا بر او باد، رفت برای عمل جراحی چشمش، دکترها گفتند حضرت آقا! علامه بزرگوار! می‌خواهیم شما را بیهوش کنیم تا این عمل را انجام بدهیم، آقا فرمودند برای چی می‌خواهید بیهوش کنید؟ خب آقا! می‌خواهیم چشم‌تان را عمل کنیم ، چشم شما را سوزن می‌زنیم، نمی‌دانم بخیه می‌زنیم، پاره می‌کنیم، می‌دوزیم، پلک بزنی کار ما خراب می‌شود، علامه : خب پلک نمی‌زنم.

دکتر:  آقا! خب دردتان می‌آید، علامه : درد به شما چه؟ من دردم می‌گیرد به شما چه؟ آخر آقا! اگر به این دلیل می‌خواهید بی‌هوش کنید، دلیل‌تان بی‌جاست، دکتر گفت : آخر پانزده دقیقه عمل ما طول می‌کشد، علامه  : خب من برای شما هفده دقیقه چشمم را باز نگه می‌دارم، حضرت علامه اجازه ندادند، همۀ شاگردان‌شان این خاطره را در جریان هستند از زبان مبارک خودشان شنیدند، چشمان‌شان را باز نگه‌ داشتند، عمل جراحی چشم انجام شد.

حضرت علامه می‌فرماید که مقابل چشمان متعجب اطبا ، ایشان هفده دقیقه چشمان‌شان باز نگه داشتند، دکترها: گفتند حاج آقا! بس است دیگر، حالا می‌توانید پلک بزنید، اینها قدرت‌های انسان‌هاست.  اکثر آدم‌ها از قدرت‌هایشان استفاده نمی‌کنند برای چی؟ برای اینکه توی قواعد عالم روح را رعایت نکردند، مریض هستند. وحالشان خوب نیست.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۱ ، ۱۱:۵۳
محمد رئوفی