استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

گزیده ی از سخنرانیهای استاد حوزه و دانشگاه حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان (صوتی ، تصویری، نوشتاری) Panahian

موسسه بیان معنوی

درباره وبلاگ

استاد پناهیان / یادداشتهایی از سخنان استاد پناهیان و ...

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا / پروردگارا مرا در هرکار صادقانه واردکن وصادقانه خارج نما وازسوی خود سلطان ویاوری برای ماقرار ده.
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی / پروردگارا سینه ی مرا گشاده دار و کار مرا بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشای تا سخنان مرا بفهمند.
-------------------------------------------
به امیدآنکه مقدمه سازان ظهورحضرتش باشیم
-------------------------------------------
لطفا در معرفی این وبلاگ به دوستان همت کنید.
شهید علمدار :
برای بهترین دوستانتان آرزوی شهادت کنید.
----------------------------------------------
لطفا با وضو معارف اهل بیت را مرور کنید.
-------------------------------------------

طبقه بندی موضوعی

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حدیث عنوان بصری» ثبت شده است

حدیث عنوان بصری را بردارید بنویسید، هفته‌ای یکی دو سه بار بخوانید. حدیث عنوان بصری این است که عنوان بصری آمد پیش امام صادقعلیه‌السلام، گفت آقا می‌خواهم از شما چیزی یاد بگیرم. آقا بلند شد فرمود که نه، بلند شو برو! من کار دارم. بیکار که نیستم به تو چیز یاد بدهم، بیرونش کرد. خیلی خوشم می‌آید از این برخوردها.

آقا عنوان بصری را می‌گویی؟ از این آدم‌های نصف شبی بود. رفت در خانه شروع کرد گریه کردن. گفت خدایا من لایق نبودم، اگر لایق بودم، امام صادق من را بیرونم نمی‌کرد. نه، قهر نکرد، رفت به خودش زد. می‌گوید سه روز دیگر نه خواب و خوراک نداشتم، خوراکم گریه بود، فقط برای نماز واجب می‌آمدم بیرون، بعد از سه روز طاقت نیاوردم، آمدم در خانه امام صادق. تا در زدم، غلامش در را باز کرد فرمود آقا پذیرفته بیا.

رفتم نشستم گفتم، آقا داشت عبادت می‌کرد. عبادتش تمام شد، گفتم، آقا فرمود بله چه می‌خواهی؟ هان؟ اسمت چیست؟ کنیه‌ات یعنی چیست. گفتم ابوعبدالله، فرمود: «ثبت الله کنیتک» خدا ان‌شاءالله واقعاً تو را اباعبدالله قرار بدهد. می‌گوید اینقدر خوشحال شده بودم، آماده بودم سؤالم را که مطرح کردم، امام صادق باز هم من را بیرون کند، ولی این دفعه دیگر اگر می‌رفتم، با گریه نمی‌رفتم، خوشحال می‌رفتم. می‌گفتم آخ جان! امام صادق یک دانه دعا برای من کرد. ببین تا چوبت نزنند، آدم نمی‌شوی.

می‌گذارید من همین جا یک مناجات بکنم؟ امام زمان می‌شود ما را یک بار از در خانه‌ات بیرون کنی؟ ما برویم غصه بخوریم. می‌ترسم بیرونت کنم، بروی دیگر نیایی! حالا همین جوری در عالم خودت باش. می‌خواهم بیرونت کنم، کم آبروی من را نبردی، ولی می‌ترسم بروی بیرون دیگر نیایی.

شاید بعضی بگویند حاج آقا این مناجات‌ها را از خودت می‌سازی؟

 روایت داریم. امام باقرعلیه‌السلام در تحف العقول. به امام باقر گفتند آقا شما با خیلی آدم‌های دربوداغون هم که می‌پری که! خیلی‌ها را تحویل می‌گیری. فرمود: «نواصل من لا یستحق وصالنا مخافة ان لا نبقی بغیر صدیقی» فرمود: ما وصلت می‌کنیم با کسانی که لیاقت ما را ندارند، می‌ترسیم بی‌رفیق بمانیم، نمی‌خواهیم این جوری بشود. «مخافة ان لا نبقی بغیر صدیقی» این را من از خودم در نیاوردم.

 تو قول می‌دهی اگر امام زمان یک بار در را باز کرد به رویت، گفت دیگر نمی‌خواهم صدایت را بشنوم برو! بعد تو تا آخر عمرت قربان صدقه صدای امام زمان بروی و بگویی ولی آقا چه صدای قشنگی داشتی! خوب شد با من مهربان حرف نزدی و الا که من را کشته بودی. هان؟ امام صادق یک بار بیرونش کرد عنوان بصری را، بعد تحویلش گرفت، عنوان بصری خودش در سن کهولت... از روایات به شدت خوب است ها! این روایت سندش عالی است، جلد اول بحار آخرش را نگاه کنی، حدیث عنوان بصری است.

بعد صدا می‌زند که آقا، آقا می‌فرماید خب چه می‌خواهی؟ آمدم چیز از شما یاد بگیرم. فرمود علم که به تعلم نیست. خب چه کار کنم چیز یاد بگیرم؟ فرمود برو حقیقت عبودیت را پیدا کن. گفت حقیقت عبودیت چیست؟ فرمود: حقیقت عبودیت این است که خودت را مالک ندانی. فدایت بشوم، خودت را مالک ندان اولش با خدا در می‌افتی، در می‌افتی، بعد کم کم مهر مالک می‌افتد در دلت، آن مهر است، آن محبتِ یک محبت عجیبی است، بازی بردار نیست، آن محبت اصلاً از یک جنس دیگر است. خوف از مالک می‌افتد در دلت.

حقیقت عبودیت را اگر بخواهی پیدا کنی، برو یک جایی از این شلاق‌های موعظه به سر و کول تو بکوبند، حسابی آب و کبابت بکنند، بعد بیایی سراغ عبادت و دعا از خودت بیخود باشی، آویزان بیایی در خانه حضرت حق. خدا این چهره‌های آویزان را در خانه خودش دوست دارد. بعد برای این چهره‌های آویزان و ترسان و خائف از محبت حرف بزنی، آقا غوغا است.

خوش به حال آنهایی که خدا نه در صحنه عمل، در صحنه معرفت آنها را ترسانده، چهره‌شان را آویزان کرده. می‌روند، همیشه بیست و چهار ساعته در خانه خدا بی‌قیافه‌اند، یک لحظه، یک لحظه فراموش بکنی، بروی تو عالم خودت، قیافه‌ات می‌افتد در خانه خداوند متعال از محبوبیت. محبت را از دل این بندگی در بیاور. بنده باید محبت پیدا بکند به خدا، نه آقای فلانی. آقای فلانی که بنده نیست، اصلاً به ریختش نمی‌خورد. بندگی باید اخلاق درست به تو بدهد، یعنی حقیقت بندگی می‌آید تو وجودت، اصلاً جیکت در نمی‌آید، صدایت بلند نمی‌شود، هر کاری می‌خواهی بکنی، می‌ترسی. نمی‌توانی، دست خودت هم نیست.

حقیقت بندگی بحث عجیبی است. از خوف اگر کسی بیاید در شوق، در محبت، داستان عجیبی دارد. در قرآن، در روایات دارد می‌فرماید «مؤمن لا یصلحه الا الخوف» جز خوف چیزی اصلاحش نمی‌کند. بعد از دل این خوف کم کم به آن محبت می‌رسد انسان.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۱ ، ۱۸:۲۷
محمد رئوفی